شعری از داریوش ساقیان
حرف محال
(در سوگ جان باختگان پرواز هواپیمایی اوکراین)
***
تا کی دوباره بخواهی
که این وحشت بزرگ
که این درد بی امان
به پایان برسد
و مرگ
که کشته پشت کشته
می ستاند و نمی گذرد
لختی نفس بگیرد و
باغ سوخته
از داغ ها که دید
دگر بار
با خویشتن
به خنده خورشید
آیین برگ سبز و
ره رود
و به باد بهاری و
به باران برسد
شهری دوباره چنان که
هم رای او به داد
هم کار او به مهر
هم یار او به صدق
هم سایه اش کنار صحبت عمری به آشتی
ای یار
از جور روزگار
بر خاک پیر ما
بر جان غم گرفته و اندوه سیر ما
یکسر خزان و خامشی و خشکسالی است
و آنقدر دیر مانده ساعت تاریک نیمه شب
که گفتی
انگار
دیدار روی صبح
بر این نسل سوخته
حرف محال و
قصه چیزی خیالی است.