سه شعر از شیوا شکوری
معرفی شاعر:
شیوا شکوری متولد سال ۱۳۴۳ هجری شمسی در تهران است. وی دوران کودکی و نوجوانی خود را در شهر شاهرود گذرانده است.
شکوری در سال ۱۳۶۸ در رشته “علوم کتابداری و اطلاع رسانی” در دانشگاه الزهرا به تحصیل پرداخت و همزمان در رشته زبان روسی در دانشگاه آزاد تهران.
پس از پایان تحصیلات دانشگاهی به مدت دو سال دوره های آموزشی “روانشناسی یونگ” را تحصیل کرده است که تاثیر بسیاری بر فعالیتهای ادبی و هنری وی می گذارد.
شیوا در سال ۲۰۰۱ میلادی به بریتانیا مهاجرت کرده و به تحصیل در رشته “درمانهای تکمیلی” پرداخته و از سال ۲۰۱۱ میلادی به تحصیلات تکمیلی در رشته “شفا” ادامه داده است.
فعالیتهای ادبی او شامل نگارش شعر و داستان است و تجربه در وادی نویسندگی از روزمره گی های اوست.
مجموعه داستان “قصه های شب” نخستین کتاب اوست که متاثر از آموختههای او در دوره های آموزشی روانشناسی یونگ می باشد و “سه چشم فردا” اولین مجموعه اشعار به چاپ رسیده اوست.
سلاح
در اوان کودکی
موهای بافته ام آراسته به روبان
هر شنبه، ناظم مدرسه وارسی می کرد آنها را.
در اوان نوجوانی،
موهایم پوشیده از نگاه مردان
هر صبح، زیر روسری جا می دادم آنها را.
در اوان جوانی،
پدر گفت: سهم مو از آفتاب، ذخیره نور در پوشش سیاه.
برادر گفت: موهای زن، نجابت روح و تن
در اوان زهرآگینی غرور م
طبیعت یاغی زنانه ام
موها را تراشید، یک عصر پاییز
به مردان گفتم : اگر درد دینداری این است
از تاج زنانگی گذشتم.
آسمان خانه ابری شد
باران صبر لبریز
اسب غرور زخمی
شدم آنی که از آن خانه رمید
دیدم آن زنانی که با میل فراوان
موی زنان می تراشند در زندان
آبروی او فروشند بر تنگ نظران
دیدم آن مردانی که له له به موی زنان
نام نیکشان در آب حیوان
پیوست به جرگه ی ناسیرتان
دوباره روئید موهای من
رنگ و وا رنگ زیر روسری،
آراسته شدند به رنگهای مصنوعی
تا که یک روز من دریافتم
موهای من مهمتر
از سری است که بر آن روئیده است.
قلمی ساختم از تاریکی موها
شعری سرودم به نام سلاح
به خود گفتم : زن باش و واژه را بچکان
ماه و موج
یک عصرسرد،
ماهی کوچکی از برکه تنهایی من گذشت.
عبور او، در آب حلقه های ظریفی افکند.
صبح روز بعد،
چشمان من پر شد از ماه، اوج، واژه و موج.
قلب من ماهی را صدا زد.
برایش آواز یگانگی خواند،
ماهی رود به برکه بازگشت.
در خزه های نرم وجودم سرید و پنهان گشت.
ما شالی از رویای آبی دریا بافتیم
آن را بر شانه های جوان مان انداختیم.
بر نی های باریک برکه، قصه کوچ خواندیم.
ناگاه، هجوم بی دعوت رود،
در گیسوی سبزم پیچید و برکه را لرزاند.
ماهی من ترسید اما نرمید.
ناگاه، بازی سنت، با بی خیالی دست کودک
بر خزه های نرم من چنگ زد،
ماهی من ترسید اما نرمید.
ناگاه، بادهای سرد طرد شدگی، ریشه های مرا تکاندند.
گیسوان سبزم زخمی شدند،
خزه های نرمم سخت و خشن.
ماهی من ترسید اما این بار رمید،
سالها گذشتند، نیلی و خاکستری.
من شدم آن گم شده در رویا.
خسته و تنها پیوستم به آن دریا.
گیسوانم دوباره روئیدند،
نرم و رها بر بستر آبها.
زخم خزههایم شسته شدند،
در عبور آرام زمان
در سکون سادهی مکان
باز ماهیانی از برکه تنهائی من گذشتند.
حلقه های ظریف بر رد حضور خود افکندند.
اما قلب من دیگر آواز یگانگی بر هیچ ماهی نسرود.
نقشه
نقشه دنیا رو به رویم
سنجاقی به دست
نقطهی مرکز می جویم
آنجا که چشمان سیر خواب تو
خیرهی خرسهای گهواره است.
خمیازهای کش دار،
کج میکند دهان کوچکت.
میچکد بوی شیر
از چینهای غب غب و گردنت.
صدای گریهای دروغین
لابلای گومگوی عروسک ها
و این لبهای چون گل میمون
این رگهای ترد زیر گونه
به نخم می کشد.
جای ما کجای نقشه است؟
سنجاقی به گهوارهات
فرو می کنم.
نقشه دنیا می بندم.
* برگرفته از کتاب «سه چشم فردا»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
شیوای خوب سلام دستت را به گرمی می فشارم،الان بطوراتفاقی پیدات کردم،تو فیس بوک پست یکی از دوستان رو باز میکردم که مطلبی در باره ویرجینیاوولف بخونم که چشمم به تصویرزیبای تو افتاد.بی درنگ روی تصویرت کلیک کردم و شعرای زیباتو خوندم باز هم مانند گذشته شعرای قشنگی می سرایی… چند سال پیش آرزو کردم پیداتون کنم و دو هفته بعد با پدر محترمتون تماس گرفتم و بعد دیدمشون وجویای حالتون شدم. به هر حال شیواجان زندگی ات همواره پراز اثرات پیروزی – شادی – وسلامتی و سربلندی باشه باتمام دل می بوسمت کسی که مهر هیچکس را فراموش نمیکند دوستدارت پروانه دلیران
پروانه عزیزم دنیا آنقدر هم که بنظر میاید بزرگ نیست. خوشحالم که بعد از سالها یکدیگر را پیدا کردیم و شعرهای مرا دوست داشتی. از آن روزهای هم مدرسه گی در شاهرود و شعرهای عاشقانه سرودن نزدیک به سی سال است که می گذرد وچه زیباست که خاطره های مشترک گذشته ما را به دوستی امروزمان پیوند می دهد. مرسی که مرا پیدا کردی و لبخندی به بهانه های من افزودی.