شعری از زهرا جلالی
همیشه سایه ای در مه
پنجره بر پشت
از خودش دور می شود
و پرنده ای
در زایش دوباره ی باد
از لانه اش
کوههای بنفش در
غباری از اسبهای وحشی خورشید
کاشی های فیروزه بر
کنگره ی غروب
رنگهای مکمل را
عشق
اینگونه رام می کند
انگشتهایم
در بوته های گل سرخ
موهای تو را می بافند
و مترسکی
خواب بنفشه ها را
لای طلایی گندمزار
پاییز
با خیال بهار
از بافه های بافته بر جالیز
دور می شود .
#زهرا-رمضاننژادجلالی