حکایتمان هنوز حکایت همان کنیزکیست که «با خر خاتون شهوت راند!»
گفتوگو با نانام، به بهانهی انتشار سایت-کتابِ «اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود»؛
– بخش نخست –
نخستین برخورد من با نانام در آن سالهای آغازینِ وبلاگنویسیِ ایرانی رخ داد؛ روی وبسایتی به نام «پوئتریسم» که به همت بابک غفاری به روز میشد به آثار نانام و آیرو برخوردم و آنها را به نسبت آنچه در داخل مرزهای ایران سروده میشد، از هر نظر متفاوت یافتم. هم جهانبینیشان متفاوت بود، هم فُرمشان و هم جرأتی که در به کار بردنِ واژه به واژهشان به چشم میخورد؛ واژگانی که به نوعی میتوان گفت که در عرف ایرانی ممنوعه محسوب میشوند.
این از شیوهی نوشتار که گفتم، از همان ابتدا متفاوت بود. اما تفاوتِ حتی چشمگیرتر را باید در شیوهی ارائهی آثار نانام جستوجو کرد. کتاب قبلیاش، «نباید با ژولیت خوابید و رومئو نبود» را در کیسه نایلونِ خرید ارائه کرد به این دلیل که میخواست کتاب یا جلدش دادخواستی باشد علیه مصرف کردن کتاب.*
برای ارائهی کتاب جدیدش، «اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود» از این هم فراتر رفته و آن را به صورت سایت-کتاب درآورده است؛ سایتی که خودش یک کتاب است که میتوان آن را ورق زد و برگ به برگ خواند، نه این که کتاب به روالِ معمولِ نشرهای الکترونیکی، روی یک سایت ارائه شده باشد (برای خواندن کتاب میتوانید به این نشانی مراجعه کنید: www.naanaambook.com
بنا به آنچه گفته شد، قبول کنید که گفتوگو با نانام را نیز نمیتوان به روال گفتوگوهای معمول انجام داد؛ بخش اول گفتوگویم با او را بخوانید و اگر به جای گفتوگویی رسمی، به دیالوگی دوستانه برخوردید که هر دو در آن درد دل میکنیم، از زندگی میگوییم، نه فقط از شعر که از هر دری میگوییم، میزنیم به صحرای کربلا، قاه قاه میخندیم و… تعجب نکنید:
جدیری: پورن واقعیت دارد یا اروتیسم؟ از من بپرسید میگویم پورن. اروتیسم عشق شیرین و فرهاد است که واقعیت ندارد؛ رؤیاست، افسانه است. آنچه در این دنیا یافت مینشود اروتیسم است و آنچه به وفور یافت شود پورن… این را خیلی دیر فهمیدم اما فهمیدم. اروتیسم در تخیلات رخ میدهد و تو را میبرد به سمت شعر، به آسمان. بعد کم کم رضایت میدهی از آن بالا بیایی پایین و پایینتر، و یک دفعه با سر میخوری زمین، به آنچه زمینیست؛ به پورنِ محض… شما چنین نظری ندارید؟
نانام: به نظرم هر دو واقعیت دارد. بدون حضور یکی وجود دیگری ممکن نیست. اگر اروتیسم نبود پورن به نقطهی مقابلش تبدیل نمیشد- و بر عکس. اما اینجا باید نکتهای را در نظر داشت: پورن یک مقولهی جنسی صرف نیست. هر چیز تقلیل گرایانه که پیچیدگیها را بسیط کند و از پدیده ها شی بسازد پورنوگرافیک است. پورن در ذات خود یک اقدام نمایشی (خودآگاهانه و دروغین) است. میشود از پورنوگرافی خشونت صحبت کرد یا از پورنوگرافی سیاسی (جایی که مدیریت اجتماع به صحنهی تاتر تبدیل میشود و سیاستمدار پشت میکروفون میایستد تا پیامی سیاسی را به بهترین وجه ممکن اجرا کند). همین حرف را در مورد مذهب و فرهنگ و اقتصاد هم میشود زد. وجه سکسوال پورن ثانویست- و در واقع بی خطرترین وجه آن است: معلول است، معلول “هنجار” ها یا به واقع ناهنجاریهای فرهنگی و اجتماعی. چندی پیش پسر یک فیلمساز آمریکایی به این دلیل که دخترها در کالج به او اهمیت نمیدادند و حاضر به دوستی و داشتن رابطهی جنسی نبودند مسلسل برداشت و چند دانشجوی بیگناه دختر را کشت و بعد هم جان خودش را گرفت. قبل از دست زدن به این اقدام جنایتکارانه اما یک کلیپ ویدوئی ساخت و در آن گفت که میخواهد از این دختران انتقام بگیرد چون او همه چیز دارد- هوش، خوش تیپی و پول- و بیاعتنایی همکلاسیهای مونثاش به او نه تنها غیرمنطقی که نابخشودنیست! رسانههای آمریکایی بلافاصله تفکر این بچه را محکوم کردند و گفتند که او برای خود حق و حقوق ویژه قایل بوده و خودش را طلبکار دیگران میدانسته (طلبکار دختران جوان و خوشگل ولی بیاعتنای کالجاش). درست میگفتند. اما این تنها یک روی سکه بود. روی دیگر سکه که این رسانهها به آن نپرداختند فرهنگی بود که این بچه در آن رشد کرده بود. هر کسی که کمترین آشنایی با فرهنگ آمریکایی داشته باشد میداند که این فرهنگ فرهنگِ داشتن است. وقتی که داشتی، موفقی و وقتی که موفقی جامعه باید دقت کند، کشفت کند، روی سر بگذاردت! این بچه داشت که یعنی “موفق” بود اما جامعه (جامعهای که او در آن میچرخید) به او بی اعتنا بود – و نیاز اصلی او را- که همان داشتن رابطهی جنسی بود برآورده نمیکرد. من کاری را که این بچه کرد توجیه نمیکنم- که توجیه ناپذیر است- اما میگویم که او فقط دیگران را قربانی نکرد: خود نیز قربانی بود. به دیگر سخن او معلول جامعهای بود که مفهوم “حق” در آن با “داشتن” گره خورده است. همین حرف را در مورد پورنوگرافی هم میتوان زد. پورنوگرافی معلول جامعه و فرهنگیست که انسان ها را شی و روابط را قرارداد میکند- اخلاق عملی و نظریاش دو چیز متفاوت است- و از مردم میخواهد که برای زیستن ماسک به چهره داشته باشند و از رفتار بازیگران بر صحنهی تاتر تقلید کنند.
جدیری: شعر شما شاید خروشی باشد علیه همین! خروشی علیه پورن! شعر شما را نقدی میبینم بر پورنِ زندگی. چشمی که بر این واقعیتِ زشت، در نهایتِ تمسخر مینگرد. کلمات را عینا از آن واقعیت وام میگیرد و بعد مسخرهاش میکند تا زشتیاش را هر چه بیشتر به رخاش بکشد. شما آرمانگرایید؟ در پی آن مدینهی فاضله هستید؟ ببخشید یادم رفت که نباید بگویم شعر. باید میگفتم کار. آمدم راحت حرف بزنم، خرابکاری شد!
نانام: ها ها… هر طور که دوست داری سپیده جان: اگر شعر میبینی بگو”شعر”: اگر کار میبینی، کار…
در کاری که من میکنم هیچ واژهای “اخلاقن غلط” نیست. از این گذشته وقتی که پورن در ذهن و زبان ساخته شد دلیلی برای ندیدنش وجود ندارد. جای دیگری هم گفتهام که رکیک، حرف رکیک نیست: رکیک فرهنگیست که ۳ میلیون فاحشه دارد و به نجابتش فخر میفروشد! مشکل من با آدمی نیست که فیلم پورنو نگاه میکند: مشکل من با آدمیست که میگوید من ایرانیام و افتخار میکنم! پورنوگرافی واقعی دومیست. پورنوگرافی برای من ایستادن زیر عکس خمینی و سخنرانی کردن در مورد دولوز است! پورنوگرافی تحت تعقیب جمهوری اسلامی بودن و از دست جمهوری اسلامی به جمهوری اسلامی شکایت کردن است! اینها رکیک است.
این یک. دو:
مولانا ۸۰۰ سال پیش برای رساندن حرفش داستانهای “رکیک” گفته. چرا امروز به من اعتراض میکنند که در کارهایم حرف “رکیک” هست؟ این جانماز آب کشیدن از کجا میآید؟ این همه امر و عمل «گاییدن» در این دین و فرهنگ هست: از گاییدن معترض و مخالف و معاند بگیر تا گاییدن رفیق دیروز و رقیب امروز! فقط به اسمش که رسید رم میکنیم؟! صراحت و صداقت چیز تازهای در این فرهنگ نیست. آنچه تازه است کهنگی مکرری ست که هر روز لباسی تازه به تن میکند تا جذام درونش را بپوشاند… ترس از نگریستن در خود و خالی خود ترس ویرانگریست. حماقت میزاید. خمینی و احمدینژاد تولید میکند! موجب میشود حکایتمان هنوز حکایت همان کنیزکی باشد که “با خر خاتون شهوت راند”! مگر بلای حکومت دینی چیزی بجز دیدن فلانِ خر و ندیدن کدو بود؟؟ چرا به این سادگی با هرزهگیهامان کنار میآییم؟ چرا حالمان به هم نمیخورد؟ من حالم به هم خورده که اینطور مینویسم! هر گه و گندی را که به خوردمان میدهند با قدری نقل و نبات در دهان میگذاریم و قورت میدهیم! و اگر کسی قورت نداد- اگر کسی تف کرد- میگوییم هان! نگاه کنید موجود بی پرنسیپ و هرزهدرای را!
جدیری: من نژادپرست نیستم اما دقیقا متوجه نشدم چرا با آدمی که میگوید من ایرانیام و افتخار میکنم مشکل دارید. خود من هیچ وقت سرافکنده نبودم که به اروپاییها بگویم ایرانیام. اینجا معمولا ما را با اسپانیاییها و ایتالیاییها اشتباه میگیرند. من فورا توضیح میدهم که ایرانیام و معمولا از پاسخ من استقبال میکنند. فکر میکنم بعد از جهانی شدن اخبار جنبش سبز، مردم دنیا هم فهمیده باشند که بسیاری از ایرانیها مخالف حاکمیت متحجر ایراناند و این است که دیگر مردم را از حاکمیت جدا میدانند.
نانام: مشکل من با دولت ایران نیست سپیده جان: مشکل من با مردم ایران است. دولت برآمده از ملت است. مشکل من با سیاست به مفهوم معهود آن نیست: با فرهنگیست که این سیاست را شکل میدهد و میسازد. اینکه اروپاییها عدهای را زیر خود میبینند و عدهای را بالای خود مشکل خود اروپاییهاست. من فکر نمیکنم که هیچ تاریخی به اندازهی تاریخ اروپا و غرب مرتکب جنایت شده باشد. فیلسوفی میگفت که در قرن نوزدهم خدا مرد و در قرن بیستم انسان. انسان در آشویتس مرد. با هولوکاست مرد. یک اقدام اروپایی! فکر نکنیم که فقط آلمانیها مقصر بودند. در سال ۱۹۴۳ همهی دولتمردان انگلیسی و آمریکایی میدانستند که آشویتس کجاست و در آن چه خبر است. یکی نکرد خط قطار به آن اردوگاه را بمباران کند. این حرف من نیست. کتاب های الی ویزل را – که خود بازماندهی هولوکاست است- بخوان تا دستت بیاید که چه میگویم. وقتی که آیشمن در دادگاه خود در اورشلیم در پاسخ به اتهام معماری مرگ فجیع ۶ میلیون یهودی گفت “من اگر این یهودیها را به حراج هم گذاشته بودم هیچ کشوری آنها را از من نمیخرید” دروغ نمیگفت. این تنها یک قلم است. تاریخ به غرب اجازه نمیدهد که کسی را قضاوت اخلاقی کند. اینها هنوز راه زیادی برای رفتن دارند… بگذریم از دوستان غربی و برسیم به خودمان! تو تنها زمانی میتوانی به هویتت افتخار کنی که در ساختن آن نقشی داشته باشی. ما چه هویتی داریم- چه ویژگی هویتی- که جمهوری اسلامی به زیر سوال نبرده باشد؟ در مملکت گل و بلبل ما حتا دیگر ملت نیستیم: امتیم: بخشی از یک خانوادهی بزرگ اسلامی که فرزندانش در عراق و سوریه آدم میکشند! واکنش چیست؟ چه کردهایم؟ چه میکنیم؟ به جز معدودی که در سکوت و انزوا کار میکنند چه کسی به طور ریشهای طاعونی را که ما به آن دچاریم در ذهن خود تجزیه و تحلیل کرده و خود را – اسم خود را، دست خود را، عمل خود را- در آن دیده است؟ برای ما مشکل هنوز بیرونیست. این دولت است که ما را بیچاره کرده- و اگر نه ما خودمان آدمهایی روشنفکر و پیشرو هستیم! من قبلن هم در گفتگویی با خود تو گفتهام که علت اصلی مشکلات زن در ایران، انقلاب اسلامی نبود (انقلاب اسلامی معلول بود): علت همهی آن فیلمهای «جدی» سینمای قبل از انقلاب ما بود که در آن حتا یک پرسوناژ مستقل و محکم زن وجود نداشت. علت رمانهای ما بود. ژورنالیسم ما بود. علت سیاستمدارهای ما بودند که تا به حج نمیرفتند ناسیونایست نمیشدند! محمد رضا شاه مثل بز از نفرین ائمهی اطهار میترسید اما ماموریتش برای وطن این بود که آن را به هر ترتیبی و در اسرع وقت سکولار کند! گفتم، ببینیم اسم خود را، دست خود را، عمل خود را در آنچه که اتفاق افتاده است… جنبش سبز را مثال زدی. من همیشه از جنبش سبز از موضعی تاکتیکی دفاع کرده و هنوز هم میکنم. اما خودمانیم، استانداردهای جنبش سبز در رابطه با عدالت و آزادی چه ربطی به استانداردهای من دارد! برای من لیبرالیسم غربی با همهی هارت و پورتش بادکنکی ترکیده است چه رسد به اسلام اصلاحطلب اینها! این که این اسلام اصلاحطلب میتواند موجب گشایشی در فضای بستهی ایران بشود (یعنی همان چیزی که دفاع تاکتیکی من را توجیه میکند) یک چیز است و اینکه من دربست بروم زیر علم اینها و درشان حل بشوم و قلبم برایشان بتپد چیز دیگر! من ناسلامتی نویسندهی آن مملکتم! در بهترین شرایط و با بهترین دولتها و ملتها قلم من باید چاقوی تیزِ مو از ماست کشی و انتقاد باشد!..
فرانسیس قدیس در اولین (و شاید تنها) ملاقات خود با پاپ بیگناه سوم (لقبش بیگناه بود!) با اشاره به تجملات دربار و ریخت و پاشهای رهبر مسیحیان جهان فریاد زد: چقدر شما بیایمانید! از زاویهای آنچه که با بیشتر این جماعت روشنفکر و آرتیست میگذرد هم همان حکایت است: ایمانی در کار نیست. این که من امروز با فرهنگ جمهوری اسلامی- که به تنها چیزی که نمیاندیشد ایران به مثابهی هویتی خارج از قابهای ایدولوژیک و سیاسیست- به انواع مختلف لاس بزنم و بعد بگویم که ایرانیام و افتخار میکنم پورنوگرافیست. این فرقی با حرف پاپ بیگناه که میگفت “من مسیحیام و افتخار میکنم” ندارد. آن حرف هم پورنوگرافی بود.
ادامه دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
*این دلیلیست که نانام در گفتوگوی سال ۲۰۰۴اش با بی بی سی فارسی برای این کار ارائه داده است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.