سه شعر از فرناز جعفرزادگان
۱
بدرقه ی گلها
جمعیتی ست
میان بودن و
شدن
آن باغ که چیده شد
از دست پدر و مادر
دروغی ست
به رنگ سیب و گندم
۲
آن سو با صدایی می وزد
این سو از صدا می ریزد
کور سویی نمی خواند
سو سوی نگاه را
پرنده های مهاجر
باد از کدام سو وزید
که از شانه ی هر دم
کبوتری پر می کشد
۳
نشسته
تکه های شکسته را
جمع می کند
سایه ای
که در تاریکی
به دنبال خودمی گردد
راه را کلافه کرده
راهی که سرگردان است و
به دنبال راه می گردد