غزلی از پیمان سلیمانی
اصلا چرا؟ چقدر؟ چگونه؟ کجا و کی؟
ما را سیاه مستی تاریخ کرده قی!
این قرن چندم است که ما قد نمیکشیم؟
که هیچکس به بیکسی ما نبرده پی!
ما گریه کردهایم همیشه بدون چشم
به شیشه خوردهایم همیشه بدون می!
میریزد از گلوی چهل سالگی ما
بغض هزار آبان! زخم هزار دی!
ترساندهاند جنبش شب را – بدون هان!
هشدار میدهند به فردا – بدون هی!
ماییم امید ماهیگیری که محو شد
در انتهای قصهی تلخ همینگوی!
ما از ولی عصر به اینجا رسیدهایم
(؟ ! ! ؟ ! ! ! ؟ ! ! ! ! ؟)
از موشهای ساکن
در متن انقلاب
از جیغهای سرد زنی
در تئاتر شهر
از ایستهایِ بازرسی!
سمت هفت تیر
تا گلفروشهای ترافیکِ پارکوی!
۱۳۹۶
#پیمان_سلیمانی