خداینامه شعری از شاپور احمدی
مرا جستجو کن ای تندر.
چه بسا به خاطر آورم که در نهانخانهی کودکیام
از آستانهی باران خوردهی غاری سبز
به تماشایت درمانده در بند ناپیدایی درافتادم
بیگاهان که گاو خستهای را بیتابانه
بر زمین درافکنده بودی
و تا دشت، اندیشناک خود را دریابد
بر کوهان سختش آرمیدی.
***
اکنون بر سر و رویمان واژههای تاریک بیبُروبَرگرد میبارند.
پس از آنکه سوسکها و جیرجیرکها از لاشهمان دلزده شدند
از سنگوارهی دستخط خود چگونه سر به در کنم؟
– چون آل باریکاندام بیدستوپایی
که از قوس انداختن روزانهی پشتش کیف میکند.
***
جستجویم کن ای تندر.
همان گونه که بلوطها آهسته به انگشتان خیسشان مینگریستند
زیر باران در افق داغدیدهی تختهسنگها نشسته بودم
و استخوان پایم را برانداز میکردم.
خشمگین از ناکسانی که با اتومبیل گذشته بودند
خرابهی صومعهای را جستجو میکردم
تا نمازی روستاییوار بخوانم.
عناوین مردوک۱ را به یاد میآوردم.
له الأسماء الحسنی.۲
***
تیرهوقتی که سوگند خورده بودم تیزاب دیوآسای اروندرود را ببُرم
میبایست به شکل الوار پُرگرهای درآیم
صدای مهیبی که بر دندانههای دو سوی رود میترکد
دودی که بر سینهی گدازان ماه میسابد
خرچنگی که بیفرصت ریگها را میبوید.
لابهلای هیاهای گرگساران هیچ جا نتوانستیم گوش فرا دهیم.
در خوابستان رود، ماهیهای سنگی کمین کرده بودند.
تنگ هم، گاهی زیر چشم بیاختیار مینگریستند
و دوباره میخوابیدند چون شیرهای تخت جمشید
سنگهای گدار لندر، شیرهای سنگی اندیکا۳.
اناری سرگذشت دختری را میخواند.
فخرالدین عراقی و درختان آبی.
لایلای مرگباری در گوشم فرو تازید.
***
حیف، چه خلوتسرایی، چه نامهایی بر زبان میآمد.
خورشیدی میدرخشید خنکوار
اما ما را میگدازد اکنون
در چنبرهی هفت سیارهی بیکار.
***
از این همه بیخدایی و تنهایی بیامان جیغ میکشم.
در طاقطاقیهای گداخانهی سیوسهپل کیست آن که بگوید
اینست، بر او بنگرید.
آفریدگارا
اما در ژرفای خنک مسجد و باغی
با سایهروشن نازک درهم تنیدهشان
آن که زمزمهگر کنار حوضی لطیف
میتابد میتابد تا به امروز، کیست آن؟
ما زره سیاه تنمان را به کنجی کشیدیم.
وای وای وای از مرگی دیگر شادمان میشویم۴.
***
نیمروز، نیمروز بیهیچ کموکاست.
عناوین مردوک را به یاد دارم.
تا نیمروز کم راهی نیست.
نیمروز گیتی را فرا خواهد گرفت.
***
آن گاه برهنه به تالار خورشید پا نهادم.
سگی قرمطی در رویم جنبید به رنگ و بوی سپیدهدمان.
انسان و جن میپنداشتیم به یکدیگر دروغ نمیگویند.
یک لحظه پدرم را به یاد آوردم
که در گرگومیش صبح درگاه را میپاید
و در نظرم میآوَرَد که اندیشناک به رودخانهی سهمناک مینگرم.
اگر از هر کدام از پردههای خورشید بگذرم
آن همه سیر و سبزی را که شسته بود، چه کار میکند؟
بیچاره سرانجام به روز کوری که در پیش دارد، خواهد نگریست
و با خود میگوید
نمیشود که. بدمسب.
——————-
۱. مردوک. در دوران عظمت بابِل او برترین ایزدان به شمار میرفت و به هنگام جشن نوروزی سرنوشت آدمها را رقم میزد.
۲. سورهی حشر، آیهی ۲۴.
۳. گدار لندرَ و اندیکا. لندر از بلندیهای زاگرس است در اندیکای مسجدسلیمان. گدار لندر یکی از گذرگاههای رود کارون است.
۴. از مرگی دیگر شادمان میشوم: الیوت، سفر مغان.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید