رصد به دوران کودکیام – بخش هفدهم و پایانی
برخی جنبههای زندگی و کسب و کارهای دیرینه در ایران قدیم
یادآوری:
آنچه در این سلسله نوشتهها در زیر عنوان «رصد به دوران کودکیام» میخوانید، نه پژوهشی جامعهشناسانه است و نه جامع و کامل، بل صرفاً خاطرههایی است که با زبانی ساده و بیپیرایه نگاشته شده است؛ خاطرههایی از آنچه در کودکی به چشم خود دیدهام، یا در نوجوانی از زبان بزرگترهایم شنیدهام. در این «رصد» به زمانی در حدود ۸۰ – ۹۰ سال پیش، چه بسا خیلی چیزها در زیر غبار فراموشی سالیان، یا حتی از چشم و گوش من، پنهان و دور مانده باشد و در این نوشتهها نیامده باشد. با وجود این، امید است که این خاطرهنگاری کوتاه، بتواند پرتوی باشد بر راه دراز پیموده شده از اوایل این قرن (سالهای آغازین ۱۳۰۰) تا کنون- از «آنگونه که بود» به «آنگونه که هست»- و عطشِ دانستن و کنجکاوی جوانترها را تا حدی سیراب کند. در همین عرصه، شاید هم خوانندگان علاقهمندی پیدا شوند که از اطلاعات این سلسله نوشتهها برای امر تحقیق و تفحص و تألیفهایی جامعتر پیرامون وضع زندگی در آن سالها سود ببرند.
ناظر نعمتی
برخی کسب و کارهای منسوخ
مهارتهای بیانی: پردهخوانی
یکی دیگر از «مهارتهای بیانی» که به طور عمده دارای ریشههای مذهبی شیعهگری است، «پردهخوانی» نام دارد. «پردهخوان» به کسی گفته میشود که دستکم یک پردهٔ بزرگ نقاشی شده را به دیوار گذری از یک کوی میآویخت و مردم رهگذر را با خواندن اشعاری، یا سر دادن شعارهایی حاکی از مصیبت عظمایی که بر خاندان پیامبر اسلام و امامان شیعه روا داشتهاند، فرا میخواند. سپس همین که عدهیی روبروی پرده میایستادند، شروع میکرد به نوحهخوانی و همزمان با آن، با چوب یا ترکهٔ بلندی که در دست داشت، آن تمثال یا آن «نقش» از واقعهیی را که مربوط به روضهاش بود، در قسمتی از پردهٔ بزرگ نشان میداد. آوای آهنگین او و بیان دردمندانهٔ او چنان بود که دلهای نازک مؤمنان شیعی را نیز به درد میآورد. نکتهٔ لازم به گفتن این است که شنوندگان پردهخوان، به خلاف جماعت شنوندگان نقال شاهنامهخوان که همه مرد بودند، از مرد و زن رهگذر تشکیل میشد و عجب نبود که که زنان عمدتاً چادر به سر و محجبه، زودتر نوای گریهشان به گوش میرسید.
جنگ تاریخی روز عاشورا
پردههایی که پردهخوانان با خود حمل میکردند به طور عمده عبارت بودند از:
- صحنههایی از مکهٔ معظمه، بارگاه حسینی، آستان قدس رضوی، یا دربار هارونالرشید که خود بر تخت سلطنت تکیه زده و امرای دربارش گوش تا گوش به حال احترام بر پا ایستادهاند، و رویاروی آنها، امام هشتم شیعیان (نقاب نورانی بر چهره و هالهیی از نور در اطراف سر ایشان) و تنی چند از صحابه نزدیکش نشستهاند. هارون و درباریان حالت انتظاری در چهره دارند که امام اقدس شیعیان از انگوری که در ظرفی بلورین جلوی ایشان نهاده شده، تناول کند؛ یا صحنهیی از روز عید غدیر خم که خاتمالنبیین، دست پر شال امام اول شیعیان دارد و ایشان را بر بالای سر نگه داشته است. یا صحنهیی از واقعهٔ کندن در بزرگ قلعهٔ خیبر که این حضرت آن را به سویی پرتاب کرده است.
- صحنههایی از وقایع مصیبتبار دههٔ اول محرمالحرام سال ۶۰ هـ.ق. به طور مثال، صحنهیی از سقای ناموَر کربلا، ابولفضلالعباس، که در آن، حضرت سوار بر اسب، در حالی که دو دستش از کتف برید ه و خونین است، و مَشکی آب بر دهان دارد که تیری بدان اصابت کرده و آب از آن بیرون زده است. صحنهیی در کنار انشعابی از رود فرات که در آن حضرت ابوالفضل از همهسو در محاصرهٔ سپاهیان یزید و ابنسعد قرار دارد؛ صحنهٔ دیگری که نشان میدهد حضرت سیدالشهدا سوار بر اسب، در میانهٔ نبردگاه، کودکی قنداقی را بر سر دست دارد. (روی حضرت در زیر نقاب پنهان است و اطراف آن هالهیی از نور میتابد)، و اندکی دورتر، یک سپاهی یزیدی که بالای سرش نوشته شده «حَرمَله»، کمان کشیدهیی بر دست دارد که تیری از آن رها شده و بر گلوی طفل قنداقی فرو رفته است. همچنین، صحنهیی که یک سپاهی یزیدی را نشان میدهد (بالای سرش نوشته شده «شِمر لعین»). او از گودالی قدم بیرون گذارده که در آن نعشی بیسر، با بدنی که چندین جای آن تیر فرو رفته، دیده میشود. در گوشهٔ دیگری از پرده، چندین خیمه دیده میشود که در آتش میسوزند، و جلوی آنها، زنانی روبندهدار و چادر بلند بر تن، ایستاده یا نشسته، با هر دو دست بر سر میزنند…
مصیبت کربلا (قسمتی از تابلو) رنگ و روغن روی بوم ، حسین قُلّر آغاسی دورهٔ معاصر
- صحنههایی از انتقامکشی خون شهیدان کربلا توسط مختار ثقفی، شامل سوارانی در لباس جنگی یا عادی. بالای سر یکی نوشته شده: مختار ثقفی، و دیگری به نام عاصف وزیر. اینان به تماشای صحنههایی سرگرمند که مأموران مختار، دست در کار شکنجه و قتل قاتلان شهدای کربلا هستند. در یک صحنه، قاتلی را در دیگ آبی گذاردهاند که زیر آن آتش شعله میکشد و قاتل در حالی که لخت است، فریاد میزند. در صحنهیی دیگر، قاتل دیگری را به طور سرنگون بر سهپایی بلند آویختهاند و دو مأمور مختار ساطور به دست در حال شقه کردن او (خولی) دیده میشوند. همچنین صحنهٔ دیگری که قاتلی را به دار آویختهاند که در همان حال میان پایش را سنگی بزرگ بستهاند، و در عین حال مأمورانی به سوی او تیر پرتاب میکنند.
- نقشی از نبردگاه حُرّ ریاحی که از سپاهیان یزیدی بریده و به هواداری سیدالشهدا به جنگ تنبهتن پرداخته است. در میانهٔ نبردگاه، چندین نعش از سپاهیان یزیدی دیده میشود، ولی حرّ در حالی است که از چند سو مورد حملهٔ سپاهیان سواره و پیادهٔ یزیدی قرار گرفته است، و چند تیر به بدنش فرو رفته و از چند جای بدنش خون فرو میریزد. اما او در حال زانو زده، هنوز شمشیر بر گردن یک سپاهی یزیدی فرود میآورد. در یک سوی این نبردگاه، گروهی از سواران و پیادگان یزیدی، و در سوی مقابل، سیدالشهدا و پسران و برادرش سوار بر اسب، و گروهی از زنان خویشاوندان نزدیک حضرت، در حالی که پشت به خیمه دارند، شاهد این نبردند. در این پرده، کنار بسیاری از چهرهها، نام اشخاص نوشته شده: ابنسعد، شمربن ذیالجوشن، و… و آن سوتر، حضرت سیدالشهدا، حضرت ابوالفضل، قاسم، علیاکبر، حضرت زینب، سکینه، رقیه، همسر خولی، و…
- پردهیی شامل نقشی از مسلمبن عقیل با دو فرزند نوجوانش در یک سو، و در سویی دیگر نقشی از حضور همین دو طفل در خرابهیی، و نقش دیگری در سوی دیگر پرده که ساختمان بلندی را از روبرو نشان میدهد در حالی که بر بام آن، سپاهیانی مسلح به شمشیر و خنجر به پایین مینگرند، به کف میدانی جلوی ساختمان که نعش خونینی بر زمین افتاده که شمشیری برهنه در دست دارد.
هر پردهخوانی وقتی پردهیی را به دیواری میآویخت، به صدای بلند مردم را فرامیخواند. به محض تجمع عابران که معمولاً زنان در طرفی و مردان در طرف دیگر میایستادند یا مینشستند، مرد پردهخوان که ترکهیی دراز به دست داشت، با نوایی غمگین و نوحهوار، یکایک صحنههای منقوشی را که بر پرده نمایان بود بهتفصیل شرح میداد و جابهجا، هنگامی که نام شخصیتی مذهبی را بر زبان میآورد، جماعت شنونده صلوات میفرستادند، یا هنگامی که خود او اندکی احساس خستگی میکرد، برای تمدد اعصاب از جماعت طلب صلوات میکرد، که جماعت هم خواست او را اجابت میکرد.
پردهخوان، یا به تعبیری دیگر «پردهگردان»، از راه تجربه و ممارست چنان مهارتی برای جلب نظر شنوندگان و تماشاگران به دست آورده بود که هنگام «خواندن» و توصیف هر پرده، میدانست چگونه سخنش را ادا کند که در قلب و جان جماعت اثر مناسب پدید آورد و آنها را در متن فاجعه یا واقعهیی قرار دهد که غمگین و گریان، یا خوشحال و خندانشان کند. او با همین مهارت تجربی که تحصیل میکرد، میدانست چهوقت و چگونه، همراه با چه نوحه و نوایی، از جماعت تقاضای بهاصطلاح «روشن کردن چراغ اول» و پس از آن «چراغ»های بعدی را بکند که اجابت شود و مردم در دست یا کلاه او، سکهیی حتی به رسم صدقه بگذارند تا زندگی آن روز یا آن شب وی و خانوادهٔ او را تأمین کند.
پردهٔ پایانی
مناسب میدانم در پایان انتشار بخشهای هفدهگانهٔ این خاطرهنگاری، و نیز پایان همین بخش هفدهم که آن را با فرنام (عنوان) «پردهخوانی» خواندید، به هنگامی که «پردهٔ» رصد به دورن کودکیام را فرومیپیچم، «پردهٔ» نقش پیری را بنگارم.
پیش از پایان
در این پردهٔ پیرانهسر، نخست از جاویدنام حکیم ابوالقاسم فردوسی یاد میکنم که زبان پارسی دری را از اسارت اختلاط با زبان تازیان آزاد کرد، و بنیاد زبان دری را چنان استوار کرد که تا همین اکنون نیز- بهرغم بیتوجهیها و آلودگیهای زبانی- این «زبان شیرین» هنوز در اوج والای شیوایی است. به یادتان میآورم که واپسین هفتهٔ اسفند ماه هر سال خورشیدی، تا جاودان تاریخ ملت ایران، یادآور رنج سی سالهٔ همین جاویدنام فردوسی برای پایان بخشیدن شاهکار شاعرانهٔ اوست:
بسی رنج بردم در این سال سی | عجم زنده کردم بدین پارسی |
«فردوسی خردمند در پایان سرودن اثر جاودانهٔ خود میفرماید:
سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد | به ماه سپندارمَذ، روز اِرد |
در تقویم باستانی ایران، روز اِرد از ماه «سپندارمَذ» روز ۲۵ اسفند ماه است؛ و شمار پنج هشتاد بار ز هجرت (۴۰۰ قمری)، که ۳۸۸ [خورشیدی] میبود، تا سال ۱۳۸۸ خورشیدی، مدت یک هزار سال از پایان سرایش یکتا و بیهمتا اثر منظوم فردوسی میگذشت.»
(برگرفته از پایگاه اینترنتی همشهری آنلاین، نوشتاری از موحد فرد، دبیرکل بنیاد فردوسی، ایران، ۱۳۸۸/۳/۹)
بسی سزاوار میدانم اینک که در واپسین هفتهٔ اسفند ماه هستیم، با هم آفرینها سر دهیم بر سرایندهٔ «این نامهٔ شاهوار».
پردهٔ پیرانهسر
دیگر سخن اینکه ملت ایران روزگار درازی است برای رهایی خود از چنگال خونریز حاکمان واپسگرا و دانشگریز از درون، و مکر و سلطهٔ دشمنان بسیار آزمند و قویپنجه از بیرون، سرسختانه تلاش میکنند. امروزه این دشمنان خارجی راه گریز خود از بحران مالی عظیمی را که در آن دستوپا میزنند، بهکارگیری ترفندها و تبلیغات فریبکارانه برای سلطهٔ بهزور بر ملتهای کمتوسعه یافته یا در حال رشد، از جمله ملت دانا و دلاور ایران میبینند، و حاضرند حتیٰ تا پای زورآزمایی نظامی هم بروند که پیش از این نیز طعم تلخ آن را چشیده و گامهای مرگآور آن را شاهد بودهایم. همین دشمنان امروز با استفاده از اهرم رسانههای تحت فرمان قدرتمندان حاکم، ملتهای خود را نیز با نیرنگهای رنگارنگ بیشمار به گمراهی و دشمنی با ملتهای توسعه نیافته و در حال رشد سوق میدهند، که اینجا و آنجا تا حدی هم موفق بودهاند، اگرچه مقاومت و آگاهیرسانی مردمی در برابر آن نیز کم نبوده است.
ملت ایران به پشتوانهٔ تاریخی تلاش پُربار و ایستادگی مردمی در برابر نامردمان، دستکم در یکی دو سدهٔ گذشته، در کارزار علیه دو دشمن غدّار و آزمند- سیاهکاران خودی و سلطهگران خارجی- دیری است به ستیزی تاریخی برخاسته است. ملت ایران در این رهگذار پر از پیچوخم، تا کنون هزاران تن از عزیزان خود را از میان مردم عادی و زحمتکش و نیز فرهیختگان و نخبگان از دست داده یا شاهد اسارتشان در دستان نامردمان و دژخیمان ددمنش بوده است، اما از پای ننشسته است، چرا که حکم تاریخ حرکت به جلو برای رسیدن به زندگی شایسته و انسانی و عادلانه برای همهٔ مردم است.
چنین است پردهٔ منقوشی که این نگارندهٔ پیرسال پیش روی شما خوانندگان هوشمند و دانا- خاصّه جوانان دلاور- گشوده میدارم، به این امید راستین که با هم همراه باشیم و پیکار علیه هر دو دشمن درونی و بیرونی را تا پیروزی همهسویه و دستیابی به زندگی شایستهٔ انسان قرن بیست و یکم پی گیریم.
در پایان
بر خود وظیفهٔ واجب میدانم از دستاندرکاران نشریهٔ «شهروند بیسی» و سردبیر محترم آن آقای هادی ابراهیمی سپاسگزاری کنم که با گشادهرویی و سعهٔ صدر امکان چاپ و نشر بخشهای هفدهگانهٔ رصد به دوران کودکیام را در آن هفتهنامه فراهم آوردند. برای مسئولان پُرتلاش این نشریه آرزوی تندرستی و پایداری در نشر گفتارها و اندیشههای نیک و دادگستر، و اشاعهٔ خردورزی و دانشگرایی و مردمخواهی دارم. به رسم ادب و احترام، مایلم گزیدهیی از بیتهای سرودهٔ شاعر ملی و دادخواه ایران، حکیم فردوسی را که از جای جای شاهنامه وام گرفتهام، تقدیم این عزیزان و شما خوانندگان گرامی کنم:
بیارای دل را به دانش که اَرز[*] | به دانش بُوَد، تا توانی بوَرز |
ناظر نعمتی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید