Advertisement

Select Page

رصد به دوران کودکی‌ام (بخش هشتم)

رصد به دوران کودکی‌ام (بخش هشتم)

برخی جنبه‌های زندگی و کسب و کارهای دیرینه در ایران قدیم

یادآوری:

آنچه در این سلسله نوشته‌ها در زیر عنوان «رصد به دوران کودکی‌ام» می‌خوانید، نه پژوهشی جامعه‌شناسانه است و نه جامع و کامل، بل صرفاً خاطره‌هایی است که با زبانی ساده و بی‌پیرایه نگاشته شده است؛ خاطره‌هایی از آنچه در کودکی به چشم خود دیده‌ام، یا در نوجوانی از زبان بزرگترهایم شنیده‌ام. در این «رصد» به زمانی در حدود ۸۰ – ۹۰ سال پیش، چه بسا خیلی چیزها در زیر غبار فراموشی سالیان، یا حتی از چشم و گوش من، پنهان و دور مانده باشد و در این نوشته‌ها نیامده باشد. با وجود این، امید است که این خاطره‌نگاری کوتاه، بتواند پرتوی باشد بر راه دراز پیموده شده از اوایل این قرن (سال‌های آغازین ۱۳۰۰) تا کنون- از «آن‌گونه که بود» به «آن‌گونه که هست»- و عطشِ دانستن و کنجکاوی جوان‌ترها را تا حدی سیراب کند. در همین عرصه، شاید هم خوانندگان علاقه‌مندی پیدا شوند که از اطلاعات این سلسله نوشته‌ها برای امر تحقیق و تفحص و تألیف‌هایی جامع‌تر پیرامون وضع زندگی در آن سال‌ها سود ببرند.

ناظر نعمتی

 

 

 

آموزش سواد و دانش

(روزگار «مکتب‌خانه‌ها»!)

 

در روزگار کودکی و سوادآموزی من، هنوز در تهران «مکتب»‌های قدیمی در کنار مدرسه‌های ابتدایی شش کلاسی وجود داشت؛ در تهران کمتر، در سایر شهرها بیشتر. ولی در روستاهای اطراف شهرها عموماً سوادآموزی در مکتب‌ها صورت می‌گرفت که عبارت بود از: یادگیری حروف الفبا و حرکت‌های آنها، و سپس خواندن سوره‌های واپسین قرآن مجید از سورهٔ «عمّ یَتسائِلون» تا آخر قرآن، و پس از آن احیاناً سوره‌های یاسین و الرحمان، نیز خواندن نماز و یادگیری اصول دین اسلام و مذهب شیعه، و نحوهٔ اجرای فروع دین. کسانی که می‌خواستند ادامهٔ تحصیل بدهند معمولاً به حوزه‌های علمیهٔ شهرهای مذهبی می‌رفتند.

مکتب‌های آن زمان جز در تعطیل‌های هفتگی و مذهبی و ایام نوروز، در سراسر سال دایر بودند، ولی به‌ندرت در روزهای دیگر نیز تعطیل می‌شدند. مادرم مرا در دو تابستان پیش و پس از آنکه به سن تحصیلی برسم (هفت سالگی) در مکتب‌خانه‌یی گذارده بود واقع در کوچهٔ «میرزا محمود وزیر» که دویست سیصد متری از اول کوچهٔ خانه‌مان بایستی به سوی جنوب می‌رفتم تا نرسیده به کوچهٔ غربی به نام «سادات اخوی» بدان مکتب‌خانه می‌رسیدم. چند سال بعد دانستم که در اوایل این کوچه، خانهٔ‌ پهلوان ملی زمانه، آقا سید حسن رزّاز، واقع بوده است و در اواخر آن کوچه هم سرای سرپوشیدهٔ وسیعی متعلق به خانوادهٔ «سادات اخوی»‌ بوده که در دههٔ اول محرم‌الحرام از آن به صورت «تکیه»یی برای روضه‌خوانی و عزاداری استفاده می‌‌کردند، و در هشت روز اول، همه روزه عصرها تا میانهٔ شب و در روزهای تاسوعا و عاشورا، از صبح زود تا میانهٔ شب، دسته‌های عزاداری،‌ سینه‌زن‌ها، زنجیرزن‌ها و خصوصاً صبح روز عاشورا قمه‌زن‌ها به این سرا آمد و رفت داشتند و روضه‌خوانان برای مردم روضهٔ مذهبی می‌خواندند.

به هر حال، آن مکتب‌خانه در واقع دو باب اتاقی بود جدا شدهٔ‌ از خانه‌یی که درِ آن در کوچهٔ‌ مجاور بود، و این دو اتاق و آن خانه متعلق به سیّد آخوندی بود که نامش را در یاد ندارم ولی او را در منظومه‌یی به طنز و هزل به عنوان نخستین معلم خود که کارش به جنون کشید، و دعوی خدایی می‌کرد، توصیف کرده‌ام.

نکته‌هایی که اصولاً در مکتب‌های شهری آن روزگار قابل ذکر است، یکی این است که در مکتب‌های عمومی شهری که حق تدریس ماهانه می‌گرفتند، فقط پسرهای تا هشت نه ساله درس می‌خواندند. دیگر اینکه همهٔ شاگردان از کودک بی‌سواد گرفته تا هشت نُه ساله که سواد کافی برای خواندن قرآن پیدا کرده بودند و می‌توانستند کلمه‌ها و جمله‌های ساده را بخوانند و بنویسند، یک‌جا تعلیم می‌گرفتند، و کلاس‌های جداگانه یا وقت تدریس خاص نداشتند.

در همان اوان حضور من در آن مکتب‌خانه تمام مدرسه‌های ابتدایی و متوسطه در دو «سیکل» اول و دوم، یعنی تا پایان دیپلم متوسطه، به صورت «ملی» (خصوصی، انتفاعی) وجود داشتند نه دولتی، البته فقط در شهرها. یکی از این گونه مدرسه‌ها، به فاصله‌یی در حدود پانصد متری خانه‌مان واقع بود که پدرم مرا پیش از آنکه پنج سال تمام داشته باشم در آنجا نام‌نویسی کرد. مدرسه‌های ابتدایی آن زمان، هنوز مکلف نشده بودند که فقط شاگردان شش سال تمام را نام‌نویسی کنند. ماهانهٔ‌ تحصیلی‌ام در آن زمان فقط یک تومان بود که در سال بعد به ‍۱۵ قران (۱۵ ریال) افزایش یافت. در سال دوم، درآمد پدرم به حدی نبود که چنین شهریه‌ای را به‌موقع پرداخت کند. این بود که از فروردین ماه سال بعد، ادامهٔ تحصیلم متوقف شد تا در شهریور همان سال مرا در یک مدرسهٔ دولتی به نام «ترقی» ثبت نام کردند که هیچ الزامی به پرداخت ماهانهٔ‌ تحصیلی نداشتیم. ولی عجب این بود که مدیر این مدرسه کارنامهٔ قبولی کلاس اول مرا که از مدرسهٔ «اتحادیه» در دست داشتم نپذیرفت، و من ناچار شدم که بار دیگر از کلاس اول شروع به تحصیل کنم، در حالی که حدود سه ماهی به پایان هشت سالگی‌ام مانده بود.

بدین ترتیب، تا هنگامی که امتحان‌های نهایی سال ششم ابتدایی را با موفقیت به پایان رساندم، کلیهٔ دبستان‌های شهری و روستایی با بودجهٔ‌ دولت و با آموزگارانی که در خدمت «وزارت فرهنگ و صنایع مستظرفه» بودند، اداره می‌شدند. پس از دبستان، دبیرستان‌ها به طور عمده دولتی بودند، و مدارس «ملی» بیش از «سیکل» اول متوسطه (کلاس نهم)‌ تدریس نمی‌کردند و تمام دبیرستان‌هایی که هر دو سیکل آنها دایر بود، همه با بودجهٔ دولت اداره می‌شدند و دبیران و مدیران و ناظم‌ها و کارکنان‌شان عموماً حقوق‌بگیر دولت بودند. در همان سال‌هایی که من دورهٔ‌ سه سالهٔ (سیکل) اول دبیرستانی را در مدرسهٔ «اتحادیه» که به «یگانگی» تغییر نام یافته بود می‌گذراندم، برای فارغ‌التحصیل‌های سیکل اول متوسطه هنرستان‌هایی هم دایر شد، مانند هنرستان رنگرزی،‌ هنرستان راه‌وساختمان، هنرستان نساجی، هنرستان کمال‌الملک که در آن علاوه بر نقاشی هنرهای پیکرسازی، منبّت‌کاری،‌ زری‌بافی تدریس می‌شد، و بالاخره هنرستان راه‌آهن در جوار ایستگاه راه‌آهن تهران که دوره‌های تدریسی سه‌ساله برای دیپلمه شدن در رشته‌های حسابداری،‌ رانندگی لوکوموتیو، کمک‌مهندسی برق، نقشه‌کشی، نگه‌داری خطوط ریل («جَرّیه») تدریس می‌کردند، و پس از گرفتن دیپلم فوری به استخدام «بنگاه راه‌آهن دولتی ایران»‌ در می‌آمدند و مشغول به کار می‌شدند. دیپلمه‌های هنرستان رنگرزی می‌توانستند در «مدرسهٔ عالی صنعتی ایران و آلمان» دورهٔ سه ساله‌ای را بگذرانند و به عنوان مهندس برق، نساجی یا مکانیک فارغ‌التحصیل شوند.

ناگفته نماند که در همان دورهٔ تحصیلات سیکل اول متوسطه‌ام، دبیرستان‌هایی برای تعلیم آموزگاران زن و مرد وجود داشت که به ترتیب به آنها «دارالمعلمات» و «دارالمعلمین» می‌گفتند. نیز دبیرستان‌های بسیار معروفی وجود داشتند همچون «دارالفنون» که از زمان صدراعظمی میرزا تقی خان امیرکبیر دایر شده بود. «دارالفنون» چنان که در سال‌های جوانی‌ام دانستم، در آغاز همچون دانشکده‌یی اداره می‌شد که رشته‌های ادبی، ریاضی، حقوق، زبان‌های فرانسه و انگلیسی و آلمانی، و برخی از رشته‌های فنی و صنعتی در آن تدریس می‌شد. ولی در زمان دبیرستانی من، مثل دیگر دبیرستان‌ها، در آن دیپلمه‌های ریاضی و ادبی و علوم به ثمر می‌رسیدند. در همین زمان دبیرستانی من، نخست دانشسرای عالی و سپس دانشگاه تهران دایر شد که دیپلمه‌های دبیرستانی در آنها ادامهٔ تحصیل می‌دادند. فارغ‌التحصیلان دانشسرای عالی دبیر دبیرستان‌ها می‌شدند، و فارغ‌التحصیلان دانشگاه تهران، پزشک یا مهندس، روانشناس یا دامپزشک می‌شدند. نیز در همان زمان بود که «کالج آمریکایی» (دبیرستان البرز بعدها) به ریاست «دکتر جُردن» دایر شد که در واقع دبیرستانی «ملی» بود و شهریه‌یی گران‌تر از دیگر دبیرستان‌های «ملی» داشت، ولی شیوهٔ تدریس در آن چنان بود که از سال دوم دبیرستان تمام شاگردان می‌بایستی

به زبان انگلیسی صحبت کنند، و از سال سوم دبیرستان بیشتر کتاب‌های تحصیلی به زبان انگلیسی بود. به طوری که در پایان شش سالهٔ دبیرستانی، شاگردان «کالج» اغلب علوم و فنون تحصیلی را بر اساس اصول آموزشی آمریکایی، و نیز یادگیری ورزش‌های جدیدی چون تنیس،‌ ژیمناستیک، فوتبال، و هنرهایی چون موسیقی علمی و عملی فراگرفته بودند. یک «کودکستان» هم به نام «بِرسابه» در خیابان منشعب از میدان بهارستان، خیابانی که «وزارت فرهنگ و صنایع مستظرفه» در آن قرار داشت. من حتی در روزگار دبستانی‌ام بارها تابلوی آن را که به زبان فارسی و فرانسه بود دیده بودم. در این کودکستان کودکان از ۴ تا ۶ ساله پذیرفته می‌شدند، و کارکنان کودکستان که عموماً فرانسوی بودند و به زبان فارسی نیز آشنا بودند، از همان آغاز با کودکان به زبان فرانسه گفتگو می‌کردند.

 معمولاً دخترانی که دو سال دورهٔ کودکستان «برسابه» می‌گذراندند، به دبستان و دبیرستان «ژاندارک» می‌رفتند که وابسته به کلسیای کاتولیک بود، و تحصیل در آن به شیوهٔ آموزشی فرانسه، و عموم آموزگاران و دبیران آن فرانسوی بودند، و کتاب‌های تحصیلی‌شان نیز از فرانسه به ایران آورده می‌شد.

کلیسای کاتولیک در تهران، دبیرستانی پسرانه به نام «سن‌لویی» را هم اداره می‌کرد که در کوچه‌یی به نام «کلیسا» واقع بود. این کوچه از غرب به خیابان فردوسی و از شرق به خیابان لاله‌زار راه داشت. در این دبیرستان پسرانه نیز به شیوهٔ آموزش فرانسوی تدریس می‌شد، و همهٔ شاگردان مجبور بودند در محوطه و کلاس‌های دبیرستان فقط به زبان فرانسوی صحبت کنند والا جریمه می‌شدند. شاعر و انسان‌دوست بزرگ ایران نیمایوشیج نیز مدتی در این مدرسه درس خواند.

در هر دو دبیرستان فرانسوی زبان، «ژاندارک» دخترانه و «سن‌لویی» پسرانه، فرزندان خانواده‌های فرانسوی ساکن تهران هم تحصیل می‌کردند، کمااینکه در «کالج» آمریکایی فرزندان خانواده‌های انگلیسی و آمریکای مقیم تهران هم مشغول به تحصیل می‌شدند.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights