مانیفست عشق یا رایحه سفر
شعری از شاعرکرد عبدالله سلیمان (مشخل)
برگردان : ریبوار ژوان
بیوگرافی شاعر کرد عبدالله سلیمان "مشخل"
عبدالله سلیمان معروف به "مشخل" شاعر توانمند و صاحب سبک کرد در سال ۱۹۶۴ در شهر نفت خیز کرکوک واقع در کردستان عراق دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی، متوسطه، دبیرستان و هنرستان صنعتی را در شهرکرکوک به اتمام رساند. از آغاز دهه هشتاد میلادی اقدام به سرودن اشعار در مضامین مختلف از جمله سیاسی و اجتماعی نموده که غالب سرودههای وی در نشریات داخل و خارج از کردستان به چاپ رسیده است.هم اینک نیز بسیاری از سایتهای کرد زبان اشعار، مقالات، نقدهای ادبی، سیاسی و اجتماعی وی را منتشر کردهاند. طی سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵در بسیاری از اجتماعات ادبی و هنری از جمله چندین محفل شعرخوانی در شهرهای کرکوک و اربیل مرکز استقرار دولت محلی کردستان حضور یافته و سرودههای وی مورد توجه بسیاری از روشنفکران و اقشار مختلف جامعه کردستان است. از دیگر فعالیتهای وی حضور در محافل ادبی مختلف خارج از کشور میباشد که در این راستا نیز تاکنون در چندین مراسم شعرخوانی طی سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۰ در ونکوور کانادا شرکت داشته است. وی در سال ۱۹۸۷ به همراه تنی چند از همفکران خود ازجمله "جمال کوشش" و "نوزاد احمد اسود (معروف به هوشنگ)" انجمن ادبای کمونیست را پایه گذاری و اقدام به نشر مجله کرد-زبان "رابهر" نموده و ظرف مدت ۳ سال ۱۲ شماره از آن را به چاپ میرسانند. سردبیری چندین شماره از روزنامه "ندای بیکاران" را طی سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ به عهده داشته است. در میانه سالهای ۱۹۹۷ تا سال ۲۰۰۰ به عنوان عضو هیئت تحریریه مجله "هانا" فعالیت داشته است. از این شاعر و نویسنده کرد-زبان تاکنون نزدیک به ۱۶ کتاب در زمینه های شعرو نمایشنامه نویسی چاپ و منتشر گردیده است که برخی از آنها از انگلیسی به کردی ترجمه شده و نوشتههای بسیاری نیز در دست چاپ دارد. عبدالله سلیمان "مشخل" عضو کانون نویسندگان کرد میباشد و هم اکنون نزدیک به دو دهه است که در کانادا زندگی میکند.
ترسم که نتوانم
… واپسین سروده های مانیفست عشقم را بنگارم
نتوانم طلب بخشش کنم
از سیگاری که برآن بودم
تا پرسه زنان ازمیان انبوه لاله های اندوه
به لب گیرم و نگرفتم
آه که چقدر از سفرهای نابهنگام در هراسم
نابهنگام،همچون مرگ فانوسی سرگردان
در آغوش راههای عشق و وداع
نابهنگام،همچون ریزش زلف درختان و چشمان برگ
همچون کوچ پاییزی آکنده از زردی و خزان
مگر نه قرار بود دستان باران را در دستهایم بگیرم
انگشتانش در لابلای رویاهایم بغلتدو
زیر ابروی برگی را بردارد
عینک برچشمان کم سوی پاره ابری نهد
و ناخنهای تصویری را بگیرد
مگر نه قرار بود تندیسی از تبسم گرد دو
شمعی خمیده پشت را به ضمانت بطلبد
تا در واپسین روزهای هرهفته
مست وخراب
برای دختران نیمه عریان
از واقعه ای بگوید
که هیچکس را یارای گفتنش نیست
واقعه ی چزاندن ابر،کندن پرهای یک ترانه
و پنجه در پنجهی نومیدی افکندن
قرار بود از نشریاتی گذر کنم
که بر فراز پلی از واژگان
بسوی سایههای خشکیده گام بر میدارند
قرار بود رایحهای پرستارگونه بیاید
تا بکارت باران را
به محضر ترتیلی از رنگ،
آیت الکرسی طغیان،
جعل کردن مرگ و در نهایت
برآشفتن سکوت فراخواند
***
در مه اندودترین پگاه کوههای سپید نومیدی ام
یک جفت حکایت بالهایم را شکل میدهند
سرم زمین خواهد شدو
چشمانم پنجره
درپی یافتن شبیه ترین تنهایی به خودم
در پی یافتن شبیه ترین رایحه به سفر
رایحه ای شبیه به شعرو پرواز تو
رایحه ی سفر
تنها وتنها
تصاویر آلبومهای فراموش شده را سرزمین خود قرارخواهد داد
رایحه سفر عطر پرندگان را تداعی میکند
عطر مادرم را
همان که پدر از برآشفتگی فصلها به آرمغان آورده بود
رایحه سفر
کشتزار رویاهایم را
به جنگلی از تنهایی مبدل ساخت
گیسوان درختانم را پریشان نموده
و سرزمینم را
به دسته ای از پرندگان رنگین آسمان خیالم سپرد
مادرم تا واپسین لحظه های حیاتش مینالید:
"" آه از بوی وداع ، آه از گسستن و بریدن""
***
مادر مرد
اما هرگز دلش نیامد عطر سفری را استنشاق کند
مادر مرد
اما هرگز نگذاشت
پدر چیزی از رازهایش با عطر سفر بفهمد
مادر عطر سفر را
در چین وچروک پیراهنش پنهان میکرد
"آرابخا" بارها دیده بود
که چگونه در زیر آن درخت گیسو پریش
رایحه های زرد و سبز و سرخ را پنهان کرده بود
بارها به بهانه آب آوردن با پیت های حلبی
عطر حیاط و اتاقها را
به حضور مشعلهای"باوه گورگور"* برده بود
مادر عطرشناسی غریب و دختری پراز نور بود
و زبان گلها را میفهمید
***
رویائی که رایحه سپیده های مرطوب را با خود دارد
روزی فراخواهد رسید که میغی از رایحه آنرا فراگیرد
کوچه ها مملو از فرشته های رایحه خواهند شد
رویاها سراپا گنجشک میشوند و
به پرواز درخواهند آمد
سایه ها پرنده خواهند شدو درختان انار
گرداگرد سرای وهم و گمان را خواهند تنید
چشمه سارها شتابان میگریزندو
توتها مبدل به مار خواهند شد
کوهها رنگ و بوی بیابان خواهند گرفت و
آسمان در آتش خواهد سوخت
در آن روز ناله ای جانکاه جغد را برمی آشوبدو
آنگاه آفتابی از راه رسیده
و برای ابد رویا باریدن خواهد گرفت
***
ترانه ای رنگین فرامیرسد
و کلافی از رنگین کمان باخود خواهد داشت
چشمان شعری را میبوسد
وپیراهنی¬ از مه به¬تن دارد و نامه¬ای از رایحه بهمراه
میان تو و شوخترین گلهای زیبای باغچه خیال
میان تو و شرابی ترین مستی عشق
میان تو و ملایم ترین لرزش موسیقی روح
میان تو و خودم،
ترا انتخاب کردم
ای پرفروغ ترین ستاره شبهای رنگ باخته امیدم
ای ترانه سفر ، ای بی انتهاترین راه
بیا تا باد را غلغلک دهیم،
کشتزارهای زندگی
آکنده از هیاهوی مستی باشدو
از روزنه روشنایی به نور خداوند نفوذ کنیم
بیاتا از دریچه خمیازه ی رود
به اسرار ماهی ها پی ببریم
سواربر زورق تردید
دریاها را به ضیافت دریاچه های متروک ببریم
ای گل بابونه
بیا تا هم اینک برپشت پاره ابری
به جشن و پایکوبی بپردازیم
***
اینک در ژرفای شعر و رایحه و تبعیدگاه
در میان رویاو سفر،
وطن را شایسته ی عشقی ست بی همتا
اینک رایحه رخت قصیده اش را
بر طناب عشق پهن کرده
مانیفست دلدادگی می نگاردو
در بلندای برهوت خیال سکوت آنرا بازمینویسد
هر روز واژه، سکوت خواهد شد
وبه قامت قصه ای فراموش شده میپاشد
در لابلای نجوای رازهای گمشده ی این روزگار
مبدل به شیشه ی ابری سپید
همچون رویاهای ساده کودکان خواهد شد
مبدل به شبهای مهتابی و ترنم پرندگان
وگامهایی برسینه یخبندان
همراه با وداع گیاهان نورس
مبدل به هرچیزی خواهد شد جزخویشتن خویش
***
از نگاه رایحه سفر زورقی ست بی سرنشین
ماه بانوئی ست که جان رایحه را سوگند میخوردو
مدام حضوردر مراسم ختم پیشبندی دارد
که گره هایش را به خنجری عاری از دین و سوگند
بخشیده است
عاری از ترانه و نیاز
یک قطره اشک
پیش از آنکه چشمان محبوبش را ترک کند
پیش از آنکه سفر ببویدش
از بوی وطن سراسیمه به آغوش خیال میگریزد
اشکی به جامانده از میغ رخسار رایحه خواب
اشکی که تنها بربالهای باد هویداست و
در آئینه غم شفاف تر دیده می شود
اشکی غرق در عشق و بیم و شرم
ازچشمان روزگارمن
آرام آرام بر جسد عشق باریدن گرفت
باریدن گرفت و
هنوزهم به شدت درحال باریدن است
۲۰۱۰-۰۹-۱۶
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید