شش شعر از عطیه عطارزاده
عطیه عطارزاده متولد ۱۳۶۳ در تهران، فارغالتحصیل کارشناسی سینما از دانشگاه هنر، کارشناسی ارشد سینما از دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد مستندسازی از دانشگاه بریستول انگلستان است. او مجموعهای از فیلمهای داستانی کوتاه، فیلمهای کوتاه و بلند مستند را کارگردانی و تولید کرده و عضو انجمن مستندسازان است. همچنین در زمینه هنرهای تجسمی و دیجیتال در تعدادی نمایشگاه گروهی و انفرادی شرکت داشته است. مجموعهی «اسب را در نیمهی دیگرت برمان» اولین مجموعهی شعر اوست که به زودی منتشرخواهد شد.
وبسایت او را در این آدرس میتوانید جستوجو کنید: www.irdocfilm.com
۱
از زبان زندهی جاوید
هدر رفتن از نوک پاهایم شروع شده است
«رفتن» فعلی ست میان دیوانگی و روزهای برنمی گردد
«ماندن» خرمالوی گسی که به سقف دهان می چسبد
و «راه» باکره ای که به دیواره ام چنگ می کشد.
گاهی خودآگاهمان شترهایمان را سرمی برد
ناخودآگاهمان دنبال بزغاله ای با چشم هایی به رنگ انار می گردد
ما به «رهایی بزرگ» فکر می کنیم
که در برگ ریواسی از دهانمان خواهد رویید
و مثل حبه قندی در دهان مرده ای آب می شویم.
۲
… مثل پیرزنی که هفت هزار سال پیش روییده
درست زیرگلویم حفره می زنم
درست روی خطی که به ته نمی رسد
من با دو پا و دو گوش و قلبی که بوی زیتون کال می دهد
راهی به دو درخت شبیه هم یافته ام
باید پستان هایم را از درخت انجیر بیاویزم
معجزه دارد در تقاطع رگ ها با سنگ اتفاق می افتد.
۳
معرفت ابتدایش خدا وانتهایش نامتناهی بودن اوست
«شبلی»
تنت همان چیزیست که میتوانی مثله اش کنی
سرش را بزنی
تکه تکه ته چاهش بیندازی
…
پس لباس راه راه بپوش
سرت را از ته بتراش
و هر صبح از اقصی نقاط شهر، تکه هایی از دست های بریده ات را بردار
این حکم مقدر توست
تا شب با دهانی که با خون کبوتر به تنت چسبیده
قاصدکی را به نقطه ای نامعلوم فوت کنی.
۴
… این درد را از عروق جنینی ات بیرون بکش
بافت های اضافه ضایعاتی بی اهمیت اند که گاه گوشه های تنت می رویند
تنت را شیار بزن
قلمه های تلخت را توی باغچه بمیران
آنقدر هرس شو که گوشتت به آب بریزد
پروانه ها توی خونت به راه بیفتند
ریشه هات بوی انارهای سربریده بگیرند
ازگلویت جای خون، نمک می ریزد …
تبر به دست بگیر
تکه ای از بهشت را توی حنجره بسوزان
خوب است گاهی خودت را به حاشیهی میوه های رسیده بدوزی
و بگویی: درخت نام دیگر من است.
۵
اشاراتی درغارهای آلتامیرا
تنها تو زنده ای و من که در انتهای معدنی تاریک جای دستان تو را یافته ام
میان ما رموز خاصی هست
انگشت اشاره را که بر گلو بگذاری
لشکری از گرازهای مرده درعضلاتم به راه می افتند
کسوف می کنم
یعنی که به اشیا عادتی عجیب کرده ام
به ظروف یکبارمصرف
ماشین ظرفشویی
و کرنومتری که پرندگان مرده را در حواشی استخوان گونه ام ثبت می کند
فصل مشترک آهنم و سنگ
گناهی که از یاخته ای تک سلولی تا اسبی که بی سوار به شانه ات برمی گردد
به اشیا عادتی عجیب کرده است
به این که کسی از کنارش عبور کند و بگوید: چیزی نیست
جهان دارد غرق میشود
میان ما رموز خاصی هست
ماهی مرده ای که پشت ستون فقراتم یعنی باد هر کجا دلش بخواهد می وزد
چیزی شبیه درختی برعکس که نخل های کشته را در انفجار گلو به آهی کهنه می بندد
که مردگان من از تعداد پرندگان آبی ام بیشتر است
و پنجهی سرخی درانتهای این غارسیاه، به یاد می آوردم که نام پدرانم قطرهی خون است
انگشت اشاره ات را بر لبان من بگذار
و بگو که باد را چگونه از سمت گلویم آغاز کنم
من برای گفتن چیزی که قرن هاست در گلو مانده
پنچ انگشتم را به علامت آه قطع کرده ام
و این یعنی: چیزی نیست
جهان دارد در حواشی استخوان گونه ام غرق می شود.
۶
التنور(۱)الشعر
کیمیاگری کار ساده ایست
کافیست مشتی از گلویت را به خاک بپاشی و بگویی: می خواهم درخت بشوی
در اینجا اسرار مقدسی ست که تنها به خون تعلق دارد
به خمیدگیهای عجیب تنت که در فاصلهی میان گرگ شدن های تدریجی
و اینکه خورشید مرکز جهان نیست
میل عجیبی به جنایت و آفتاب دارد.
راز همین است که جهان تظاهریست تا تو بمیری
سربیست که از پستان راسویی به دهانت می ریزد
گوگودی که در دهانهی قرع وانبیق
به یاد میآوردت که اجدادمان به انواع مکاشفه مسلح بودند
سگهای ماده شان را به بخارات جیوه تبخیرمیکردند
هدف تبدیل مس به خونی بود که در رگهایت هرز می رود
ورم کرده و به مردابی از اموات یایسه می ماند
که احتضار به نافمان بسته
و حجرالفلاسفه(۲) با خمیدگیهای عجیبمان رابطهای خونین دارد
راز همین است که طباع اصلی روحت نیاز مبرمی به فرو کردن دندان در گردن ماده سگی دارد
که هر شب در رگهایت به یاد نجات دهنده مان زوزه میکشد
وگرنه کیمیاگری کار سادهایست
اگر چاقویی به دهان بگیری و درآستانهی گرگ شدن
برای درختی که از گلویت می روید
شعری عاشقانه بگویی.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید