غزل تازهای از لیلا آرمون
بی تو تا زندهام این بغض به من زنجیر است
مثل پروانه که با پیله خود درگیر است
آنچنان درد نبودت به دلم میپیچد
که دلم از همه بود و نبودم سیر است
بی تو شبهای سیاهم کوهی از خاطرههاست
قلب من بعد تو ای عشق جوانم پیر است
کاش میماندی و این شهر پر از بوی تو بود
حیف رفتی و نگفتی که برایم دیر است
با سکوتی که به لبهای من خسته زدی
به خدا زندگیم سیر از این تقدیر است
خستم از غم این روز شب تکراری
بی تو این خاطرهها با نفس من گیر است
من همان شاعره طبع پر از تشویشم
خون دل خوردن من با غزلم درگیر است