شعری برای مهسا امینی
حالا چشمانِ این چامه
و گیسوی آن گناه
و آن شِریانِ مُرَدَّد که به قَلباَت آویخته
شهروندانِ این شهریور اَند
و خواهرانِ این تابستان
همه در بُلوغِ تو دست دارند
در آن رنجشِ راکِد
که نَجوا کَرده بودی
بَر تارَکِ تخت
آری الف لام میم
سلام بَر دَرد
سلام بَر سکتهی صدا
و به سکوتِ تو
که سلام میکُنَد
به لَمَعاتِ خون
در اَشکِ برادراناَت
آری الف لام میم
اَلَم
اینبار بَر “پیکرِ شیرین”
به زمین و زمان
به زمانهی زن
فقط به ما بگو
با این حِجلهی حِرمان
با قلبِ تو چهکار کُنیم…
#بهرام روحانی