Advertisement

Select Page

ده شعر از باهار نارنج، برگرفته از کتاب “آه ماهی‌ها”، انتشارات گیلگمیشان

ده شعر از باهار نارنج، برگرفته از کتاب “آه ماهی‌ها”، انتشارات گیلگمیشان

خودزندگی نوشتِ “باهار نارنج”:
نامبرده در سالی از سال‌های بمباران در جایی دور از بمباران با چشم‌های روشن به دنیا نگاه کرد، ترسید و خواست برگردد اما راه شکم مادرش را بستند و نامبرده لخت و عور توی این دنیا تنها ماند. پدربزرگش گاوی خرید تا جبران کمبود شیرخشک شود.
نامبرده‌ی مغموم شبیه هیچکس توی فامیل عریض و طویلشان نبود و تا سال‌ها منتظر بود کسی بیاید و بگوید که این بچه ما را بدهید برویم. دستتان درد نکند.
از آنجا که کسی نیامد خودش چمدان تنهایی خودش را که تنها به اندازه‌ی یک جفت جوراب جا داشت برداشت و به سمتی رفت که اصلا درخت نداشت.
حالا یک جایی هست مثل فاصله‌ی عوض کردن دو پرواز در فرودگاه. نشسته و دارد دخترهای قشنگی را که قهوه می‌خورند نگاه می کند.

 bahar-naranj

 یک زن در من است که می‌رقصد

با صدای تند نگاه تو

زنی که در من است می‌رقصد

با پیراهن خاکستری

و کفش‌هایی که پاشنه‌اش بلندتر از ارتفاع شعرهای من است

سوغات هند

برای من

زنی بود

که با شوهرم خوابید

*

تاج محل در من است

و بوی تند پستان‌های یک زن

سفر

از مراکش آغاز شد

*

هندوستان در من مرده

آگرا

غروب تلخش را

نگاه می‌کند

مرمر سیاه چشم‌های هیچ زنی این‌قدر بیهوده نبود

که جنگل چشم‌های من

سوخت

ما در کنج یک اتفاق بودیم

و جریان در ما ادامه داشت

من

آخرین زن بودم

در فهرست باکره‌های اورشلیم

مسیح مریم را باردار بود

♦ ◊ ♦

این همه برادران من

موهام نذر چشم‌هات

دست‌هام نذر پوتین‌های سربازیت

و آغوشم

وطنی‌ است

که برای مادرت گل فرستاد

♦ ◊ ♦

آدم

بهشت مال تو

من و شیطان

به سلامتی حوا

می‌نوشیم

 ♦ ◊ ♦

New Collection

 با طعم لیمو

با عطر ریحان

زن در بسته‌بندی جدید

♦ ◊ ♦

عتیق

 مرد

مقدس‌ترین آیه بود

وقتی هیچ زنی در چشم‌های خدا

‌نمی‌خندید

♦ ◊ ♦

عشق در لابه‌لای ملحفه‌ها

باکره نیست

مادرش او را زن زایید

♦ ◊ ♦

گاهی شاعر به ایجاز می‌رسد

 عشق به کسر شین

عشق به کسر عین

♦ ◊ ♦

جمعه بازار

 بهار که باشی زندگی دست از سرت بر نمی‌دارد

هی باید ضجه بزنی بروید کنار

و مردم

تیله‌هایشان را توی جمعه بازار به قیمت می‌فروشند

من چه کار کنم ادامه‌ی زندگیم از دست خدا افتاد و هزار تکه شد؟

مثل لیوان‌های نشکن فرانسوی…

♦ ◊ ♦

مسیح

شعر می‌شوی؟

گناه سرودنت را خودم به گردن می‌گیرم

لیمو می‌شوی؟

بوت کنم

ناخن بکشم روی پوستت

پر کنی حجم اتاق را

سوار دود سیگارت

روی سقف پهن می‌شوم

♦ ◊ ♦

مصاحبه عقیدتی

 در شک

بین بوسه‌ی سوم و چهارم

از نو قامت می‌بندم

خدا

به مذهب تو در آمده

تو نخوانی

شعرهای من حرام می‌شود

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights