من و شهروند ونکوور
انگار همین دیروز بود. بیست سال آزگار گذشت و شهروند بیست سالگی را جشن میگیرد.
از دیروز بگویم همان بیست سال پیش. نشریه نمای ایران بود. آقای نجفی بود و من بودم که محمود استاد محمد پیدایش شد. بر خلاف خیلی چیزها قلمی شیرین داشت. در واقع نیش قلمی شیرین داشت که سردبیری نمای ایران به او سپرده شد. چند شمارهای منتشر نکرده بود که سخت محتاج ناجی شده بود که زیر بال شکسته نشریه را بگیرد تا از انتشار باز نایستد. شانس بود یا بد شانسی هادی پیدایش شد با کوله باری پر از امید و نوید که چند شمارهای با همت و نعمت او منتشر شد.
روزگار آموزگار خوبیاست وهادی درسی گرفت که عطای نشریه را به لقایش واگذارد و راه «آینده» خود گیرد تا بیشتر از این همت و نعمت را هدر ندهد و آیندهی خودش را منتشر کند. کاری بود کارستان. حالا که دست خالی شده و نعمت ته کشیده است، همان همت را میخواست که هادی داشت و آینده را چند شمارهای منتشر کرد. نشریهای متفاوت با نمای ایران خدا بیامرز.
در چند شماره، نشریهی آینده هادی، خط مشی خود را روشن کرد و بعدها هم با اینکه نام نشریه را تغییر دادخط مشی خودش را ادامه داد و کپی بردار رفتار و کردار دیگران نشد. بودند دیگرانی که از هادی نمونه برداری میکردند. فرمت نشریه هادی همیشه جلوتر از دیگران بود. ترتیب صفحهها، دو زبانه کردن نشریه، اندازه و ترتیب ستونها و خیلی ریزه کاریهای روزنامه نگاری.
هادی از حوالی تورنتو آمده بود و حسن زرهی شهروند را در تورنتو سردبیری میکرد. شناخت و آشنائی این دو به اینجا ختم شد که هادی آینده خود را به شهروند تغییر نام داد تا نشریه جهانی راه اندازی شود؛ انگلیس، آمریکا، اروپا و استرالیا. همکاریها آغاز شد و سالها به خوشی میگذشت. تا…
بگذریم از بعضی نامردمیها و ناملایمات که نه فقط وقفهای در کار انتشار شهروند نگذاشت بلکه در پر بار شدن آن سهمی هم داشت.
سالهای اول من و منوچهر سلیمی شبهای انتشار شهروند مهمان کتی خانم همسر هادی بودیم و به این بهانه در بریدن و چسباندن ستونهای نشریه به هادی کمک میکردیم و شاهد بزرگ شدن این نهال بودیم تا زمانی که سیستم جدید کامپیوتری صفحه بندی و چاپ از راه رسید و ما از شامهای خوشمزه کتی خانم محروم شدیم. کسان دیگری هم بودند همکاران انتشار که نامشان را به هادی وا میگزارم که هنوز الزایمر به مغزش رخنه نکرده است.
شهروند به گواه تاریخ مهاجرت ما اولین نشریهی پا بر جای ونکوور است. یکی دو نشریهی دیگر هم بعد از شهروند آمدند و دوام نیاوردند و رفتند و بعد پیوند آمد که دومین نشریه ونکوور شد و هنوز هم به سردبیری رامین مهجوری هماره میتازد.
آن سال ها، سالهای سختی بود. تعداد ایرانیان در ونکوور به اندازه امروز نبود و پول آگهیها بسختی مخارج انتشار را میداد و هادی در کنار کار روزنامه نگاری شغل دومی هم دست و پا کرده بود که مخارج خود و کمک خرج نشریه هم بود. این روزها نشریهها از سرو کول ونکوور بالا میروند. خدا زیادشان کند که چهره ونکوور را رنگین کردهاند و خواندنشان خالی از لطف نیست.
همت هادی در کار انتشار شهروند ستودنیاست. دوستی و همکاری به کنار، به عنوان یک ایرانی کار او در این شهر قابل ستایش است. نان قرض نمیدهم، چون هادی هم با اینکه اهل نان رساندن هست، اهل نان قرص دادن نبود. یادم میاید چندین بار از او خواستم که شعری از من چاپ کند. بدون رودر بایستی میگفت بهتر است از دیگران در نشریه مطلب چاپ شود تا از ما. حتی خودش نمیخواست شعری یا نوشتهای از خودش چاپ کند چه برسد به ما.
یکبار شعری گفته بودم و خیلی خوشم میامد از این شعر. چرا که وصف الحال خودمان بود؛ هادی، شهروند، خودم. میدانستم اگر بدهم به او و بگویم شعر من است، چاپ نمیکند. بردم مرکز شهر در فروشگاهی که مرا نمیشناخت. از فروشنده خواهش کردم وقتی هادی روزنامهها را میاورد این نامه را به او بدهد.
دو روز بعد پای میز صفحه بندی روزنامه، هادی شعر را به من داد. گفت خیلی زیباست. بگذارش در صفحه نامه خوانندگان. نگاهی به شعر کردم گفتم بدرد بخور نیست. گفت تو نمیفهمی؛ از دل بر آمده به دل مینشیند. شعر چاپ شد و بعدها هادی فهمید که شعر مال من بوده. نان قرض نداده بودم که مجبورش کنم تلافی کند، خوشم آمد از مرامش. در کارش مستبد است با اینکه از دیکتاتورها و مستبدین خوشش نمیاید ولی کار روزنامه نگاری باید درش اینها رعایت شود والا روزینامه خواهد شد.
آنروزها در شهر چند نفری مرتب آتش روشن میکردند و برای اینکه همه توجهاشان به آنها باشد و دیگران را از سر راه خود بردارند به توطئه دست میزدند. بد مینوشتند و بدگوئی میکردند. بلند گوئی داشتند و کاغذ و قلمی. هر چه ما اصرار میکردیم که هادی جوابی دندان شکن باید به آنها داد، میگفت: نه! اصلا به آنها نباید جواب داد، معروفتر میشوند. بی خیالشان. بگذار بگویند و بنویسند. مردم خودشان قضاوت میکنند و میفهمند. ما کار خودمان را میکنیم.
آنها از این شهر رفنتد. جدی میگویم رفتند و شهر آرامشی به خود دید. ولی هنوز که هنوز است من دلم میخواهد جوابی دندان شکن بدهم به خیلیها!
شهروند در کارهای فرهنگی شهر همیشه پیش قدم بوده است. بدون هیچگونه چشم داشتی به خیلیها کمک کرده است. در گشایش کتابخانه، کلاسهای ادبی، کلاس فارسی، برگزاری شب شعر، برنامه تاتر و کنسرت، بزرگداشت، یادواره و… ولی هیچوقت نخواست از این راه کسب شهرت یا درآمدی کند و به همه کسانیکه کارهای عامالمنفه را برای منفعت خودشان میکردند و میکنند، پشت کرده است و با این کار به تعداد غیر طرفدارانش افزوده است. مقاله، شعر و یا مطلبی را چاپ نمیکند که صاحبش برای کسب مادی و شهرت نوشته باشد. وسواس خاصی در انتخاب مطالب دارد که شایسته نام وزین است.
شهروند بیست ساله شد و در این بیست سال، ونکوور بزرگ شد و رشد کرد و شهروند هماره، همراه ونکوور است
ونکوور- پانزدهم اکتبر
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید