«مرغی که از قفس پرید»
می بینی رفیق؟
سوالی بودم که تیک آبی خورد و
بی پاسخ ماند
می بینی رفیق ؟
مرغ از قفس پرید
میان سیب و سکوت
کِز کرده ام
شیری در سینه ام خمیازه می کشد
استخوان ساق مورچه ای
در گلویمگیر می کند
هر از گاهی
گرگی در دهانم
زوزه می کشد
و لاک پشتی در ساق هایم
آهوی تیز پایی را می درد
من بازمانده ی تنازع بقا هستم
گوسفند نر مقدسی
که برای نذر یک مرد اجاق کور
به مسلخ می رود
می بینی رفیق !
مرغ از قفس پرید
چه می گویی؟
پرید که پرید
مگر رویایمان پرواز نبود
بووووود
اما مرغی که از قفس پرید
بالهایم بود
#شهرگان
#اشکان بصیری توتکابنی