«درنگی بر نقد و برآوردنقادانه»
ناگفته پیداست که ممکن است نقد در مقیاسهای گوناگونی صورت پذیرد. شخصی ممکن است هدف نقد را تک داستان بلندی در نظر گیرد، حال آن که شخص دیگری ممکن است که جنبش سبک شناختی کاملی را موضوع نقد خود قرار دهد. بنابراین به طور عمده با نقد آثار هنری منفردی مواجه خواهیم بود.
در واقع، از آنجایی که نقد نقشی چنین حیاتی در فرهنگ معاصر دارد و مصرف کنندگان فرهیختهی هنرها متکی به منتقدان اند تا آنان را یاری رسانند که از عهدهی رویارویی با انبوه آثار هنری عرضه شده در انواع رسانههای گوناگون برآیند،زیرا نه تنها نقد بیش از پیش وجود دارد که هنر نیز امروزه بسی بیشتر از هر دورهی دیگری از تاریخ در دسترس است.
ما از منتقدان انتظار داریم تا در انتخاب آنچه شایستهی توجهی یک اثر اصیل است مارا راهنمایی کنند یا در فهم و ارزیابی مجموعهی عظیم آثاری که پیش رویمان است، یاری دهند.
گاهی نقد ما را با اندیشههای تازهای آشنا میسازد و گاهی این کشش را در خود مییابیم که میخواهیم با بیاناتی منتقدانه به بحث بپردازیم.ولی برای رد یا قبول آثار نقادانه نیازمند آنیم که بدانیم نقد چیست(دریافت مفهوم نقد و کارکرد آن) هر چند میاندیشم که عمدهی نظرپردازیها دربارهی نقد باید با اجرای عملی نقد هماهنگ باشد چه بسا بررسی دربارهی نقد دارای بعدی هنجارمند است.کارول در کتاب دربارهی نقد و کوششهای معاصر دیگر برای کندوکاو در حوزهی نقد تفاوتهای شایان ذکری که وجود داشته است را مطرح ساخته، یکی از این تفاوتها آن است که بسیاری از کتابها از فصولی مختص به شرح و بسط مکاتب نظری گوناگونی چون روان کاویی لاکانی، نظریهی نقد سبک فرانکفورتی، ساختارشکنی دریدایی یا نظریهی ریزومی دلوز شکل گرفتهاند. هر یک از این نظریات شیوهای کلی از نقد را پیشنهاد میکنند که به ظاهر برهر اثری قابل تطبیق یکدیگرند. موضوع کتاب هایی که به تلخیص رویکردهای نقادانه در این سطح از کلیت میپردازند،نظریه هاست. نظریه هایی دربارهی شیوهی اجرای نقد از جمله تشخیص آنچه باید در هنگام نقد مراقب آن باشند مثلا بخیهها یا گرههای کور و چگونگی تفسیر ویژگیهای مزبور در صورت یافتنشان. بهرروی در راستای فلسفهی نقد، کوششی که برای کندوکاو در شالودههای هر کاربست نقادانه، خواه متاثر از نظریهی باشد و خواه نباشد شاید یک روش برای فهم تفاوت مورد نظر این باشد؛ نظریهای در نقد مانند مارکسیسم آلتوسری به ما میگوید که چگونه هر اثر هنری را تفسیر کنیم، حال آن که دغدغهی برخیها از میان چیزهای مختلف، ماهیت و قیود لازم برای هرچیزی است که باید به شیوهای قانع کننده بپذیریم که احتمال زیاد نمونهی راستینی از تفسیر است.
چنانچه شاید پیشتر نیز به آن اشاره شدهاست در طی دورههای مختلف، اکثر نظریههای نقدی که امروز در دست داریم در اصل نظریههای تفسیرند. نظریههای تفسیر دربارهی دریافت معنا از جمله معنای نشانهای از آثار هنری سخن میگویند. آنها تفسیر را سرلوحهی کار نقد قرار میدهند.
در حالی که استدلال معقول چنین به نظر میرسد در حوزهی نقد؛ جوهرهی نقد ارزیابی است، به ویژه در خصوص نوعی از مقوله یا سنخ هنری که آثار هنری موجود مصادیقی از آن شمرده میشوند در حالی که بر این عقیده پای میفشارم، ارزیابی محور اصلی نقد هنر در عرصهی آثار داستانی است.
چنین مینماید که امروزه بسیاری از نظریههای حاکم نقد تفسیر را کلید نقد میپندارند البته اکثر منتقدان ممکن است خاطر نشان سازند که بیشتر اوقات، درگیر گونهی خاصی از ارزیابی، یعنی ارزیابی سیاسی یا عقیدتی میشوند.
مثلا تفسیرهایشان بارها راه را برای ارزیابیهای منفی در مورد آثار پیشنهادی بر مبنای عناوینی چون تبعیض جنسی یا طبقاتی، شعارزدگی و مانند اینها هموار ساختهاست و این پاسخ بجایی است.
با این همه باز فرقی در میان است بعضا منتقدینی بر آنند که آنچه شایستهاست ارزیابی هنری خواندهشود (ارزیابی با ملاحظهی مقولههای هنری) اساس نقد است، حال آن که نظریههای نقد غالب، اول از همه بر ارزیابی سیاسی صحه میگذارند و غالبا حتی به ارزیابی هنری با دیدهی شک مینگرند. البته این به معنای این نیست و ادعا ندارم که ارزیابی سیاسی هرگز بعد درخوری از نقد نیست .
این جا تفاوت ظریف تری در میان است و هرگز وعدهی محدود کردن توجه به سبکهای برجستهی نقد کنونی نبودهاست بلکه اطلاعات مربوط باید از نگرشی طولانی به تاریخ مستمر نقد، بررسی و کاوش شود.
از منظر تاریخی، نقد عموما در راستای ارزیابی بودهاست وانگهی حتی با توجه به وضعیت نقد در دوران معاصر هنوز در حوزه و ماهیت نقد ادبی توافق نظری مطلق وجود ندارد یا با درجاتی از مناقشه و جدل به ستیز برمیخیزند.
از سویی عموما آن رویکردهایی که بر اجرای فرایندهایی نیمه شخصی و نیمه آگاهانه مانند کارکرد ضمیرناهشیار، نیروهای تولید یا طرز کار خود زبان همچون شاهراه وصول به معانی ای که در پی آن اند، تمرکز و تاکید دارند.
به این ترتیب در جایی که بسیاری از نظریههای نقد و پیروانشان در جایگاه منتقد به نقد پساانسانی یعنی نقدی که هیچ تعلق خاطری به عاملیت شخصی ندارد اشتغال دارند، تلقی من از نقد قاطعانه انسانی یا انسان گرایانه است زیرا دستاورد هنرمند، چنانچه بصورت فعالیتی از روی قصد و آگاهی تعبیر شود به حساب من، متعلق اصلی نقد است.
در مقولهی نقد و برآورد نقادانه، بدون شک اتخاذ رویکردی تخصصی، آن کشف ارزش که وظیفهی منتقد است اتفاق نمی افتد. نقدی که به منزلهی واکاویی کمابیش بالینی و رمزگشایی کدهای مختلف یا دلالت گری به نظامها یا دستگاههای قدرت را نشانه و هدف قرار میدهد واجد اعتبار است بنابراین نگاه منتقدانه و چه بسا انتقال چنین دانشی بر سایرین مستلزم مطالعهی بسط یافته ایی میباشد و مادامی که به پشتیبانی از ارزشهای آثار فاخر و ارزنده به پاخاسته میشود و آنجایی که شخص با تکیه بر صاحب نظران این حوزه میتواند در حلقهی نقد نظریهها و استدلال و پیوند ارزشهای اثر دسترسی داشته باشد و با ملاحظهی مقولههای هنری و نقد و سنخهای آن اشنا گردد بدون شک مستعد اراده و همتی وافر است تا منتقد بتواند در محور نقد به درکی حقیقی برسد آنهم در طی سالها مطالعه و پژوهش تا بلکه بتواند به لحاظ سلسله مراتب، مولفهی اصلی نقد و ارزیابی آن را برآورده سازد . شخصی که به بررسی زمینهی ظهور انواع رویکردها و نظریه ها، دسته بندی، تبیین و توضیح، تفسیر و تحلیل آثاری و نیز فعالیت دیگری که نقد را شکل میدهند دسترسی دارد بطبع درک مطلوب و تخصصی نیز ارائه میدهد به عبارتی عموما اشخاص ،برخی فعالیت هایی که پیرامون نقد شکل میگیرند را در خدمت تفصیل و نقد معتبر استوار میسازند و دربارهی ماهیت بالقوهی رابطهی هر یک از فعالیتهای آن به کاوش میپردازند.
نقد شامل فعالیتهای بسیاری است، از جمله وصف کردن، دسته بندی، بررسی زمینههای پیدایش، تبیین، تفسیر و تحلیل آثار هنری مورد بحث ولی نقد، علاوه بر این اسلوبها همچنین مستلزم ارزیابی مستدل نیز است.
در واقع این فعالیتهای دیگر را عموما نمی توان مطلوب بالذات دانست. این فعالیتها برسم معمول، دقیقا با هدف فراهم آوردن زمینههای ارزیابی منتقد دربارهی اثر هنری مورد نظر برعهده گرفته میشوند.
استدلالی که منطبق بر نگرش کارول میباشد؛ نقد ضرورتا یا ذاتا مستلزم ارزیابی است به ویژه ارزیابی یا ارزش سنجی که بر دلیل و مدرک معتبر استوار باشد ولی چرا باید چنین بیندیشیم؟ چون در غیر این صورت نمی توان نقد هنر را از شکلهای مشابه دیگری از سخن (گفتمان) دربارهی هنر به راستی بازشناخت.
ولی چه چیزی سخن تاریخی از گونهی اخیر را از نقد به معنای درست کلمه متمایز میسازد؟ این معنا که نقد، افزون بر اینها به ارزیابی میپردازد: وجه ممیز یا مبنای منطقی سرراستی پیش رویمان مینهدو این پیشنهادی است که با کلام تعارف و روزمره نیز به کفایت تایید میشود. به این ترتیب،کار دشواری که شخص شکاک دربارهی ادعای پیوند ذاتی نقد با ارزیابی با آن روبرو است این است که باید وجه تمایز دیگری یعنی روش متقاعد کنندهتری میان نقد و شیوههای مشابه دیگری از سخن ارائه کند.
وانگهی، انواع ملاحظاتی که منتقد ارزیاب در هنگام ارزیابی آثار هنری در نظر میگیرد، هیچ قرابتی به آنچه ممکن است کسی از قواعد هنر در تصورش داشته باشد، حاصل نگردد.
البته از این منظر هم ممکن است با نقد ارزیابانه اعمال شود؛ رد نقد ارزیابانه نیز به این دلیل که هر اثر هنری منحصر بفرد و یکتاست، بی شک به همین شکایت از قواعد هنر مربوط است.
اگر اثر هنری منحصر بفرد باشد به معنایی نه چندان سطحی، انگاه چنین نقدی قابل اجرا نیست، چه ارزیابی مستلزم مقایسه است ولی مقایسه در جایی که هر چیزی منحصر بفرد، و در نتیجه قیاس ناپذیر و چه بسا امکان شدنی آن میسر نیست و نخواهد بود .
#الهام عیسی پور