ما برای تلق انقلاب نکردیم
ما برای تلق انقلاب نکردیم
عبدالقادر بلوچ
مسئولان زندان رجایی شهر از زندانیان این زندان برای تعمیر درب و پنجرهها و دیگر وسایل زندان تقاضای پول کردهاند. عدهای برانداز، این مسئله را بزرگ کردهاند، درحالیکه امروزه سه هزار و پانصد تومان برای نصب تلقهای پلاستیکی بر پنجرهها، پول زیادی نیست. زمستان دارد از راه میرسد و خانمها و آقایان ساکن زندانها باید به فکر سرما باشند. به برکت انقلاب زندانیان ما حالا افراد بدبخت و بیچارهای که دستشان به دهانشان نرسد، نیستند. وکلا، خبرنگاران، فعالان حقوق بشر و دانشجویان ساکن زندانها بهراحتی میتوانند کرایه سلول هم بپردازند. اما نظام، آن را بهرایگان در اختیار آنها گذاشته است. خدا را خوش نمیآید که سلول را آنها استفادهکننده هزینهٔ تعمیرات را نظام بپردازد.
اکثر این براندازان که در خارج از کشور سکونت دارند بهتر از هرکس میدانند که هزار تومان برای تعمیر یک پریز برق، سی سنت هم نمیشود. کدامیک از فروشگاههای محل زندگی آنها در همان اوج حراجها لولای درها را یک دلار و بیست سنت حساب میکنند؟ تازه این مبلغ، هزینهٔ نصب آن را هم شامل میشود که نظام ما به خاطر عطوفت اسلامی آن را از زندانیان طلب نکرده است.
این بیخبران فقط به قیمت شش صدهزارتومانی نصب در برای دستشوییها چسبیدهاند و مسئلهٔ تحریمها را در نظر نمیگیرند. وانگهی این افرادی که در نظام اسلامی مرتکب جرم شدهاند چرا اینقدر پر رو هستند که برای دستشوییهای خود در و برای پنجرههای خود تلق میخواهند؟ مگر ما برای تلق انقلاب کردهایم؟
نامهای که رفسنجانی ننوشت
آیتالله هاشمی رفسنجانی نامهای برای ملک عبدالله پادشاه عربستان نوشته و از او خواسته است که جلوی اعدام شیخ نمر را بگیرد. حالا یک عده باز حمله کردهاند به ایشان که چرا این شیخ به شاه نامه مینویسد، اما برای آیتالله نامهای ننوشت که جلوی اعدام ریحانه جباری را بگیرد. اولاً شیخ نمر مجتهد است و مجتهدِ زنده برای زنده ماندن یک مجتهد، نامه که سهل است، دستمال یزدی هم به دست میگیرد. ثانیاً اینکه ریحانهٔ جباری زن بود و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، مصلحت نمیدانست در امور قوهٔ قضاییه دخالت بکند. از جانبی شیخ نمر که درسهایش را در حوزههای علمیه ایران و سوریه خوانده و تظاهرات شیعی علیه دولت سنی راه انداخته، فقط و فقط علیه امنیت ملی کشورش اقدام کرده است درحالیکه ریحانهٔ جباری علیه نظام اقدام کرده و کارد زده وسط کتف دکتر اطلاعاتیای که دو برابر او سن داشته و در کنارش آبمیوه با مواد بیهوشی بوده است.
از همهٔ اینها که بگذریم، هاشمی رفسنجانی بیگدار به آب نمیزند. میداند که در نامه نوشتن به شاه احتمال بخشش هست اما آنچه در حضرت رهبر یافت نمیشود رحم است.
جامعهٔ ازهمپاشیدهٔ غرب
آیتالله آملی لاریجانی رئیس قوهٔ قضاییه گفت که در مغرب زمین، نبودن امربهمعروف و نهی از منکر، جامعه را از هم میپاشد. اینجانب به حرف آیتالله اعتماد نکردم. برای آنکه خودم ازلحاظ علمی این موضوع را تحقیق کرده باشم، باروبندیلم را بستم تا عازم مغرب زمین بشوم. عمه جان گفت: “خدا عمرت بدهد در آنجا به پسرعمهات هم سری بزن و بگو که ممکن است بورسیهاش قطع بشود”.
من گفتم: “ای به چشم عمه جان. اگر کار دیگری هم داری تعارف نکن”.
گفت: “تا می تونی آنجا امربهمعروف و نهی از منکر بکن تا بلکه بهاندازهٔ پسرعمهات جلوی پاشیدن جامعه را بگیری”.
سپس او مرا از زیر قرآن رد کرد و من عازم شدم.
بسیاری از شما فکر میکنید مغرب زمین کمی آنطرفتر از آمل است درصورتیکه من پدرم درآمد تا رسیدم به مغرب زمین.
دیدم که دیر رسیدهام و همهجا ازهمپاشیده است. اصلاً جامعهای وجود نداشت. نه پلیسی، نه گشت ارشادی. حتی از ناهیان منکر و آمران به معروف هم خبری نبود. زن و مرد در هم میلولیدند و همهجا مشروبفروشی بود. نماز باران نخوانده، باران یکلحظه بند نمیآمد. چهارتا دیش و ماهواره هم نمانده بود که یکی برای ذرهای کسب ثواب برود آنها را بکند و بیندازد دور.
در این قسمت یک مغازهٔ کبابی توجه مرا جلب کرد. واردشده به انگلیسی پرسیدم: “اینجا چرا اینجوری است؟ چرا جامعهای وجود ندارد؟”
شخصی بسیار محترم به فارسی از من پرسید که با نان میخواهم، یا با برنج؟ و چون برای من فرقی نداشت او به من یک پرس کوبیده با برنج داد. سپس وقتی من فهمیدم که در کجای مغرب زمین هستم خداوند را شکر کردم و بهجای انعام، صاحب آن مغازه را امربهمعروف و نهی از منکر کردم که کبابهایش بهتر بشود. اما او زیاد خوشش نیامد و گفت که فضولی نکنم. ازآنجا من وارد خیابانها و پاساژها شدم و دیدم جامعه آنقدر ازهمپاشیده است که کسی باکسی کار ندارد. زنهای زیادی را دیدم که لباس اندکی به تن داشتند اما مردان آنقدر غرق دنیا و گرفتاریهایش بودند که اصلاً به آنها نگاه نمیکردند چه رسد به پاشیدن اسید و امربهمعروف و نهی از منکر. چند تا از روزنامهها را نگاه کردم. شدت ازهمپاشیدگی جامعه به حدی بود که در تمام آنها خبر یک اعدام نبود.
خودم را به دانشگاه پسرعمه رساندم. دیدم هر دختری که رد میشود تا سرحدی که نقطه میشود او را با چشم دنبال میکند. ابتدا مجبور شدم او را نهی از منکر و سپس امربهمعروف کنم. قاهقاه خندید و گفت که در غرب باید دست از فضولی و دخالت در زندگی دیگران بردارم. گفتم کهای پسرعمه! بورسیه تو دارد قطع میشود. جلوپلاست را جمع کن باید برگردی ولایت. گفت: “خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری”. پرسیدم: “ای پسرعمه! چرا اینجا جامعه اینقدر ازهمپاشیده است؟” او ابتدا آهی کشید. سپس دستی به ریشش کشید و گفت که بیبندوباری و فساد افتاده به جان جامعه. بعد یک بحث بسیار خوب فلسفی را شروع کرد که چرا باید بورسیهها بیشتر بشود. اما دختری از راه رسید و او مجبور شد خداحافظی بکند و برای امربهمعروف و نهی از منکر با او عازم بشود. آنجا بود که من متوجه شدم آیتالله لاریجانی چقدر خوب مغرب زمین را میشناسد. ما باید خدا را شکر کنیم که او بااینهمه دانش و آگاهی رییس قوهٔ قضاییه ماست.