Advertisement

Select Page

خواهرانی که همدیگر را می‌درند

خواهرانی که همدیگر را می‌درند

مرده ریگ؛ روایتی از فقر و مردسالاری
خواهرانی که همدیگر را می‌درند

Mordeh rig4

مرده ریگ تئاتری است که از ۲۴ اسفند ماه تا ۲۳ فروردین روی صحنه بود تئاتری به نویسندگی و کارگردانی دو زن. زن بودن نویسنده و کارگردان مرا قلقلک داد تا با انبوه کارهای تلنبار شده روزهای آخر سال چند ساعتی را وقت بگذارم برای رفتن و دیدن این تئاتر.

مرده ریگ با صداهایی مغشوش آغاز می‌شود با صدای قطاری که می‌کوبد و می‌رود. شروعی که سورئال می‌نماید. صداها متعلق به سه خواهری است که بعد می‌فهمیم با هم در کنار کارخانه ای زندگی می‌کنند. صداها کابوس‌های خواهرانی است که در برهوت تنها هستند. تنها و فقیر.

دو خواهر در کارخانه کار می‌کنند و سومی که پایش در حین کار صدمه دیده و لنگ لنگان راه می‌رود و دیگر قادر به کار کردن در کارخانه نیست. اکنون همه مسئولیت‌های خانه روی دوش اوست. داستان مرده ریگ قصه سه خواهر به نام‌های گوهر، آذر و حوری است که به دلیل شرایط سختی که در آن زندگی می‌کنند به دنبال فرصتی هستند که اوضاعشان بهتر شود. این بهبود شرایط برای گوهر که از همه بزرگ‌تر است دستی به سر و روی خانه کشیدن است و سفید کردنش و نگه داشتن سقف بالای سر و پرهیز از مردان، برای حوری هم شوهر کردن است و رفتن از این بیابان برهوت و برای آذر هم اتفاقی است که از بس نیافته عمرش تلف شده است. در جایی از تئاتر آذر می‌گوید: «شوهر آدم رو کتک بزنه بهتر از این که تنها باشی. دلم ونگ ونگ بچه می خواهد.»

گوهر هشدار می‌دهد به هر دو خواهر که مردها نیرنگ بازند و دوری کنند از آن‌ها. هشداری که بعد می‌فهمیم از ترس است. حوری شیطان تر از آذر است و روزی مردی جوان را به خانه می‌آورد تا آبگرمکن خراب را تعمیر کند. از این جا رقابت حوری و آذر برای به دست آوردن مرد و شاید برای فرار از شرایطی که در آن هستند شروع می‌شود. حوری آشکارتر به مرد ابراز علاقه می‌کند و آذر به خاطر نقصان فیزیکی که دارد و اعتماد به نفسی که ندارد غیرمستقیم تر سعی می‌کند در مسیر رسول قرار گیرد.

رسول هم آن چنان که از حوری می‌شنویم از به قول خودش «موس موس های» او پا پس نمی‌کشد تا روزی که می‌فهمد خانه دیه پای آذر است. رسول از آذر خواستگاری می‌کند. آذر می‌گوید که از او بزرگ‌تر است و پایش هم نقص دارد و فردا روز که یک شکم بزاید از دید رسول می‌افتد. انگار که از چاله به چاه بیفتد. او می‌گوید گوهر آن‌ها را بعد از مرگ مادرشان و رها کردن آن‌ها توسط پدر بزرگ کرده است. رسول می‌گوید شما نجیب هستید این خونه هم که هست ایرادی ندارد می‌توانند با ما زندگی کنند .آذر تاکید می‌کند گوهر خودش «یک پا مرد» است و دو آشپز یک جا نمی‌توانند باشند. رسول هم پیشنهاد می‌کند که دو خواهر دیگر می‌توانند همان نزدیکی‌ها خانه بگیرند.

2-1-201338194741

در این بین حوری به آذر می‌گوید که رسول را دوست دارد و از او می‌خواهد شال گردنی برای مرد ببافد. آذر سکوت می‌کند. حوری به رسول ابراز عشق می‌کند و او می‌گوید قصد ازدواج با آذر را دارد. حوری شروع می‌کند به بدگویی از آذر که زشت است و سگ تو رویش نگاه نمی‌کند. پایش لنگ است و کبریت بی خطر هم هست؛ حتی اگر یک گردان سرباز از کنارش بگذرند هیچ اتفاقی برای آذر نمی‌افتد. حوری زیباتر و جسورتر از آذرست. به رسول می‌گوید که او را برای خانه‌اش می‌خواهد و تا نفهمیده خانه مال چه کسی است با هر دو سَر و سِر داشته. می‌گوید چرا گذاشتی عاشقت شوم؟

هراس گوهر از دست دادن سرپناه است که جز آن در این سال‌ها دل بسته چیزی نشده است شاید از بس که خودش را لایق عشق نمی‌دانسته یا به خاطر شرایطش در مخلیه اش نمی‌گنجد که مردان با زنی فقیر ازدواج کنند. او به آذر می‌گوید که مردم چه خواهد گفت؟ می‌گویند رسول «کباب و نان زیر کباب» را یک لقمه کرده!«مرد نیستم اگر بزارم». آذر برآشفته می‌شود و حلقه ای را که به دست دارد نشان می‌دهد و می‌گوید عقد کرده‌اند. گوهر می‌گوید بدون اجازه من! آذر می‌گوید که می‌خواهد خانه را بفروشد و برود با مادر و خواهر رسول زندگی کند. می‌گوید خودتان خواستید و گرنه من نمی‌خواستم این گونه شود.

پایان تئاتر نیز سورئال است و دو خواهر با این که نمی‌بینیم و تنها صداهایشان را می‌شنویم آذر را می‌کشند و نقشه می‌کشند برای از بین بردن جسدش. هردو گویی شرمسار دنبال راهی برای پنهان کردن جسد هستند. در انتها گوهر می‌گوید: «ما خواهر نبودیم فقط تو یک خونه بودیم».

 روابط کالایی، کلیشه‌های جنسیتی

مرده ریگ تلخ است. تئاتری که به گفته کارگردانش برگرفته از یک واقعه در شهر فسا بوده است. این نمایش شرایطی سخت را به تصویر می‌کشد و رابطه‌هایی را نشان می‌دهد که به خاطر فقر دیگر انسانی نیست و کالایی شده است. حوری برای فرار از شرایط می‌خواهد ازدواج کند. رسول برای بهبود اوضاعش از عشق حوری می‌گذرد و به آذر می‌پیوندد. حوری و گوهر هم برای داشتن سقفی بالای سر و ویلان نشدن، خواهر خود را می‌کشند. در این میان آذر صادقانه تر دلبسته است به رسول، او چشم به خانه کسی ندارد. مهر می‌طلبد و در پی صدای بچه است.

داستان رئال است و پایبندی نویسنده و کارگردان به اصل داستان گرچه مهم است اما می‌توان کلیشه‌های جنسیتی را باز تولید نکرد. تاکید بر مرد بودن گوهر و خشونت و قلدری او و زنی که کتک خوردن را بهتر از تنهایی می‌داند و دختری که چون پایش لنگ است باور ندارد مردی او را دوست بدارد، مرا وا می‌دارد که در انتهای نمایش به سراغ کارگردان بروم و از او وقتی برای مصاحبه بگیرم. مصاحبه ای که در روزهای ابتدایی اردیبهشت انجام می‌شود.

 نمی‌خواستم فضای کارم زنانه باشد

غزل اسکندرنژاد دانشجوی دکتری پژوهش هنر در دانشگاه تربیت مدرس است که در پاسخ به سوالم مبنی بر بازتولید کلیشه‌ها از زنان و بازتولید خشونت علیه آنان در نمایش می‌گوید: تلاش من این بود که شرایط این افراد را نشان دهم و فقر را و این که روی زنانگی تاکید نکنم. مخاطب به عنوان عنصر فعال می‌تواند برداشت خودش را داشته باشد. من موافق نیستم که ترویج خشونت کرده‌ام چون قتلی اتفاق افتاده است. این گونه می‌شود گفت حوری که می‌گوید می‌روم سر جاده می‌ایستم دارد ترویج فحشا می‌کند. این کلمات متعلق به یک قشر است اگر قرار بود که حوری روشنفکر باشد و رزا لوکزامبورگ بخواند که دیگر این کار در نمی‌آمد.

 رحمانی: منظور من بازتولید خشونت علیه زنان و ابژه جنسی بودن آنان جملات و کلماتی در دیالوگ هاست مانند «کباب و نان زیر کباب» و شوهر باشه حتی اگر زن و کتک بزنه بهتر از نبودنش است نه قتلی که در پایان رخ می‌دهد. یا «نان که بیات شد دیگر به درد نمی خورد»، یا تاکید بر مردانگی گوهر، گویی شما برای مردانشان بالاتری از زنان قائل هستید که گوهر در دیالوگ ها خودش را مرد می‌داند و رفتار و گفتارش شبیه مردان است و مدام این مسئله را به رخ خواهرانش می‌کشد. من منظورم حذف این جملات و کلمات است. کاری که در برخی دیگر از کشورها انجام داده‌اند و زبان را جنسیت زدایی کرده‌اند. منظور من این نیست که شخصیت‌های شما روشنفکر باشند و ادبیاتی متمایز داشته باشند.

اسکندرنژاد: من از این منظر نگاه نکردم. من می‌خواستم فضای کارم زنانه نباشد. من فمینیست نیستم و از حقوق زنان دفاع نمی‌کنم و برای هر سه خواهر و رسول یک جور دلسوزی می‌کنم. صحنه ای بود که حذف شد و در آن رسول برای خداحافظی از حوری می‌آید و شال را می‌گذارد بالای سر حوری و می‌رود. یادتان هست حوری به رسول در نمایش گفت که چرا گذاشتی عاشقت شوم. من به رسول گفتم شال را از بالا روی سر حوری قرار ندهد که نشان دهنده نوعی اقتدار مردانه است بلکه بنشیند و با احترام کنارش بگذارد و برود. یادمان باشد این آدم‌ها محصول این جامعه هستند. خب فقط حوری است که بد دهن است.

 رحمانی: اما کلیشه‌ها را آذر که بددهان نیست به زبان می‌آورد. زن دلش به لباسش خوش است! یا کتک خوردن از شوهر بهتر از تنهایی است.

اسکندرنژاد: خب این نگاه آذر است نگاه آن قشر است. نگاه من نیست. من دوست ندارم کسی بالاتر از گل به من بگوید و متاسف می‌شوم از این که برخی زنان معنی زندگی خود را در شوهرکردن می‌بینند. همه این‌ها دغدغه من هم هست.

 رحمانی: اگرنگاه آن زن است چرا تعمیم می‌دهد به زنان می‌توانست بگوید دل من به لباس نو خوش است.

اسکندرنژاد: من در مقام یک زن عشق و تنفر را تجربه کردم به نظرم این دیالوگ ها خیلی اغراق شده نمی‌آید. واقعیت این است که برای فمینیست‌ها احترام قائلم اما از آن‌ها خوشم نمی‌آید. تک بعدی می‌شوند می‌خواهند زنان شبیه مردان باشند.

 رحمانی: البته فمینیست‌ها سه رویکرد در قبال مسئله تفاوت‌های زنان و مردان دارند. رویکردی مبنی بر شباهت زنان با مردان که تفاوت‌های طبیعی که منجر به شکل گیری قلمروهای متفاوت برای زنان و مردان شده است را به چالش می‌کشد. رویکردی که تفاوت زنان با مردان را ارج می‌نهد و رویکردی که تاثیرات سلطه را بر زنان بررسی و مفهوم پردازی می‌کند. البته این بحث مفصلی است اما من به شخصه به تفاوت بین زنان و مردان معتقدم هرچند این تفاوت‌ها را ذاتی نمی‌دانم؛ اما برایم جالب است که گوهر زنی است خشن با ادبیات مردانه و مدام بر مرد بودن او در دیالوگ ها تاکید می‌شود؟

اسکندرنژاد: ولی گوهر در جایی از نمایش آینه را در دست می‌گیرد و روسری قرمز را سر می‌کند و بعد روسری را آتش می‌زند.

 رحمانی: خب این هم یکجوری پس زدن زنانگی‌اش است. در بین شخصیت‌های شما حوری با زنانگی‌اش راحت تر است و عصیان گرتر و نیازهای جنسی‌اش را بیان می‌کند.

اسکندرنژاد: بله حوری این گونه است. بهتر بود شما با خانم محمدی که نویسنده متن است صحبت می‌کردید؛ اما متن ایشان خیلی جنسی بود که به خاطر ممیزی حذف شد و البته اگر هم ممیزی نبود من خودم آن قسمت‌ها را حذف می‌کردم.

 رحمانی: بهرحال شما هم کارگردان اثر هستید و دیالوگ ها را از متن انتخاب کرده‌اید. از نظر شما آیا هنرمند وظیفه ای در ارتقای فرهنگ یک جامعه دارد یا خیر؟

اسکندرنژاد: تلقی من از تئاتر این گونه نیست. من قصد ندارم چیزی را ارتقا بدهم من فقط یک موقعیت را مورد سوال قرار می‌دهم. این که بخواهم امید بدهم آن وقت حقیقت را از دست می‌دادم یا ساده نگاه می‌کردم.

 رحمانی: منظورم امید دادن نبود منظورم نشان دادن زنانی بود که برای رهایی راهی به جز ازدواج پیدا می‌کنند.

اسکندرنژاد: خب چند در صد از دخترانی که دراین قشر هستند می‌توانند از وضعیت خود به گونه ای دیگر رها شوند؟

 رحمانی :شاید خیلی کم اما هستند دخترانی که از محروم‌ترین روستاها راهی برای رهایی پیدا می‌کنند مثلا با تحصیل کردن…

اسکندرنژاد: من نمی‌خواهم استثناها را نشان دهم.

 رحمانی: گفتید از فمینیست‌ها خوشتان نمی‌آید دلیلش را هم می‌گویید؟

من از ایسم ها خوشم نمی‌آید. به نظرم تعادل را بر هم می‌زند. هر ایسمی بالانس قضایا را برهم می‌زند و یک کفه را سنگین تر می‌کند. این کارم رئالیستی بود مطمئنا کار بعدی من غیر رئال است چون تکرار را دوست ندارم.

 در دفاع از فمینیسم

کارگردان حق دارد که فمینیست باشد یا نباشد اما دیدگاهی که به فمینیست‌ها دارد شبیه همه آن چیزهایی است که در دانشگاه‌ها و از تربیون های رسمی علیه فمینیست‌ها شنیده‌ایم. امری که نشان می‌دهد تریبون های رسمی چقدر در کلیشه سازی از فمینیست‌ها موفق بوده‌اند و البته نشان از کم بودن اطلاعات و دانستن در مورد ایسمی دارد که بر نیمی از زنان جامعه تاثیر می‌گذارد. کارگردان نخواسته فضای زنانه ای را به تصویر بکشد و چالش‌های زنان را در جامعه ای مردسالار پررنگ کند. می‌گوید که برای رسول هم همان دلسوزی را دارد که برای سه خواهر اما او فراموش می‌کند که مرد داستانش قدرت انتخاب بیشتری دارد و می‌تواند با دو خواهر بازی کند و از این رو اوست که زندگی سه زن را به طور غیر مستقیم حداقل غم انگیزتر از چیزی که هست می‌کند. یکی می‌میرد و دو دیگر قاتل می‌شوند. مطمئنا فمینیست‌ها هم برای رسول دل می‌سوزانند چون او نیز قربانی نظام مردسالاری است و ساختارهای معیوب جامعه.

فمینیست‌ها دشمن مردان نیستند تنها می‌خواهند که سهم مردسالاری (نظام و ساختاری که از راه نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود، زنان را زیر سلطه می‌گیرد) در موقعیت کنونی و پیشینی و آینده زنان دیده شود. سهم ایدئولوژی مردسالاری در بدبخت کردن زنانی که همه چیز را شوهر کردن می‌دانند و راه نجات را در آن می جویند. اگر مردسالاری و فقری که بر آمده از نظام طبقاتی جامعه است نبود آیا این سه خواهر و دیگر خواهرانی از این دست چنین به جان هم می‌افتادند بر سر تصاحب سقفی و مردی؟

از دیگر سو وقتی می‌توانیم از آندروژنی حرف بزنیم که صدای یک قشر برای مدت‌های متوالی خاموش نبوده باشد و به آنان فرصت داده شود تا از خود بگویند تا به جهانی برسیم که مرد و زن هر دو در آن فاعل هستند.

 هنر چه باید باشد؟

شاید گفتن این که هنر چه باید باشد با روح هنر بیگانه است؛ اما آیا هنر هیچ تعهدی در قبال مخاطبش ندارد؟ آیا هنر نباید ارتقا دهنده سطح فکر و اندیشه مخاطب باشد؟ منظورم دیدی به هنر که در دوران شوروی و اقمارش به هنرمندان تحمیل می‌شد نیست. هنر ایدئولوژیکی که در ایران نیز چه از سوی چپ‌ها و چه بعد از انقلاب از سوی حزب اللهی‌ها شکل گرفت هم مورد علاقه من نیست. من به هنری می‌اندیشم که هم آزاد باشد و هم مخاطب را به فکر کردن وادارد. هنری که آلترناتیوها را نشان می‌دهد در عین این که واقعیت‌های تلخ جامعه را نیز به تصویر می‌کشد. آیا این نگاهی نادرست به هنر و هنرمند است؟

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights