شبی در باغ اسپانیایی
«من پیرمردی اسپانیایی هستم؛ ساکن کوردبا یا همان قرطبه شما. باغ زیتون دارم و یک ملک اربابی با استخر، اصطبل اسبها، مرغدانی، کارگاه روغن کشی زیتون، سردابههایی برای شرابهایم و زمینی کوچک برای دیگر میوهها و محصولات کشاورزی مورد نیازم. من نیازی به جهان بیرون از ملک خود ندارم. من حتی یک تنور نانوایی در ملک خود دارم و بیست و پنج کارگر و خدمه که به کارهای ملک من میرسند.»
می گوید: «اگر کوسه ماهی ها آدم بودند، در دریا صندوقهای محکمی برای ماهیهای کوچولو میساختند که پر از انواع خوراکی ها بود. حیوانات گوناگونی را نیز در آن صندوقها تکثیر میکردند. کوشش کوسهماهیها این بود که صندوقها همواره آب تازه و صاف داشته باشند و از هر نظر تدابیر بهداشتی رعایت شود. به فرض اگر فلس ماهی کوچولویی زخمی میشد، بی درنگ آن را پانسمان میکردند تا پیش از موعد تلف نشود. برای اینکه ماهی کوچولوها خیالاتی و دلمرده نشوند هر از گاهی جشنهایی باشکوه در آب برگزار میکردند. به هر حال ماهی کوچولوهای بانشاط و سرزنده بیشتر مزه میدهند تا ماهی کوچولوهای غمگین و دلمرده.»
«من آدم میهمان نوازی هستم. همواره در ملک من مهمانی و شب نشینی و شادخواری برپاست. من قدیمیترین شرابهای خانگی را نثار شما میکنم. شما میتوانید به اسب سواری بپردازید یا شنا کنید یا هر تفریح دیگری که دلتان میخواهد.
شرابهای من حرف ندارد. خدای من، نمیدانید شراب رزه چیست؟ آخ که چقدر پرتید از مرحله. من یک چهارم از شراب سالانهام را به رزه اختصاص میدهم، به این ترتیب که به میزان مشخصی که از اسرار خود من است انگور قرمز را با انگور سفید مخلوط میکنم. سعی نکنید این را امتحان کنید. شما نسبت هرکدام به یکدیگر را نمیدانید؛ از آن گذشته زمان تخمیر هرکدام از این دو با هم قدری تفاوت دارد. در یک نسبت زمانی مشخص که حتی به ساعت میرسد، باید انگور لهیده سفید را به انگور قرمز اضافه کنید. فقط من میدانم که چه زمانی باید این کار را انجام داد تا محصول ضایع نشود. بین خودمان بماند، من حتی میدانم چه باید کرد تا با تخمیر ناقص انگور سفید، شراب رزه گازدار شود، عین شامپاین.
به این ترتیب، من شرابی تولید میکنم که مزه شیرین و گیرایی شراب سفید را دارد و رنگ زیبای شراب قرمز را. آنگاه چند سال که بگذرد رنگ این شراب به طلایی خواهد زد و گیرایی و مزهاش همانند بهترین شامپاینها خواهد شد. کشیشان گرانادا حتی جناب اسقف اعظم که همگی شرابشناسان و شرابسازان متبحری هستند حاضرند یک بشکه از شرابهای دیر دِرآلمیرای خودشان را با یک بطر رزه من تاخت بزنند. به شما اطمینان میدهم، شرابی گواراتر از شرابهای من در عمرتان ننوشیدهاید و نخواهید نوشید.»
ادامه می دهد: «صدالبته که در جعبههای بزرگ، مدرسه هم میساختند و در این مدارس به ماهی کوچولوها یادمیدادند که چگونه داخل حلق نهنگ شنا کنند. نیاز به جغرافی هم داشتند تا بتوانند نهنگهای گندهای را بیابند که از زور تنبلی و گشادبازی گوشه و کناری افتادهاند. در آن صورت اصل مهم و اساسی، تربیت اخلاقی ماهی کوچولوها بود. به آنان یاد میدادند بزرگ ترین و زیباترین عمل این است که ماهی کوچولویی خود را با خوشحالی مفرط و سرافرازانه قربانی کند و پیش از همه اینکه همه آنان باید از صمیم قلب به کوسهها ایمان داشته باشند، به ویژه هنگامی که میگویند دارند طرح آیندهای زیبا را بنیان میگذارند.»
«همواره معشوقههای فراوانی داشتم از دختران جوان مراکشی و الجزایری، دخترانی با پوستی شکلاتی، پرطراوت و پر از شور زندگی. هیچ چیز برای یک پیرمرد شیرینتر از معشوقههای جوان نیست و هیچ چیز برای دختران مهاجر غیرقانونی بهتر از سرپناهی امن و شغل و غذا و اندکی پول نیست. هر دو راضی هستیم. و اکنون که پیرتر شدهام. جوانترین آنان را به همسری گرفتهام و امور خانه را به او سپردهام. حال کاری ندارم جز تن سپردن به آرامش، تماشای غروب آفتاب، چاق کردن چپقم، نوشیدن شرابهای چهل سالهام، خواندن رمانهای قرن نوزده روسی و فرانسوی و بهویژه گوشدادن به کانتاتهای باخ، آداجیوی آلبینونی و رکویم موتسارت. از یک پیرمرد انتظار گوش سپردن به موسیقی آشغال پاپ یا رپ را که ندارید؟ چی؟ به من خوشگذران نمیآید موسیقی اندوهناک کلیسایی گوش بدهم؟ معلوم است خوب ذات بشر را نمیشناسید! به هر حال اگر از من بپرسید بهشت همین زندگی است که من میکنم. می و معشوق و موسیقی و کنج خلوت…»
ادامه میدهد: «اگر کوسه ماهیها آدم میبودند، بین کوچولوها جنگ و جدال راه میانداختند تا به صندوق ماهیها و ماهی کوچولوهای غریبه غلبه کنند. جنگ را نیز به وسیله ماهی کوچولوهای خودشان رهبری میکردند. به کوچولوها یاد میدادند میان آنان و ماهی کوچولوهای کوسههای دیگر از زمین تا آسمان فرق است.»
«و اما مهمترین امر، یعنی آشپزی! با همه خدمه و حشمه، سرآشپز خود من هستم. تخصص اصلی من، هنر من و علاقه من آشپزی است. بگذارید دستور یکی از ساده ترین غذاهایم را برایتان شرح دهم. البته یادتان باشد که خوشمزگی غذا به فوتهای کوزهگری آن ربط دارد، جزئیات، جزئیات و جزئیات.
و اما دستور غذا: چهار تا حبه سیر را پوست می کنم و رنده می کنم – مردم دو حبه رنده میکنند، من چهارتا – برگ کلم را خلالی برش میدهم. صد گرم قارچ را نیز ورقه ورقه میکنم، اما نه از این قارچهای عادی، از این قارچهای پهن که جان میدهد سوخاریاش کنی، صد گرم گوجه فرنگی گیلاسی را برش میدهم و مقداری ریحان را ریزریز میکنم و همین طور چند حبه بادام زمینی را.»
ادامه می دهد: «اگر کوسه ماهیها آدم بودند، گونهای از هنر نیز در میان آنان رواج مییافت؛ تصاویر زیبایی که در آنها دندانهای کوسهها را به رنگهای باشکوه نشان میدادند، حلقوم آنان نیز در حکم باغهای باصفا و بزرگی ترسیم میشد که حاضر و آماده برای جست و خیز شکوهمندانه کوچولوها بود.»
«یک ظرف آب جوش میآورم و روغن زیتون، سرکه و نمک را متناسب با حجم رشتههای اسپاگتی میافزایم و میگذارم ده دقیقه بجوشد. میدانید اصولاً بهتر است اسپاگتی را زیاد نپخت. باید Aldente یا به اصطلاح دندان گیر بماند. بعد در تابهای روغن زیتون و سیر را تفت میدهم و برگ کلم را به آن اضافه میکنم. پس از مدتی قارچ را و آخر از همه گوجه فرنگی را.»
ادامه میدهد: «در تئاتر ته دریا نیز نشاط و سرور کوچولوهای شجاعی که در حلقوم کوسهها شنا میکنند به نمایش درمی آید. موسیقی آنقدر زیبا و باشکوه است که کوچولوها شیداوار و با اندیشههای خوش به خواب میروند تا در حلقوم کوسهها به راحتی رفت و آمد کنند.»
«کمی مخلوط باربکیو با سس تند را با عصاره مرغ در قدری آب حل میکنم و به تابه میافزایم. میگذارم مواد کمی بیشتر بپزد. قبل از برداشتن تابه از روی حرارت، زیتونهای حلقه شده و کمی جعفری و ریحان ساطوری شده و بادام زمینی رنده شده را با کمی پودر پنیر پارمزان به آن اضافه میکنم.»
ادامه میدهد: «اگر کوسهماهیها آدم بودند، اعتقادی نیز میان آنان وجود میداشت و هر کوچولویی میآموخت که باید پیش از هرچیز در شکم کوسه ماهی زندگی صحیح و سالمی دست و پاکند.»
«اسپاگتی را داخل تابه میریزم و پس از مخلوط کردن آن با سس، تابه را از روی حرارت برمیدارم و غذا را توی ظرف میکشم و تزئین میکنم. گاهی هم مهمان داشته باشم، اسپاگتی را با سالامی و کالباس بوقلمون قطعه قطعه شده و پنیر پیتزا میپزم.»
ادامه میدهد: «گذشته از این اگر کوسهماهیها آدم میبودند، به برابری میان کوچولوها، آن گونه که اکنون است پایان میدادند. برخی از آنان دفتر و دستکی مییافتند و قوانینی برای دیگران وضع میکردند.»
«یکی دیگر از فوتهای کوزهگری این است که درست موقع خوردن اسپاگتی روی آن روغن زیتون طبیعی تصفیه نشده باغ خودم – و نه از این روغن زیتونهای قلابی بی بو و بی خاصیت کارخانهای – را می ریزم. البته روغن زیتونی که حداقل یک ماه پیش توی آن سیر رنده شده و فلفل سبز خواباندهام. یادتان باشد درست پیش از خوردن اسپاگتی و نه زودتر تا مزه روغن زیتون تند و سیردار توی دهانتان بیاید.»
ادامه می دهد: «خلاصه هرچه بود برای کوسهماهیها بهتر آن بود که لقمههای گنده تری به نیش بکشند.»
فوت دیگر اینکه هنگام پخت، نباید نمک زیادی به غذا زد، بلکه نمک درست هنگام صرف غذا باید استفاده شود و آن هم نه نمکعادی، بلکه نمک دریایی با مخلوطی از گرانول سیر و فلفل سیاه خردشده.»
پایان میدهد: «خلاصه اینکه حتی یک نوع فرهنگ نیز در دریا به وجود میآمد اگر کوسهماهیها آدم بودند.»
پایان می دهم: «خلاصه اینکه همه شما دعوت هستید، شراب رزه، اسپاگتی، موسیقی باخ و غیره و غیره.»
بچهها کف میزنند. حافظه آروین واقعاً فوقالعاده است. داستانی را بی کم و کاست از حفظ حکایت میکند. کف زدن بچهها هنوز تمام نشده است که دریچه آهنی سلول باز میشود.
دهانی فریاد میزند: «مادر قحبهها، برای من اعتصاب غذا راه میاندازید؟ خارجندهها. اینجا مگه هتله که دستور غذا می دید؟ تو… تو رضایی که ادای خارجیها رو درمیآوردی، آموزش شرب خمر می کنی حالا؟ دهنت گاییدهاس. پاشو چشم بندتو بزن! بری بازجویی آرزو میکنی که میمون آنگولایی بودی و گُه سگ سق میزدی و راهت اینجا نمیافتاد مرتیکه نجس خور!»
آروین زیر لب می گوید:«گفتم آروم تر،گوش وایمیستن!»
دهان دوباره فریاد میزند:«های منصوری، مگه شب چله است و اینجا قهوهخونه که بساط نقالی راه انداختی؟ پاشو تو هم انفرادی. دیوثهای مادر قحبه دهن همتونو سرویس میکنم. های سرکار بیا این دو تا رو ببر منفی دو!»
زمستان ۱۳۸۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید