دو نمایش از دو جنس طلا و مطلا در یک شهر
به انگیزه جو روانی و اشتیاق برای دیدن نمایش «یک رویای خصوصی»
«یک رویای خصوصی»
با بازیگری: بهروز وثوقی، گلشیفته فراهانی و سوسن فرخنیا
نویسنده و کارگردان: ایرج جنتی عطائی
اجرا: ونکوور- ۱۰ مارس ۲۰۱۳
در حاشیه اجرای نمایش «شب سال نو» و «یک رویای خصوصی»
شهر ونکوور در ماه مارس ۲۰۱۳ و در آستانه بهار ۱۳۹۲، شاهد اجرای دو نمایش تئاتر ایرانی بود. نمایش «شب سال نو» کاری از محمد رحمانیان و «یک رویای خصوصی» کاری از ایرج جنتیعطایی.
در مورد نمایش اول، پیشتر یادداشتی از همین قلم با مضمون انتقادی در «شهروند بیسی» به چاپ رسید که در بازنگری آن یادداشت، متوجه کاستیهائی در آن شدم. در یادداشت پیشین اشاره مختصر به نکات مثبت نمایش شب سال نو در مقایسه با حجم انتقادات مطرح شده، رنگ باخته بود.
در همین اثنا بود که یک جو روانی و اشتیاق برای دیدن نمایش [بهروز وثوقی و گلشیفته فراهانی] در شهر بالا گرفت. بلیتها دو هفته مانده به اجرای نمایش پیش فروش و نایاب شد و در نهایت عدهای حسرت بدل موفق به حضور در جمع ۱۴۰۰ نفری (تئاتر مسی ونکوور) نشدند.
در مورد نمایش یک رویای خصوصی، با توجه به کارنامه تولیدات مصرفی – هنری لسآنجلسی طی سه دهه، انتظار کاری متفاوت از این نمایش جای تردید باقی میگذاشت. از سویی ایرج جنتی عطائی اگرچه کارگردانی چند نمایش از جمله «پروانهای در مشت» را در کارنامه دارد اما عموماً او را به عنوان ترانهسرای موفق آهنگهای پاپ دهه ۵۰ میشناسیم و شهرت ایشان سخت وابسته به این دوران و محدوده هنری است.
در مورد بهروز وثوقی، من ضمن این که بکارگیری صفتهائی چون «اسطوره» را اغراقآمیز میدانم اما باید اذعان داشت که وی یک نماد شاخص و برجسته دربازیگری سینمای ایران است.
موضوع مورد سئوال این است که؛ بازیگری سینما تا چه اندازه میتواند توجیهگر بازیگری در صحنه تئاتر باشد. عکس قضیه را در سینمای ایران دیدهایم. عموماً بازیگران تئاتر وقتی قدم به صحنه بازیگری در سینما گذاشتهاند، راحتتر و مسلطتر در این عرصه ایفای نقش کردهاند. بازیگرانی چون عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، فخری خوروش و داود رشیدی نمونههای شاخصی از این دست هستند.
علت این امر نیز شاید آن باشد که وظیفهای که بر دوش بازیگر تئاتر است به مراتب سنگینتر از بازیگر سینما است. در تئاتر بسیاری از ابزارهائی که سینما در اختیار دارد یا موجود نیست و یا اگر باشد بسیار محدود است. از آن جمله است مونتاژ، جلوههای ویژه (Special Effect)، استفاده از بدل و غیره این امکان را به فیلمساز میدهد که در اجرای بازیگری دست برده و لغزشهای بازیگر را تعدیل کند.
به یاد داشته باشیم اگر انتخاب اولیه فیلمسازانی چون مسعود کیمیائی، موسیقی اسفندیار منفردزاده، صدای فرهاد، قصه صادق هدایت و بازی در جوار بازیگرانی چون جمشید مشایخی – فخری خوروش و داود رشیدی را از کارنامه بهروز بیرون آوریم، چیز زیادی در آن باقی نمیماند. اهل فن بهروز را با «قیصر»، «داش آکل»، «سوته دلان» و «گوزنها» تحسین و تقدیر میکنند.
در مورد گلشیفته فراهانی نیز باید تصریح کرد که در عین جوانی نشان داده که بازیگری مطرح با استعدادهای ویژه است. پرداختن به سوابق بهروز وثوقی و گلشیفته فراهانی موضوع بحث حاضر نیست. اشارهی فوق را فقط جهت چرائی علت حضور بازیگران مطرحی چون این دو را در یک نمایشی نازل، ضروری دانستم.
به نوشته مجله جوانان چاپ لس آنجلس؛ نمایش «یک رویای خصوصی» را ایرج جنتیعطایی ۵ سال پیش نوشتهبود. گویا اخیراً سرمایهگذارانی برای اجرای وسیع در حد قارهای و شاید فوق قارهای آن پیشقدم شدهاند.
تا این جا هنوز کسی در مورد محتوا و داستان نمایش اطلاعی ندارد. نمایش جعبهای است در بسته که قرار است سورپریز باشد. پس از آن ویدئو کلیپی تبلیغاتی از طرف کمپانی تهیه کننده نمایش (Stage 1 Production) در اینترنت منتشر شد که گردهمائی بازیگران و دستاندرکاران نمایش را از فرودگاه، سوار بر لیموزین با زرق و برق تمام نمایش میداد. مجله جوانان با تیتر درشت نوشت: «یک حادثه پرهیاهوی هنری در راه است». همین مجله در جائی دیگر با چاپ درشت نوشت: «یک رویای خصوصی به جرأت بحثبرانگیزترین نمایش ایرانی طی ۳ دهه است!!»
برای نگارنده نه آن ویدئو کلیب تبلیغاتی جای تعجب داشت (چرا که این گونه تبلیغات کاری است معمول و متداول» و نه نوشته مجله جوانان کانون توجه این مطلب است.
آن چه به اختصار در بالا آمد فقط به منظور نشان دادن چگونگی شکلگیری و مطرح شدن نمایش فوق است. نمایش داستان زوجی سن و سال دار و ایرانی در خارج از کشور است. «جاوید» هنرمند نقاش سالخوردهایست که دچار بیماری فراموشی شده و سالیان است از ارائه کار هنری تازه باز مانده. رویای خصوصی نقاش پیر، دختر جوانی است از آشنایان بنام سارا (گلشیفته فراهانی) که قرار است از ایران برسد و در جوارشان به عنوان پرستار «جاوید» زندگی کند. تمام قصه همین است. نمایش با یک جوک بیمزه از طرف جاوید (بهروز وثوقی) شروع میشود و این جوک چندین دفعه در طول نمایش تکرار میشود. اگر قرار میبود داستان را به گونهای که در بالا بدان اشاره شد، نمایش داد؛ ۱۰ – ۱۵ دقیقه زمان کفایت میکرد اما از آنجائی که به طور معمول و استاندارد میبایستی برنامهای حول و حوش ۲ ساعت را ارائه داد لاجرم جاهای خالی نمایش که به لحاظ زمانی، بخش قابل ملاحظهای از آن را شامل میشد، با پرگوئیهای تکراری و یکنواخت تینا (سوسن فرخنژاد) و جاوید (بهروز وثوقی) در مورد مسائل بیاهمیت روزمره پر شد.
بر این زمینه ورود و خروج مکرر سارا (گلشیفته فراهانی) هربار با لباسی رنگین و پر زرق و برق و در انتهای نمایش لباس فاخر و قرمز رنگ همراه با نور پردازی اغواگرایانه از نوع نمایشهای موزیکال برادوی (Broadway) اضافه گردید. برای چاشنی دادن به این مجموعه از چند قطعه موسیقی با صدای گلشیفته استفاده شد که خود به تنهائی دلنشین مینمود.
از توانائیهای گلشیفته از آن بخش که مربوط به مدل بودن و آموختههای وی نزد «مادام فیگارو» میباشد، عمدتاً استفاده شد.
جاوید (بهروز وثوقی) در تمام طول نمایش در صحنه باقی ماند و در دیالوگهای تکراری و ملالآور در مورد فراموشی در امورات روزمره شرکت داست. فضای نمایش به گونهای بود که ذهن تماشاگر را از تمرکز روی صحبتها باز میداشت. انگار که قرار نیست حرف تازهای زده شود و اتفاق مهمی بیفتد. در واقع، در این فضا اگر دیالوگها نیز قدری پس و پیش میشد، تأثیری در نتیجه کار نداشت.
حالا از همه اینها گذشته، کسی نیست بپرسد که سوژه رویاهای خصوصی یک هنرمند فراموشکار از چه درجه اهمیتی برخوردار است؟ اصلاً فراموشکار بودن یا نبودن یک نقاش پیر مسئله مورد اعتنای کیست؟ دانستن این که او رویائی خصوصی داشته باشد یا نه حائز کدام اهمیت است؟ همین جاست که نگارنده در مقام یک تماشاچی معمولی احساس میکند که او را از قرار دست انداختهاند و به شعور و قوه تشخیص تماشاگران وقعی داده نشده است.
از خلاصه آنچه که در مورد شکلگیری روند نمایش «یک رویای خصوصی» برمیآید این نتیجه حاصل میشود که این کار از ابتدا با هدفی صرفاً مادی و به گونهای کاسبکارانه برنامهریزی شده است.
بزبان ساده یک شرکت سرمایهگذار ابتدا با قصد سوداگری پاپیش گذاشته، برای اجرای طرحش گشته و گشته تا دو تا از دانه درشتهای محبوب بازیگری (بهروز و گلشیفته) را پیدا کرده و بقیه کار را بروش آشپزی مدرن مثل طرز تهیه سوپ جو ادامه دادهاست.
ذکر این نکته نیز ضروری است که دنیای هنر در غرب سالیان است که به یک صنعت مبدل گشته: صنعت فیلمسازی، تئاتر و نمایش و غیره. تبلیغ نیز نقش مهمی در ارائه آثار نمایش بازی میکند و من هیچ ایرادی در آن نمیبینم.
تبلیغ به طور کلی پاسخی به یک ضرورت است. حال چه این ضرورت برای رقابت در فروش یک کالا باشد یا جلب توجه مخاطبین یک اثر هنری. ممکن است یک شرکت برای فروش مثلاً یک جعبه شکلات از نام یا عکس و آوازه شخصیتی نمادگونه و محبوب عامه استفاده کند. فضای این کار الزاماً این نیست که در آن جعبه شکلاتی با کیفیت نیست. این فقط آن را میرساند که دست زیاد است و برای یافتن سهمی در بازار باید رقابت کرد. اما این که روی جعبه چیزی را تبلیغ کنند و درون جعبه خالی باشد یک تردستی و کلاهبرداری است.
به همین سیاق، نمایش «یک رویای خصوصی» به مثابه جعبهای خالی از محتوا با همین معیارهای اخلاقی و لیبرالی دنیای غرب نیز خود مصداق تردستی و کلاهبرداری است.
در مورد استقبال و انگیزه حضور بسیاری از تماشاگران که طبع و ذائقهشان متوجه محصولات هنری – مصرفی لسآنجلسی است همین قدر بگویم که بسیاری برای دیدن بهروز وثوقی و گلشیفته فراهانی آمده بودند. آنهائی که با این اشتیاق بدیدن نمایش آمدند اکثراً با دست خالی برگشتند چرا که به جز چند ردیف اول برای اکثریت تماشاچیان بویژه آنانی که در بالکنی قرار داشتند، امکان دید محدود بود. نکته دیگر این که نمایش در مجموع از جنبههای سرگرم کننده و نشاط آور که از ویژگیهای نمایشهای مصرفی لسآنجلسی است نیز بهرهای نداشت.
در میان حاضرین در سالن نمایش به جز دسته فوق بسیاری نیز بودند که یا خود دستاندرکار تئاتر و نمایش بوده (کسانی چون محمد رحمانیان و مهتاب نصیرپور) یا کسانی چون حقیر که توقعی بیش از تفنن از مشاهده یک نمایش دارند.
مخاطب این نوشته در واقع این دسته از مردمند که خاطرهای منفی از اجرای این نمایش در ذهنشان باقی خواهد ماند.
هدف اصلی این نوشته نشان دادن زوایا و روشنگری در مورد نمایش «یک رویای خصوصی» بود، اما به لحاظ همزمانی تقریبی آن با نمایش «شب سال نو» و بویژه آن که یادداشتی انتقادی بر آن نمایش از این قلم به چاپ رسیده بود، نویسنده خود را در مخمصه و عذاب وجدانی یافت که برای رهائی از آن چارهای جز مرزبندی مشخص برخورد صریح و بیتعارف – با نمایش «یک رویای خصوصی» و تعدیل نوشته قبلی و اشاراتی بیشتر به جنبههای مثبت «شب سال نو» نیافت.
با خود گفتم که اگر کار رحمانیان را یک اثر هنری در زمینه تئاتر بدانیم کار جنتیعطائی را چه بنامیم.
این جا بود که دریافتم ایندو کار در یک دستهبندی نمیگنجند و از دو جنس متفاوتند. یکی رنگ و بوی هنری مردمی دارد و دیگری فقط فقط به قصد سوداگری آمده. یکی نمایش چون شب سال نو، چه پیش و چه بعد از اجرای نمایش از رسانهها و صاحبنظران دعوت میکند و انعکاس کارشان و نظر مردم برایشان اهمیت دارد، دیگری نیازی به این نمیبیند و اعتنایی هم به رسانههای شهر ندارد.
هادی ابراهیمی دوست نکتهبین و سردبیر شهروند بیسی بدرستی نقل میکند که حضور کسانی چون محمد رحمانیان و مهتاب نصیرپور در ونکوور، سطح توقع ما را از تئاتر بالا برده است.
دغدغههای رحمانیان تعملات هنرمندی دل سوخته است که با انتخاب سوژهای به سنگینی و پیچیدگی «شب سال نو» مسئولیت بزرگی را به عهده میگیرد که انجامش شهامت میخواهد. از آن طرف اما با نوع دیگری از نمایش مواجهایم. نوعی که برای مردمی برنامه تهیه میبیند که نظرش تداعیگر این است که: «ما از ایران فرار کردهایم که از زخمها و درد و رنج کارهائی چون «شب سال نو» را بهدور بمانیم.»
پرداخت به نمایش «شب سال نو» به طور بایسته فرصتی دیگر را میطلبد که تماشای دوباره اجرائی دیگر از آن بسیار سودمند خواهد بود. اما لازم دیدم که لااقل تا آن وقت تأکید مجددی بر یکی از ویژگیهای این نمایش داشته باشم، ویژگی عمدهای که همه کسانی که بعد از نمایش نظرشان را جویا شدم بر آن اتفاق نظر داشتند.
این ویژگی همانا بازیگری درخشان و قوی بازیگران جوان این نمایش است.
اعتبار این نقطه قوت را نمیتوان به خود بازیگران به تنهائی نسبت داد. در واقع این امر مدیون و تبلور تلاش و تجربه مهتاب نصیرپور و نظارت کارگردانی پروسواس چون رحمانیان است. اینان بودند که از اشتیاق هنرجویانشان سود برده، استعدادهای آنان را کشف کرده و به پرورش و تکامل آن همت گماشتند. از این بابت به نظر من آنان کاری کردند کارستان.
اگر به قول خود رحمانیان کمترین نقش مهتاب نصیرپور در این نمایش بازیگری اوست، این را هم باید افزود که وی قادر به تربیت هنرجویانی شد که یکی دو نفر از آنان به لحاظ بازیگری از خود او پیشی گرفتند.
سخن کوتاه، نقد نمایش «شب سال نو» در واقع کوششی برای یافتن عیار طلای آناست، این یکی (یک رویای خصوصی) اما اساساً از جنس طلا نیست.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید