رصد به دوران کودکیام
برخی جنبههای زندگی و کسب و کارهای دیرینه در ایران قدیم
پیشنوشتار
مدتها پیش و در پی پُرسوجوی برخی از نزدیکانم، قصد آن کردم که روزگار کودکیام را رصد کنم و نگاهی دوباره بیندازم به شیوهٔ زندگی روزمرهٔ مردم عادی در گذشتهای نه چندان دور، یعنی حدود هشت دهه پیش.
نگفته نمیتوانم گذارد که در راستای رصد بدین گذشته، بسیار گفتنیها و نگارهها در کتابهای تاریخی، داستانی و زندگینامههای شخصی وجود دارد که میتوان با گزینش و نسخهنویسی از آنها و تحریر، تألیفی به صورت موضوعی، همراه با نگارههای دیدنی فراهم آورد و آن را به کسوت طبع آراست و نشر کرد تا همگان از آن بهره گیرند، و تطوّر زندگی نیاکان ما و نسلهای جوانتر را از گذشتهای نه چندان دور تا روزگار حاضر از زیر نظر بگذرانند، همان طور که پژوهشگر و مؤلف گرامی آقای نجمی در کتاب «تهران قدیم» فراهم کرده است که اکنون مدتی است بخشهایی از آن را در نشریهٔ شهروند بی. سی میخوانیم.
اما آنچه در این سلسله نوشتهها در زیر عنوان «رصد به دوران کودکیام» میخوانید، نه پژوهشی جامعهشناسانه است و نه جامع و کامل، بل صرفاً خاطرههایی است که با زبانی ساده و بیپیرایه نگاشته شده است؛ خاطرههایی از آنچه در کودکی به چشم خود دیدهام، یا در نوجوانی از زبان بزرگترهایم شنیدهام، و همانطور که برای نزدیکان عزیزم جالب بود، امید است که برای خوانندگان علاقهمند به سرگذشت زندگی اجتماعی اوایل قرن خورشیدی جاری (سالهای آغازین ۱۳۰۰) نیز جالب و خواندنی خواهد بود. در همین عرصه، شاید هم خوانندگان علاقهمندی پیدا شوند که از اطلاعات این سلسله نوشتهها برای امر تحقیق و تفحص و تألیفهایی جامعتر پیرامون وضع زندگی در آن سالها سود ببرند.
باز هم لازم به تأکید است که کوشش من این بوده است که پایه و مایهٔ اصلی این یادداشتها همه بر اساس مشاهدات شخصیام باشد، مگر در آنجایی که صحبت از روزگاری دورتر از کودکیام بوده است، که آنها را از زبان بزرگترهای دوران کودکی یا نوجوانیام شنیدهام و یادآوری و بازنویسی کردهام. نیز گفتن دارد که هم دیدهها و هم شنیدههایم، از آنجا که در سراسر زندگیام جز در شهرها ساکن دائمی نبودهام- و بخش اعظم آن در تهران قدیم بوده است- به طور کلی بازتاب زندگی شهرنشینی و خانوادگی خودم است که میتوان آن را جزو خانوادههای پایینتر از میانهحال و اندکی برتر از مرز فقر دانست.
طبیعی است که این «رصد» بههیچوجه جامع نیست، و چه بسا خیلی چیزها در زیر غبار فراموشی سالیان، یا حتی از چشم و گوش من، پنهان و دور مانده باشد و در این نوشتهها نیامده باشد. با وجود این، امید است که این خاطرهنگاری کوتاه بتواند پرتوی باشد بر راه دراز پیموده شده از اوایل این قرن تا کنون- از «آنگونه که بود» به «آنگونه که هست»- و عطشِ دانستن و کنجکاوی جوانترها را تا حدی سیراب کند.
ناظر نعمتی
بخش اول
آب آشامیدنی و شستوشو
از مدتها پیش از زاده شدن من، خانههای تخاطرهران برای بهرهمندی از آب آشامیدنی میبایستی «حقآبهٔ» سالانهیی به «بلدیه» (شهرداری) آن زمان بپردازند. بیشتر خانهها، آب آشامیدنیشان همان آبی بود که از جویهای سربستهٔ کوچه با کفپوش آجری، هر هفته یا هر ده روز یا هر پانزده روزی یک بار به جریان میافتاد. این جوی سربسته، جلوی در هر خانهیی چالهیی داشت به عمق تقریبی یک متر یا کمی بیشتر که درپوشی چوبی یا فلزی به موازات کف کوچهٔ خاکی داشت. وقتی جلوی جریان آب را در جوی به وسیلهٔ تختهیی کلفت به پهنای جوی و بلندی حدود نیم متر میگرفتند، سطح آب بالا میآمد تا به «آبرو» (مجرا) برسد که آب را از میان «تنبوشه»های (لولههای راهآب سفالی) متصل به هم به محل خروجی آب و ورود آن به حوضِ خانه، یا محل ریزش آن به «آبانبار» برساند.
تنبوشه های سفالی
از آب حوضهایی که غالباً دارای «پاشویه» درونی و پاشویه یا «آبرو»ی بیرونی برای سرریز آب به درون آبروی چاه فاضلاب بود، برای شستوشو، و از آبِ آبانبارها برای آشامیدن و پختن غذا استفاده میشد. در هر دو مورد، وقتی آب ساکن میماند، مدتی بعد مواد زاید در آن تهنشین میشد که بدان «لای» یا «لجن» میگفتند. این لجن تلنبار شده در کف حوض را در روزهای گرم با وسیلهیی از جنس حلبی سفید (آهن روکش شده با قلع) تقریباً به شکل دو نصفه-مخروطی که از قاعدههایشان به هم وصل باشند، جمعآوری میکردند و در آبروی بیرونی حوض میریختند که به چاه فاضلاب راه داشت. این ابزار حلبی، در قسمت زیرین منفذی داشت به اندازهٔ یک سکهٔ کوچک، و در بالا، گلوگاه یا لولهای استوانهای داشت به درازای چند سانتیمتر و به قطر حدود یک سیب درختی کوچک که به آن لحیم شده بود. این ابزار را «لجنکِش» مینامیدند. وقتی «لجنکش» را از طرف گلوگاه به درون آب فرو میبردند، منفذ کوچک آن را با انگشت میگرفتند تا آب به درون لجنکش نفوذ نکند و هوای داخل آن بیرون نرود. سپس وقتی گلوگاه به درون لجن تلنبار شده در کف حوض میرسید، انگشت را از منفذ کوچک برمیداشتند. این میشد که لجنکش نیروی مَکِش پیدا میکرد، و هر قدر هوای داخلی آن از منفذ بیرون میزد، لجن و آبِ درون آن بالاتر میآمد تا جایی که در محفظهٔ داخلی لجنکش بهجای هوا، لجن و آب جمع میشد. آن وقت، باز با انگشت منفذ زیرین لجنکش، و با کف دست دیگر دهانهٔ گلوگاه آن را میگرفتند، و لجنکش را از آب حوض بیرون میآوردند، به طوری که گلوگاه آن بالای آبرو بیرونی حوض قرار بگیرد. سپس کف دست را از دهانهٔ گلوگاه و انگشت را از منفذ کوچک برمیداشتند که در این موقع آب و لجن به آبرو میریخت و از آنجا به چاه فاضلاب راه مییافت و فرو میریخت. (البته امروزه همین تخلیهٔ لجن را تلمبههای برقی لجنکش انجام میدهند.) کار تخلیهٔ دستی لجن کف حوض آنقدر ادامه مییافت تا تقریباً تمام لجنهای کف حوض زدوده، و کف حوض چنان تمیز و پاک میشد که از بیرون بتوان آن را دید.
حوض ماهی با پاشویه
گفتنی است که در بیشتر حوضهای خانگی، بنا بر ظرفیت حوض، تعدادی ماهی ریز و درشت نیز میریختند- هم برای قشنگی، که معمولاً ماهیهای قرمز بودند، و هم برای آنکه به قول عامیانه، ماهیها «لای» و ذرات درون آب را میخوردند؛ البته غافل از اینکه خود ماهیها فضولاتی نیز به آب میافزودند! در حوضهایی که توی آنها ماهی بود، پیش از آنکه «لجنکش» را به درون آب حوض فرو برند، گلوگاه آن را با توری پارچهیی میبستند تا مبادا ماهیها همراه لجن و آب به درون لجنکش مکیده شوند.
«لجنکشی» حوضها به آن صورت که گفته شد، در روزهای گرم و هر از گاه یک بار انجام میشد، خاصه پیش از آنکه موعد «آب انداختن» به درون خانهها فرا برسد. اما لجنکشی «آبانبار»ها معمولاً سالی یک یا دو بار امکانپذیر میشد، آن هم هنگامی بود که آب آن نزدیک به تمام شدن، و موعد «آبرسانی» نزدیک بود. غالباً در این گونه موارد کارگرانی دورهگرد را با پرداخت مبلغی مَرضیالطرفین (پولی که هر دو طرف راضی باشند) یا گاهی همراه با کمکهای جنسی مثل لباس و غیره، برای لجنکشی اجیر میکردند. خانههایی هم که حوضهای بزرگ داشتند و در عین حال نمیخواستند آب زیادی به چاه فاضلاب خانه ریخته شود (که بعداً مجبور شوند چاه را خالی کنند) همین «آبحوضی»ها را برای کشیدن آب حوض و لجن آن به کار میگرفتند و حتی شرط میگذاشتند که آب حوض یا لجن و آبِ آبانبار را با «دلّه» یا «دول» یا «دلو» یا همان سطلهای نسبتاً بزرگ دستهدار از خانه بیرون ببرند و در کف کوچه که معمولاً خاکی بود بریزند و بپاشند. با آنکه این کار در روزهایی انجام میشد که آب در جویهای کوچهها جریان نداشت، اما به هر حال این آب و لجنها به جوی نیز راه مییافت و در آنجا تهنشین میشد، تا موعد «آبرسانی» فرابرسد و جریان آب «انداخته شده» به جویها، قسمت عمدهیی از تهنشینها را بشوید و با خود ببرد. به همین علت بود که تقریباً هیچ خانهیی به محض جریان یافتن آب در جوی در روز «آبرسانی»، هرگز جلوی «تنبوشه»ی آبرو خانهٔ خود را که با «گونی» بسته بود، باز نمیکرد (تا تهنشین جوی به حوض آنها نرود) بلکه یکی دو ساعتی پس از جریان آب، راه تنبوشه را باز میکردند تا آب تمیزتر و کمتر آلوده به حوض یا آبانبار خانه جاری شود.
مظهر قنات
و اما راه دومی هم برای فراهم کردن آب آشامیدنی بود که برای همگان قابل دسترسی و چندان معمول نبود، و آن «برداشت آب» جاری «قنات» در محلههایی بود که «مظهر» (سوراخ محل ظهور یا دسترسی) طبیعی یا دستساخت قنات بود، و «بلدیه» (شهرداری) بر آن دری چوبی و قفلدار میگذارد که کلید آن در اختیار «میراب» و «سقّا»های محله بود. برای استفاده از این آب، معمولاً جوانهای خانواده، هنگامی که میدانستند سقّاهای «مَشک»دار مشغول کار هستند، با سطلهای نسبتاً بزرگی که هر دو سطل را به سر یک چوب گرد کلفت با طناب یا زنجیر میآویختند، به «مظهر قنات» میرفتند، و با استفاده از نوعی سطلچه یا «دولچه» که سقّاها با آن آب را از قنات بالا میکشیدند و به درون «مَشک» میریختند، از قنات آب میکشیدند و به سطلهای دوقلو و آویزان خود میریختند. پس از پر کردن سطلهای دوگانه، با همان چوب کلفت که آن را بر شانهها میگذاشتند، سطلهای آب را به خانه میبردند. البته هر از گاهی هم به سقّایی که سطلچهاش را در اختیار آنها گذارده بود دو سه «شاهی» (یک دهم «قران» یا «ریال» امروزی) پول میپرداختند.
مردمان متموّل آن روزها، غالباً از سقّاهای محله که در عین حال کارگر روزمزد «بلدیه» نیز بودند، میخواستند که روزانه چند «مَشک» آب به خانههایشان ببرند. اینها که به قول معروف دستشان به دهانشان میرسید، به تعداد «مشک»هایی که سقّا آب میآورد و آن را در خمرههای سفالی- که معمولاً در «هشتی» درونی خانهها میگذاردند- میریخت، به روال هفتگی یا روزانه به سقّا اجرت میدادند.
در محلهٔ ما (واقع در ناحیهٔ «عودلاجان» تهران) چندین «سرای اعیاننشین» هم بود که مسیر «قنات حاج علیرضا» از عمق حیاط یا باغ آنها میگذشت. اینها بر سر راه آب قنات، در جای معینی از خانه یا باغ خود، «مظهر» میساختند. اگر آب از عمق کمی نمایان میشد، جلوی آن را هر از گاه یک سد چوبی میبستند. آنگاه وقتی آب به سطح بالاتری میرسید، آن را در جویهای ساخته از پیش به درون حوضهای بزرگ یا آب انبارها یا «سردابه»ها و «حوضخانه»هایشان هدایت میکردند. حتی آبیاری باغها و باغچههایشان را از همین طریق تأمین میکردند.
ناگفته نماند که خانههای واقع در کوچهٔ ما (کوچهٔ شرقی-غربی «نصیرالدوله»، منشعب از کوی دراز «میرزا محمود وزیر») جزو خانههایی بودند که امکان داشت در جویهایشان هم آب معمولی و هم آب قنات حاج علیرضا جریان یابد؛ آب معمولی در «نوبت»های بیشتر، و آب قنات در نوبتهای کمتر، پس از آنکه اعیان کوچه سیراب آب قنات شده بودند. در صورت دوم، «میراب» محله، انعامی اضافه بر «حقآبه» رسمی بلدیّه از خانهها مطالبه و وصول میکرد.
سقّاهای هر محله که جیرهگیر بلدیه و انعامبگیر اعیانهای محله نیز بودند، کار موظف دیگری هم داشتند و آن اینکه برخی کوچهها را که تماماً خاکی بودند، هر روزه، جز در موسم سرما، در دو نوبت صبح زود و اواخر روز، و نیز خیابانهای مشرف به محله را به همین ترتیب، آبپاشی کنند. این توضیح هم لازم به نظر میرسد که فقط کوچههایی را «آبپاشی» میکردند که پهنای زیادی داشتند و محل عبور و مرور دو طرفهٔ درشکهها و گاریها بود. در این صورت، سقّاها نه از مَشک، بلکه از سطلچههایی که دهانهٔ گشاد و لبهٔ بلند داشتند استفاده میکردند.
پیادهرو خیابانها را دکانداران یا ساکنان خانههای خیابان، معمولاً همهروزه صبح و عصر- جز در فصل سرما- و کوچههای محله را ساکنان خانهها در مواقع ضرور (به طور مثال هنگام مهمانی یا جشنها و سوگواریها در محله) آبپاشی میکردند.
گاری اسبی؛ آبرسانی با بشکه
طریقهٔ سومی که از دوران دبستانی من برای فراهم آوردن آب آشامیدنی رواج یافت، خریدن آب قنات از بشکههای بزرگ و «مُجاز»ی (از بلدیه اجازه داشتند) بود که آن را روی «گاری اسبی» نصب میکردند. صاحب گاری با پرداخت عوارض ماهانه به «بلدیه» اجازهنامهای (به اصطلاح امروزی «جواز») میگرفت که شمارهیی معیّن را روی گاری خود نقش کند و سپس روزانه در چند نوبت به محل قنات منطقهٔ شهری مراجعه کند، و با «تلمبه» دستی نصب شده روی «مظهر» قنات، بشکهٔ شیردار خود را از آب جاری و خنک قنات پر کند، و مبلغی هم به تحصیلدار (دفتردار یا حسابدار) بلدیه در برابر قبض رسید، بپردازد.
این بشکهدار «گاری اسبی» در مواقع معیّن آب آشامیدنی را به دکانداران، به مهمانخانهها، به خوراکفروشیها و جز اینها میبرد و مبلغی در ازای هر سطل پول میگرفت. او در مسیر راه خود اگر مشتری متفرقهیی هم پیدا میکرد که با کوزه یا سطلی خواستار آب بشکه بود، مبلغی میگرفت و کوزه یا سطل مشتری را در زیر شیر بشکه میگرفت و پر از آب میکرد.
یکی از مشهورترین جایگاههای فروش آب قنات، در انتهای غربی خیابان کوتاهی منشعب از خیابان فردوسی جنوبی مشرف به «میدان توپخانهٔ» آن زمان واقع بود. در سالهای میانی دبستانیام، که من در تعطیلات تابستانی معمولاً همه روزه همراه پدرم به ادارهٔ ثبت اسناد و املاک محل کارش میرفتم، هر از گاه شاهد عینی آبگیری بشکهها و آمد و شد گاریهای اسبی بشکهدار بودم. چند سال پس از آن هم تلمبههای دستی این قنات توسط بلدیه به تلمبههای برقی مبدل شد.
* * *
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید