شعری از عارف معلمی
دو رویا بر شانه
آب روی تنت جمع بستنِ ماهی هاست
آغوش کنی کف دستهات وُ بندازی به رود
این چه آغوش کشیدن که هربار می شود دورتر
ننداز
این ماهی دریا نمی داند
به کجا اشاره کنم؟
تمامِ دور ها را به آغوش کشیده ای
_آسمان !
شب در کدام ماهی غولپیکر پولک پولک کرده نگاهت را
_شب-پولک هایم را ا مصادره نکنید به نجوم
اگر ماهی حرف صامتی از دریا های شماست
زمین توامان صامت و مصوت است در این ماهی
آناهایتا* دست هاش خشک شده از نگهداشتِ اقیانوس
درگیر ماهی های در دستانش
خواست بندازد به رود بزرگتری
به جای ماهی، تصمیم افتاد
گمان کرد آسمان شکل قانع کننده ای از بزرگ می تواند باشد
در همزیستی دست وَ ماهی
باله در آورده اند انگشتان آناهایتا
دست های جا
ر
ی.
دست
های
جا
ر
ی
آسمانِ پیشاآناهیتا ادامه ی زمین نبود؟
مرداب مومیایی ِ اشک های او نیست؟
این همه جریان در مرداب ماتشان زده
به چگونه در کف دست جریان نیافتن ِ رود را گرفته ایم؟
رودها که برخلاف جریان شنا می کنند
این مرداب بود که بر خلاف ِ خودِ جریان شنا کرد
این را میتوانی از صیاد هایی بپرسی که طعمه ای نیافتند لاجرم خودشان را صید کردند
ماهی گیج بین کف دریا و کف دستانت
ننداز
این دست ها میراث سقوط تمام پرندگانند؟
_دست ندارم این ها رویای سبز نشده ی درختی در شانه هایم اند
دریا شاید تنها گورستانی ست که دفن شده هایش زنده اند
مرددم کدام سمت گور؟ کدام سمت حیات؟
مرددم این همه سال تابوت ها تشییع می کردند سوگواران را یا بالعکس
آرزو های مرده ام را لمس شده ای
به دریا بروی روحِ دریا را لمس
شاید سبز شد دو رویا بر شانه ام
*ایزد آب در ایران باستان
#عارف معلمی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
عارف معلمی