مرگ عاشق به شعر و کلمه
هنوز نرفته، برگشته است
و شروع دوباره، آغاز پایانی دیگر بود (سهراب رحیمی)
نوشتن مرثیه برای دوستان از دست رفته بیفایده است، باید ببینیم برای چه آمدهایم و برای چه میرویم، آمدهایم که چیزی به لذت زندگی اضافه کنیم و میرویم تا چیزی از لذت زندگی کم نشود. زندگی یکسره میان این دو لذت است، لذت اضافه شدن به جهان و لذت کم شدن از جهان. اما طعم اینها برای انسانهای مختلف متفاوت است، و برای شاعر از همه متفاوتتر است.
طعم لذت آمدن نزد شاعر آمیختهای از حیرت و تنگناهای و فرصتهاست برای دیدن، خواندن و نوشتن از دنیایی آرمانی، جهانی که بدون خواستن و امیدوار بودن به آن زندگی ممکن نیست، طعم لذت رفتن شاعر هم متفاوت است، طعم قرار گرفتن در مسیر جاودانگی، در مسیر آینده، شاعر رفتنش ترسیم کننده آینده است، لذت دیدن آینده.
سهراب رحیمی دوست شاعر و مترجم ما، بیشک همانقدر که در ماندنش تلاش فراوان برای نزدیک شدن به حیرت خواندن و دیدن و نوشتن داشت در رفتنش هم قرار گرفتن در مسیر آینده بود، رفتن سهراب برای دوستانش بسیار تلخ است، بهخصوص که مرگی سخت و غریب داشته، مرگی که جانش را میان شعلههای بلند آتش در سرزمینی هزاران کیلومتر دورتر از آنجا که مادر او را بر تخت مهربانی نشاند، گرفته است. اما سهراب رحیمی شاعری بود که شعر و حضورش مهربانی و فراوانی کلمات بود، برای شاعران سرزمینش و شاعران سرزمینهای دیگر. برای آنها که او شعرشان را از زبان مادری مسافر زبانهای دیگر میکرد و برای شاعرانی که به واسطه او از زبانی دیگر شعرشان همخانه زبان فارسی و شعر فارسی میشد.
با سهراب حدود ده سال پیش از این آشنا شدم، در شبی که از کتابفروشی الفبا در آمدم و شمارهای ناشناس را جواب دادم، کسی با صدایی دور خودش را معرفی کرد و مهربانی روانهام شد از جنس کلمه، آنجا با او و آزیتا قهرمان آشنا شدم، زوجی علاقهمند و صمیمی، بعد از آن دوستی ما تدوام یافت، او شعرهایی از مرا به زبانی دیگر مهمان کرد و من واسطهای شدم برای انتشار مجموعهای از شعرهای او و آزیتا قهرمان در ایران، همچنین مجموعههایی از اشعار شاعران سوئدی و دانمارکی را که او و خانم قهرمان به فارسی برگردانده بودند در ایران منتشر کردم که یکی هم کتاب«زنها در کپنهاک» از نیلس هاو بود، که به واسطه سهراب رحیمی منجر به دعوت این شاعر به ایران شد.
همین روزها هم قرار بود دو کتاب ترجمه شعر دیگر که حاصل همکاری او با آزیتا قهرمان بود به زبان فارسی منتشر شود و گزیده اشعارش، سهراب پرتلاش بود و برای شعرمهربانیها داشت، نمیدانم این مرگ ناگهانی را چگونه تعریف کنم، چطور بیش از این بنویسم که شاعر در مسیر جاودانگی قدم گذاشته و به تاریخی دور و طولانی پیوسته که بعد از این شعر و شعورش نماینده او در آن خواهند بود، اما میتوانم بنویسم، سرنوشت انسان در مسیر عبور از این حضور قرار دارد، سرنوشت همه ما، مرگ آفت نیست، فرصت است برای آنکه روشن شود چه چیزی پشت سر خود به جا گذاشتهایم و چه کردهایم.
سال گذشته همین روزها با سهراب مرتب به خاطر سفر نیلس هاو در ارتباط بودم، امسال هم قرار بود کارهای مشترک دیگری را با هم به سرانجام برسانیم، که ظاهران حضور او با عبور از خط زمان به هم گره خورد.
یادت بلند و همواره خوش باد دوست شعر و کلمه، سهراب رحیمی.