صعود به قلهی کیلیمانجارو به یاد مانای احمدعلی وهابزاده
در تابستان سیاه سال ۱۳۶۷ و در کشتار همگانی در زندانهای ایران، احمدعلی وهابزاده در سن ۲۳ سالگی و پس از تحمل ۷ سال زندان جان خود را از دست داد و نام زیبایش – علی – شد نام یک فقدانِ همیشگی و یک دلتنگیِ مانا. امسال ۳۶ سال از مرگ او میگذرد و سرانجام من در سن ۶۳ سالگی دیگربار توانستم یاد مانایش را با برآوردن یکی از آرزوهایش زنده کنم. کار سوگ را پایانی نیست، و از این رو در این سالها همواره میخواستم بخشی از زندگی نزیستهی او را بیافرینم، زندگی نزیستهی کسی که جدای از زندگی زیستهی من نبوده و نیست.
در کتاب علی: بازتابهایی بر زندگی کوتاه احمدعلی وهابزاده (۱۳۸۸) خاطرهای از پدرم را بازگفته بودم. در فرصتی کممانند در یک ملاقات حضوری در زندان گوهردشت (که باید سال ۱۳۶۵ بوده باشد) پدرم از علی پرسیده بود: «بعد از آزاد شدن اولین کاری که میکنی چیست؟» و علی گفته بود: «میرویم توچال. قلهی توچال!» سالها به این آرزویش فکر کرده بودم. همیشه احساس میکردم که قلهی توچال شایستهی آرزویش نبود. میخواستم با او به بلندترین قلهای که برادر زیبا و رعنایم علی میتوانست تصور کند بروم.
جادوی باززیستنِ یک زندگی نزیسته در اینست: سرگذشت محبوب رفتهام را از زنجیر رویدادهای پیچیده و اهریمنی و تلخی که به جانْباختنش انجامید آزاد میکنم، و به جایش، سرنوشت نزیستهاش را زنده میکنم و میگذارم او – در یاد و خاطرهی من – از نو زندگی کند. سرگذشت محبوس است در گذشته؛ سرنوشت باز است به سوی آینده. چه من باشم و چه نباشم. و این همه کار سوگ است، یک سوگواریِ بیپایان.
در کتاب علی گفته بودم که در شادی یافته در زندگی او میخواهم «برادر باوقار و رعنایم را بر شانههایم به تماشای چهارگوشهی این دنیای زیبا و غریب ببرم. نیایش من آنست که شانههای پیرشوندهام تاب وزن همیشه جوانش را همچنان داشته باشند، هر چند پرداختِ دِینِ من به او در این سالهای مانده از زندگیم ممکن نخواهد شد، اگرچه میدانم علیِ مهربان انتظاری ندارد…»
این بود که در اوایل اکتبر ۲۰۲۴ (نیمه مهرماه ۱۴۰۳) علی مهربان را همراهم کردم. به آرامی و با وقار در کولهپشتی من جای گرفت و هفت روز میهمان من بود و بر شانههای من جادوی بزرگ کیلیمانجارو را تجربه میکرد. کولهپشتی من همیشه پُر بود، اما آنرا چنان سبک احساس میکردم که تو گویی بر شانههایی جوانتر از شانههای پیر من استوار بود. کسانی که چند روز در ارتفاع بالای ۴۰۰۰ متر کوهنوردی کرده باشند، نفس کشیدن در هوایی کماکسیژن را تجربه کردهاند. از کمپ بارافو (base camp) در ۴۶۵۰ متری تا قلهی اوهورو در ۵۸۹۵ متری (با کمتر از ۵۰ درصد اکسیژن) را شبانه و یک نفس و در هفت ساعت بالا رفتن کار آسانی نبود. با این همه، در یاد سختیهایی که او در زندان تاب آورده بود، هرگز سودای خستگی به روانم خطور نکرد. تا پیش از آنکه به قلهی اوهورو – به آزادی – برسم، فکر میکردم که این من هستم که علی را بر شانههایم به بالای کوه میبرم. در بالای کوه کیلیمانجارو بود که دریافتم این علی مهربان بود که گویی وزنم را سبک کرده بود و مرا به قله رسانده بود. کوهنورد واقعی او بود.
علی جان، ای مانای همهی زمانها! گفته بودم که بر شانههایم میگذارمت و با هم به تماشای این دنیای غریب و زیبا میرویم. یاد آن روزها خوش که من و تو در نوجوانی با پدر به کوه میرفتیم. برای کوهنوردیِ دوباره در کنار تو روزشماری میکنم. صدایم کن ای جوانِ همیشه رعنا!
درباره کیلیمانجارو:
کوه کیلیمانجارو یک آتشفشان خاموش است و در شمال تانزانیا و پارک ملی کیلیمانجارو جای دارد. بالاترین نقطهی این کوه قلهی «اوهورو» نام دارد که معنای آن در زبان سواهیلی «قلهی آزادی» است. ارتفاع این قله ۵۸۹۵ متر (۱۹۳۴۱ فوت) بالاتر از سطح دریاست. قلهی کیلیمانجارو بالاترین نقطهی آفریقا، مرتفعترین قلهی تکایستای جهان (که به رشته کوهی پیوند ندارد)، و بلندترین آتشفشان نیمکرهی شرقی جهان است. کیلیمانجارو در لیست «میراث جهانی» یونسکو قرار دارد. هر سال در حدود ۵۰۰۰۰ بازدید کننده برای گردشگریهای گوناگون به این کوه میآیند و چند ده هزار نفر از آنها به کوهنوردی میپردازند و از یکی از هفت مسیر اصلی، بین ۵ تا ۹ روز، به قلهی اوهورو میرسند و بازمیگردند. معمولاً در حدود ۵۰٪ از کوهنوردان میتوانند به قله برسند.
۱۴ اکتبر ۲۰۲۴
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
دکتر پیمان وهابزاده از سال ۱۹۸۹ در کانادا زندگی میکند. او هماکنون استاد جامعهشناسی در دانشگاه ویکتوریا، استان بریتیش کلمبیاست.
دکتر وهابزاده نویسنده چهار کتاب به زبان انگلیسی و ۸ کتاب به زبان فارسی است. از او تاکنون ۵۰ مقاله و گفتگو منتشر شدهاست. داستانها، شعرها، مقالهها، و خاطرههایش تاکنون به فارسی،انگلیسی، آلمانی و کردی منتشر شدهاند.
صفحه ویکیپیدیا دکتر پیمان وهاب زاده را در لینک زیر بیابید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Peyman_Vahabzadeh