شعرهایی از فرزانه قوامی
فرزانه قوامی، شاعر و دانش آموختهی زبان و ادبیات فارسی است که آثارش تا کنون چندین بار در زمرهی نامزدهای نهایی جوایز شعر مستقل ایران قرار گرفتهاند .
کتابهای منتشر شدهی او عبارتند از:
– گفته بودم من از نسل شهرزادهای مضطربم (نشر میرکسری-۱۳۸۱) – کاندید جایزهی شعر کارنامه- بخش روزنه
– از من فقط النگویی میماند (نشر آرویج-۱۳۸۴) – کاندید جایزهی شعر خبرنگاران – کاندید ماهنامهی شعر نگاه نو
– بعد از هفت ساعت و بیست و نه دقیقه گریه – نشر نیلوفر – ۱۳۹۰
گل های مار زبان
فرزند آخر بودیم
از پدری تنومند
که شاخهایش با گوزنهای ماده عیاشی میکرد
تو تازه کابل را فتح کرده بودی
دستت به خون زمین آغشته
در زوزههات مردی خشخاش میخواست
کلید خزائن خالی را به من بخشیدی
کاتب مینوشت
این بانو تب دارد
و مهری که به آن گیاه میگویند روییده در چشمهاش
خوراک او گلهای مار زبان است در چند نوبت
و در هر نوبت زهری بر کام او کنند مارگونه از تلخ
کاتب مینوشت
فردا جنگ به کف دستهایمان سرایت خواهد کرد
گلوله میخوریم از بام تا شام
پسرها گرسنهاند
دیر سیر میشوند
دخترها آسیمهاند
زود پیر میشوند
غروب در زمین خشک پدر خشخاش میکاشت
تو تازه دلم را برده بودی به دواخانهای که درد میخواست
و مرگ در ارتفاعات اطرافمان آهسته از من رگ میگرفت
کاتب مینوشت
امروز صحرا سوزان است
شترها با کینههاشان کوهان و خون آوردهاند
اندرون به زهر آغشته کنید
اندرون به زهر آغشته کنید
مارگونه
بیمارگونه
خرداد۹۲
پله های اضطراری
زخمهایت را باز کردهام
سه قطره آفتاب چکاندهام در گلویت
صبح ظهر شب
هوا از گرم و گریه گذشته است
و بوسهها از راه مرداب به انزلی میرسند
در لاهیجان درختها تنهاترت میکنند
برهنه روی سینهات میخوابند
تو را در هوای آزاد بستری کردهام
سه قطره چای سبز چکاندهام در گلویت
صبح ظهر شب
صورتی و رنگ آسایشگاه به تو نمیآید
پلههای اضطراری به مرگ نزدیکترند
از راه خودسوزی در شمع و کلیشههای شب
که عشق تصاحب یک تن نیست
سوختن در چه میدانم تنهایی که با ما میخوابند
کنار آتش و فاصله
دریاچه و انزلی
و سکوتی که هرز میرود
دلم خوش بود
به هرزویل و دخیلی که بسته بودم به باد
•
فضاهای نزدیک
پارهای از پرسشها فلسفیاند
تعدادی نامحدود از آنها کنجکاوی
امروزه در معابر
زندگی ادامه دارد به شیوهای خصوصی
خیلیها علاقه دارند به راه رفتن
تعدادی به نگاه کردن
و دستهای که صد بار هم اگر دستگیر شوند میپردازند دوباره به لمس کردن
چه حسی دارد زنی که پیاده میشود از واگن ویژهی بانوان؟
آیا این زانتیای موقت مشکی همیشه شوهر همسایهی ماست؟
یعنی مردها هربار بدون همیشه عاشق میشوند؟
زنهای زیبا اگر خفته باشند چرا جذابترند؟
دستمالها اگر آغشته باشند به عشق دیرتر شعله ور میشوند؟
آیا واحد تنهای رو به رو شامش را کنار پنجره میخورد
به ماه خیره میشود تا جای پای آرمسترانگ را پیدا کند؟
ما فردا شام را با هم میخوریم
و به سطح نه چندان صاف ماه فکر نخواهیم کرد
این کفشهای کهنه پایم را هنوز میزند
از شکاف شگفت انگیزی در خودم
فضاهای نزدیک را دورتر میبینم
لامپهای اضافی شهر خاموش است
آیا نفس نفس که میزنیم بیشتر زندهایم؟
•
ماغ و ماخولیا
یونجه کاشتهام توی تنم
در من گاوی است که از غریزه و غمزه چیزی نمیداند
میچرد در رویاهای لاغرش
و تنهاییاش را حجامت میکند
گفتهای هرچه نمیدانم را بنویسم
مکتوباتم را پاره کنم
تا فراموش کنم دیری است رنجیدهام
گاهی است نفهمیدهام
و پارهای است از وقتم که ماخولیا شدهام
به یونجهها که فکر میکنم
تب میآید سراغ لاغرم
به حنجرهام سوزن بزن
من ماغ میکشم
درمانگاه روی سرم خراب میشود
تو خون میگیری از سلولهای نا آشنایم
من به غریبهها هم لبخند میزنم
کمک کن !
من در ساختمانی مشکوک زندگی میکردم
آگاهی هر روز زنگ زندگیام را میزد
تا ضامن پیرزنهای مرده شوم
اکنون سال هاست
زنی حماقتش را در لیوان های چای من حل میکند
سر میکشد به تنگ راه های اشتباه و حجامت
روز خوبی است
فراموش کردهام دیری است رنجیدهام
دکترها میگویند
آگاهی دیگر زنگ خانهام را نمیزند
•
تناقض
سرزمین من از جنس سرد بود
منجمدی شمالی
با ماهیانی بدون فلس
من هرگز چترم را سرزنش نمیکنم
به سوراخهای این جوراب هم احترام میگذارم
هواشناس نیستم اما میدانم
باران از غبار بهتر است
برف از باران سفیدتر است
سارا از هاجر زیباتر است
عیسی از موسی دموکرات تر است
کعبه از اورشلیم پولدارتر است
ادیپ از الکترا عقدهای تر است
توی زنجیرهی حیاتی خلوتم
هر پرندهای خونگرم است
بعضی از ماهی ها خونسرد هستند
همهی پستان داران گاو نیستند
تناقض شدیدی من را روایت میکند
محکوم شدهام
در برابر چترم
در برابر جورابم
الکترای درونم هنوز هوسباز است
به باران خیره میشود
و خونسردیاش را سرزنش میکند
بدون فلسهایم
بهتر است منطقی زندگی کنم.
•
ریلکس
اجازه میدهید دستم را با احتیاط
بگذارم روی شانهی شما
لبخندم را بغلتانم توی آغوش خیستان
با آخرین سیگار
بعضی لحظهای خاص را مرور کنم
-تولد پرتقال ها نزدیک پاییز
-خانهی کوچک ما
-خاکسپاری زنی زیبا با نام هایی مستعار
ریلکس آدامسی است که در خواب میجوم
میچسبم به تخت
هر ساعت شصت دلهره
هر دلهره شصت تنهایی
شش ساعت خواب بس است و کافی
عقل سالم در بدن سالم چه کار مهمی دارد؟
سرم را روی سینهی پاییز بگذارید تا محکم بمیرم
من به یأس زرد برگ ها مبتلا شدهام
هر دقیقه شصت بار
خودم را میکوبم به نقطهای کور
اجازه میدهید در فواصل کوتاه جیغهام
سیگارم را روشن کنم با سکوت!
♦
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید