Advertisement

Select Page

رصد به دوران کودکی‌ام / بخش دوم

برخی جنبه‌های زندگی و کسب و کارهای دیرینه در ایران قدیم

 

یادآوری:

آنچه در این سلسله نوشته‌ها در زیر عنوان «رصد به دوران کودکی‌ام» می‌خوانید، نه پژوهشی جامعه‌شناسانه است و نه جامع و کامل، بل صرفاً خاطره‌هایی است که با زبانی ساده و بی‌پیرایه نگاشته شده است؛ خاطره‌هایی از آنچه در کودکی به چشم خود دیده‌ام، یا در نوجوانی از زبان بزرگترهایم شنیده‌ام. در این «رصد» به زمانی در حدود ۸۰ – ۹۰ سال پیش، چه بسا خیلی چیزها در زیر غبار فراموشی سالیان، یا حتی از چشم و گوش من، پنهان و دور مانده باشد و در این نوشته‌ها نیامده باشد. با وجود این، امید است که این خاطره‌نگاری کوتاه، بتواند پرتوی باشد بر راه دراز پیموده شده از اوایل این قرن (سال‌های آغازین ۱۳۰۰) تا کنون- از «آن‌گونه که بود» به «آن‌گونه که هست»- و عطشِ دانستن و کنجکاوی جوان‌ترها را تا حدی سیراب کند. در همین عرصه، شاید هم خوانندگان علاقه‌مندی پیدا شوند که از اطلاعات این سلسله نوشته‌ها برای امر تحقیق و تفحص و تألیف‌هایی جامع‌تر پیرامون وضع زندگی در آن سال‌ها سود ببرند.

ناظر نعمتی

 

سردکن‌های خانگی

(روزگار پیش از کولر!)

 

زیرزمین‌
بیشتر نزدیک به تمام خانه‌ها در ۸۰ – ۹۰ سال پیش، در زیر یکی دو اتاق مسکونی دارای زیرزمینی بودند با پنجره‌هایی عموماً ثابت و ساخته شده از قطعه‌هایی از سفال یا سرامیک رنگارنگ چندگوشه که وقتی در کنار یکدیگر قرار داده می‌شدند، به صورت مشبّک در می‌آمدند، با روزنه‌هایی که دست بچه‌های نوپا هم به‌سختی از آن رد می‌شد. از آنجا که پایین این پنجره‌ها همکف با حیاط خانه بودند، معمولاً هوای سطح پایین خانه را که دمای کمتری از بقیه خانه داشت و خنک‌تر بود (هوای گرم بالا می‌رود و هوای سرد پایین می‌ماند)، و نیز نور اندکی را، به درون زیرزمین هدایت می‌کردند. کف زیرزمین‌ها در سطحی حدوداً ۳ تا ۴ متر پایین‌تر از کف حیاط قرار داشت و بنابراین از ۵ تا ۱۰ پله را می‌بایستی پیمود تا به درِ زیرزمین رسید. این درهای معمولاً «۲ لتی» یا دولنگه با زائده‌هایی در گوشه‌های بالایی و پایینی بودند که در «طاق‌بست» و «پابست» تعبیه شده در زمین و دیوارهای کناری در دولنگه جا می‌گرفتند. معمولاً «لَت» دستِ چپیِ در، از بالا تا پایین، زائده‌ها یا زوارهایی چوبی داشت که قسمت چپ لت دیگر در- از بالا تا پایین- زیر آن قرار می‌گرفت و با آن جفت می‌شد. وقتی زنجیره و گیرهٔ متصل به لتِ دست راستی را در حلقهٔ بالای طاق‌بستِ در جا می‌دادند و قفل را از آن رد می‌کردند و می‌بستند، لت دست چپی دیگر امکان باز شدن نداشت، مگر آنکه که قفل را با کلید خودش باز کنی و آن را از حلقهٔ بالای طاق‌بست بیرون آوری تا لت دست راستی باز شود.

 

در و پنجره‌های مشبک زیرزمین

 

در این زیرزمین‌ها که هم خنک و هم بسیار کم‌نور بودند، روزها هرگز چراغی یا شمعی روشن نمی‌کردند. شب‌ها هم اگر قصد رفتن به درون آنها را داشتند، چراغ یا شمع روشن می‌بردند تا جلو و اطراف خود را ببینند.

از این زیرزمین‌ها، در روزهای گرم به عنوان جای استراحتی خنک، و در سراسر سال به عنوان انباری مطمئن برای برخی آذوقه‌های سالانه مثل «خیک»‌های روغن حیوانی، خُم‌های سرکه، «مَشک»‌های گوشت قورمه (خشک و نمک‌سود شده)، ترشی، پیاز، حبوبات، برنج و غیره… و نگهداری برخی وسایل و لوازمی که کاربردی فصلی داشتند، و گاه به عنوان محلی امن برای جاسازی صندوق‌ها و صندوقچه‌های اشیاء قیمتی و ذخایر نقدی استفاده می‌کردند.

 

پاشیر

 

راه‌پلهٔ منتهی به پاشیر

 

پاشیر

 

 

همهٔ خانه‌ها آب‌انبارهایی داشتند که سقف‌شان دو وجبی بالاتر از کف حیاط خانه بود، و از آن برای ذخیره کردن آب آشامیدنی استفاده می‌کردند (که در بخش اول راجع بدان شرح داده شد). برای استفاده از آب نوشیدنی، لازم بود پله‌هایی رو به پایین را پیمود تا به «پاگرد» (پای‌گرد) رسید که گودالی داشت با دیواره‌های «ساروجی» و در کف آن سوراخی بود که به تنبوشه‌یی (لولهٔ آب‌رُو) سفالی برای دورریز آب زاید به چاه فاضلاب راه داشت. کف این گودال چیزی حدود یک متر پایین‌تر از کف آب‌انبار بود. شیری که به هنگام باز کردن آن، آب آب‌انبار را به بیرون سرازیر می‌کرد، معمولاً چند وجبی بالاتر از گودال و کف آب‌انبار نصب می‌شد، به طوری که هنگام برداشتن آب، بتوان آفتابه، سطل، یا هر ظرف دیگری را با دست درون گودال نگه داشت تا بتوان آن را به راحتی از آب شیر پر کرد، و در ضمن باز و بسته کردن شیر به آسانی میسّر باشد. بالاتر از شیر آب و روی دیوار بیرونی آب‌انبار، روزنی[*] باز شده بود (مثل پنجره‌ای که تاقچه دارد) که از راه آن، و هوایی که در آن جریان می‌یافت، خُنکای آب به بیرون هدایت می‌شد. حد بالایی یا طاق این روزنه اندکی پایین‌تر از سقف آب‌انبار، و کف یا طاقچهٔ آن اندکی بالاتر از سطح آب بود. روی طاقچهٔ این روزنه، که پهنای آن به اندازهٔ ضخامت دیوار آب‌انبار بود، می‌شد سبدهای میوه و دیگ و دیگچه‌های غذا را گذاشت تا از گرمای تابستان محفوظ باشد. علاوه بر این، در اطراف گودال، فضای بازی هم تعبیه شده بود که گاهی کنار آن سکویی می‌ساختند پهن و مسطح. زیر و روی این سکوی چهارپایه مانند سبدهای بزرگ، ظرف‌های غذا، میوه، سبزی‌ها و ظروف حاوی کره، پنیر، شیر، یا بطری‌های سرکه، شربت و شیشه‌های ترشی و مربا می‌گذاشتند تا بر اثر خنکی ناشی از جریان هوا بر روی آب آب‌انبار، از تعرض گرما مصون بمانند، همان کاری که یخچال‌های امروزی می‌کنند. از آنجا که این بنا، از آغاز پله‌ها تا گودال و فضای پس از آن به طور اخص به منظور برداشتن آب آشامیدنی از شیر متصل به آب‌آنبار بود، کل آن را «پاشیر» می‌گفتند.

البته کاری که «پاشیر»ها نمی‌کردند- برخلاف یخچال‌های امروزی- درست کردن یخ بود! در آن روزگاران، به هنگام گرما می‌شد یخ را از دوره‌گردها یا دکان‌ها به طور تکه‌تکه، یا از «یخچال»های حاشیهٔ شهرها به مقدار بیشتر خرید و به خانه آورد و در «پاشیر»، زیر «گونی» یا در جعبه‌های چوبی سوراخ‌داری که آنها را از «کاه» پر می‌کردند و با گونی می‌پوشاندند جای داد تا دیرتر آب شود. دربارهٔ «یخچال‌»های حاشیهٔ شهر در بخش دیگری خواهیم نوشت.

 

بادبزن‌های پرده‌یی

در برخی خانه‌ها، معمولاً در اتاق‌هایی که درهای رو به آفتاب داشتند، علاوه بر آنکه جلوی درهای ورودی از بیرون پرده‌یی نستباً ضخیم و از درون پرده‌یی نازک نصب می‌کردند (اگر اتاق درهای دیگر هم داشت که گه‌گاه باز می‌شدند، پرده‌های نازکی از درون بدان می‌آویختند تا مانع از ورود گرما و نور تند به درون شوند) از سقف اتاق هم، کمی جلوتر از دیوار بالای اتاق، پرده‌یی نسبتاً ضخیم به پهنایی کمتر از پهنای اتاق، با درازای حدوداً یک متری کمتر از ارتفاع اتاق نصب می‌کردند، که با طنابی متصّل به قسمت بالایی آن، می‌شد پرده را به جلو و عقب تکان داد. بر اثر این حرکت متوالی پرده، بادی در فضا به جریان می‌افتاد که استراحت کنندگان در اتاق یا لم‌داده‌های به «مُخدّه»ها و «پشتی»‌ها را خنک می‌کرد. معمولاً این پرده‌ها از پارچه‌های رنگ روشن و گاه نقش‌دار انتخاب و دوخته می‌شدند و غالباً کوچکترهای خانه آن را به حرکت در می‌آوردند که برای آنها هم نوعی بازی یا سرگرمی بود.

 

بادبزن‌های دستی

این گونه بادبزن‌ها که از حصیرِ بافته درست می‌شدند، دسته‌یی از نی حصیر یا چوب داشتند که شخص آن را در دست می‌گرفت و تکهٔ بافته شدهٔ حصیری را به چپ و راست (یا بالا و پایین) حرکت می‌داد و به این ترتیب، جریان باد ملایمی ایجاد می‌کرد که صورت و گردن و سینهٔ نم‌دار شده از عرق را خشک و خنک می‌کرد. در آن روزگاران، هر خانواده‌یی چندین بادبزن حصیری داشت که هم افراد خانواده و هم مهیمانان از آنها استفاده می‌کردند. گاهی نیز دور لبه‌های این بادبزن‌ها را چه برای تزئین و چه برای دوام بیشتر، پارچه‌دوزی می‌کردند. از همین بادبزن‌ها بود که برای روشن کردن آتش ذغال روی منقل کباب و باد زدن آتش استفاده می‌شد و هنوز هم می‌شود.

 

خنک کنندهٔ آبی-خار‌بوته‌یی

در پایان سال سوم مدرسهٔ ابتدایی، در سفری که همراه مادرم به آبادن و خرمشهر داشتم تا تابستانی سوزان را در خانهٔ خاله‌ام بگذرانم، نوعی خنک کننده (=کولر) آبی را در این خانه و خانه‌هایی که به مهمانی می‌رفتیم، و همچنین در مغازه‌هایی چون سلمانی و برخی دفترهای کار شرکتی (شرکت نفت) دیدم که تا آن موقع این گونه خنک‌کنندهٔ آبی را در تهران ندیده بودم، و پس از آن هم هرگز ندیدم! طرز تهیه و کار این خنک‌کن آبی این طور بود:

شیشهٔ پنجره‌یی اتاقی را که قصد خنک کردن آن را داشتند برمی‌داشتند و به جای آن یک توری نازک سیمی نصب می‌کردند. آنگاه از طرف حیاط، روی این توری سیمی را با شبکه‌یی چوبی که درازا و پهنای آن اندکی بیش از درازا و پهنای پنجره بود می‌پوشاندند. این شبکهٔ چوبی به گونه‌یی بر دیوارهٔ دور پنجره نصب می‌شد که از یک سو می‌شد آن را از توری باز، یا روی توری استوار کرد. سپس بین توری و شبکهٔ چوبی را بوتهٔ خشک خار، کیپ هم جای می‌دادند، و شبکه را به بالای پنجره استوار می‌کردند. از سوی دیگر، لوله‌یی لاستیکی را که یک سرش به شیر آب جاری (یا غالباً به یک منبع بزرگ آب نصب شده در ارتفاعی بالاتر از پنجره) وصل بود، و انتهای آن را که در امتداد پهنای پنجره دارای روزنه‌های کوچک و پس از آن به‌کلی بسته بود، طوری در پهنای بالایی پنجره وصل می‌کردند که تمامی قسمت روزنه‌دار، درست روی بوته‌های خار قرار می‌گرفت. در قسمت پایینی پنجره، درست در زیر بوته‌های خار، ناودانکی افقی تعبیه می‌کردند که قسمت انتهایی آن به لولهٔ دیگری وصل بود، و این لوله، خود تا درون فاضلاب خانه ادامه داشت.

طرز عمل این دستگاه خنک‌کن (شبیه کولرهای آبی پوشال‌دار کنونی) بسیار ساده بود. از لولهٔ آب جاری یا منبع آب، آب در لوله‌یی به حرکت در می‌آمد که قسمت روزنه‌دار لوله در بالای خاربوته‌ها قرار داشت. بدین ترتیب، آب از روزنه‌های کوچک لوله روی بوته‌های خار می‌چکید و تمام ارتفاع خار را می‌پیمود تا به ناودانک زیر آن می‌ریخت، و از آنجا به لولهٔ بزرگتری راه می‌یافت که آن را به فاضلاب می‌رساند. در نتیجهٔ جریان ریزش آب از میان بوته‌های خشک خار، نسیمی که به درون اتاق می‌وزید، مرطوب و خنک می‌شد که خنکی آن واقعاً سبب آرامش می‌شد. (در کتاب خواندنی «همسایه‌ها» نوشتهٔ احمد محمود، که داستان تبعیدی‌های زمان شاه در مناطق جنوبی کشور است، به این نوع خنک‌کنندهٔ آبی-خاربوته‌یی اشاره شده است.)

سال‌هایی بعد، بار دیگر که به همان خانهٔ خاله‌ام رفتم، دیدم که بادبزن برقی پایه‌دار (=پنکه) و بی‌حفاظی هم در حیاط، جلوی پنجره گذاشته‌اند که به طور مستقیم باد آن بر شبکهٔ چوبی و بوته‌های تنگِ‌هم و خیسِ خار می‌وزید و وقتی به درون اتاق می‌رسید، خنکی آن واقعاً در آن هوای سوزان خوزستان، مثال زدنی بود.

لازم به گفتن می‌دانم که در شب‌های تابستانی در آبادان، و نیز در خرمشهر، اگر هوا به‌اصطلاح محلی «شرجی» (بسیار گرم و مرطوب و دم گرفته) نبود، هیچ نیازی به استفاده از دستگاه خنک‌کنندهٔ آبی احساس نمی‌شد، زیرا خنکی آن شب‌ها- خاصه برای خانواده‌هایی که در پشت‌بام خانه‌های واقع در نزدیکی نهرهای پهناور منشعب از شطّ و رودهای کنار شهری در پشه‌بندها می‌آرمیدند- کاربرد این وسیله را غیرضرور می‌کرد. در صورت «شرجی» هوا هم از این دستگاه کاری ساخته نبود!

 

سرداب و حوضخانه‌ها

 

حوضخانه

ورودی سرداب

این هر دو بناهای خنک‌کننده، فقط در خانه‌های وسیع اعیانی که غالباً باغ پردرخت و باغچه‌هایی پرگل و گیاه داشتند ساخته می‌شد. من در کودکی‌ام در تهران، دو سه تایی از این گونه خانه‌ها دیده بودم. یکی در «کوچهٔ نصیرالدوله»، منشعب از کوچه‌یی موسوم به «میرزا محمود وزیر» و دیگری در کوچه‌یی دیگر منشعب از همان کوچهٔ میرزا محمود وزیر (هر دو در محله‌یی موسوم به «عودلاجان» در تهران آن روزگار). کوچهٔ دوم «عزت‌الدوله» نام داشت. در هر دو کوچه، «درشکه‌خانه»های مشرف به این خانه‌های اعیانی نیز وجود داشت. نصیرالدوله مدت زمانی پیش از سال‌های کودکی من «وزیر معارف و صنایع مستظرفه» (=فرهنگ و هنر) و عزت‌الدوله از خاندان نزدیک شاهی بود.

«سرداب»ی که در سرای نصیرالدوله بود، ساختمان بیضی‌شکلی بود با چهار در بزرگ چوبی منبَت‌کاری شده. دو در روبروی هم، یکی به «اندرونی» و دیگری به «بیرونی»، و دو در باز هم روبرو، یکی به باغ و باغچه‌های گل و دیگری به راهروی مسقفی راه داشت که مشرف به «بیرونی» بود و انتهای آن باز به کوچهٔ نصیرالدوله درست روبروی در بزرگ درشکه‌خانه می‌رسید.

این سردابِ از بیرون بیضی‌شکل، از درون به صورت دایره‌یی بود با صُفّه‌یی (=ایوان) مدوّر و سقفی گنبدشکل که در میان آن روزنه‌یی وسیع و نورتاب بود که شیشه‌های رنگینی در آن کار گذارده بودند، و نور رنگینی را در روزهای آفتابی به درون سرداب می‌فرستاد. در کف سرداب، حوض فواره‌دار کوچکی بود که در اطراف آن گلدان‌های پرگل بزرگ گذاشته بودند، و در چهار صفّهٔ دور این حوضچه، راهروهایی پهن و کوتاه منتهی به درهای ورود و خروج آنها را از هم جدا می‌کرد. هر چهار صفّه مزیّن به کاشی‌های رنگین و منقوش به نگاره‌های شاهان بعضاً افسانه‌یی و غلباً از تبار قاجار، یا برخی از همسران یا محبوبه‌هاشان بود. درون این سرداب و حوضخانه به‌قدری ریزه‌کاری‌های هنری وجود داشت که برای من در سن کودکی به‌راستی مبهوت کننده بود. در میانهٔ حوضچه، از فوارهٔ سنگی دهان‌گشاده‌یی، آب قناتی سرریز می‌شد به نام «قنات حاج علی‌رضا» که «مظهر» آن در مدخل شمالی کوچهٔ «میرزا محمود وزیر» نرسیده به خیابان «چراغ برق» آن روزگار واقع بود. این سرداب و حوضخانهٔ پیوسته به آن را من فقط یک بار، گویا در پنج-شش سالگی‌ام امکان دیدن پیدا کردم، و آن روزی بود که مراسم «جشن ختنه‌سوران» پسرکی چهار-پنج ساله در همین سرداب برگزار می‌شد. مادربزرگم که هم‌مسجدی همسر و خواهر صاحب‌خانه بود، بدین جشن دعوت شده بود. او مرا هم با خود برده بود که شاید ترسم از ختنه شدن بریزد. (راجع به مراسم و جشن «ختنه‌سوران» در یادداشتی دیگر خواهم نوشت.)

وقتی مادربزرگم دست مرا در دست داشت، از راهرو مسقف مشرف به «بیرونی» گذشتیم، به پله‌های پهن و کوتاهی رسیدیم که ما را به یکی از درهای سرداب می‌رساند. هرقدر از پله‌ها پایین‌تر می‌رفتیم، خنکی سرداب و نسیمی که از درون می‌وزید بیشتر حس می‌شد. وقتی به درون سرداب و کنار حوضچه رسیدیم، از دیدن آن همه آب و گل و چراغ‌های پایه‌دار و کاشی‌های رنگارنگ و نقش‌دار و آن همه خانم‌های چارقد به سر و «پاچین» پوشیده دچار بهت شده بودم. هرگز چنین منظره‌یی را آن هم در سرداب حوضچه‌دار ندیده بودم. از این بنای دوگانهٔ خنک‌کننده جز اینها که گفتم چیزی به خاطرم نمانده است.

حوضخانهٔ دیگری را هم که در کودکی دیدم، در خانهٔ «عزت‌الدوله» در کوچه‌یی به همین نام بود. این حوضخانه ساختمانی بود دودَر با حوضی مستطیل شکل و «پاشویه‌» پهن داخلی از کاشی آبی‌رنگ و فواره‌یی سنگی به شکل یک دختربچهٔ چاق. کاشی‌های دیوارهٔ حوض و کف آن کاشی سفیدرنگ، و آب‌رو سرریز حوض از سنگ بود. این حوضخانه در عمقی ساخته شده بود که برای ورود به آن می‌بایستی از ۷، ۸ پله پایین رفت.

سومین حوضخانه که قدمتی دیرینه تا روزگار «مظفرالدین شاه» داشت، در ساختمان اصلی «مجلس شورای ملی» واقع بود. شکل داخلی آن دایره‌یی ولی حوض آن مربع مستطیل شکل و از کاشی یک‌دست آبی‌رنگ بود. من آن را در نخستین سال‌هایی که با کار مطبوعاتی آشنا می‌شدم و گزارشگر امور مجلس بودم دیدم. عجبا که خاطرهٔ این بنا، چندانی در ذهنم نمانده است. نمایندگان مجلس شورا به هنگام تشکیل جلسه‌ها در روزهای تابستانی، گاه چندچند به این حوضخانه می‌امدند و برخی از زد و بندهای خود را در این محل به انجام می‌رساندند.

 


[*]  روزن=حفره‌ٔ گشاد، با پنجره‌ٔ گشاد (اما روزنه=سوراخ‌ریز):

پری‌رو تاب مستوری ندارد       

چو در بَندی سر از روزن برآرد

(جامی)

 

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights