مهاجرت یا فرار
اینروزها طالبان کم کم سیطرهاش را بر تمام افغانستان میگستراند و این اشغال و تسلط را با هزاران نشانه و دلیل در سازشی پنهان و آشکار با سرمایهداری جهانی و در راس آن آمریکا انجام داده است. مردم افغانستان در دهههای اخیرهم حضور تروریستی طالبان را در حیات کشور با گوشت و استخوان خود حس کردهاند و هم حکمرانی تئوکراتیک این گروه با قرار گرفتن امیرالمومنین راس حکومت را در یک بازهی زمانی پنج ساله آزمودهاند. بن مایه و هستهی اصلی تفکر طالبان دیگر بر کسی پوشیده نیست و امروزه بینش طالبانی را درجهان معاصر یک تفکر دگم و ارتجاعی ارزیابی میکنند. اعضا و هواداران این گروه سنی مذهب که تلفیقی از فقه حنفی و وهابیت و احکام اسلامی دیوبندیه اوتار پرادیش هند و سلفیگری را به نمایش میگذارند، در بحث سرکردگی گروه هم بر آمده از قواعد و رسوم قوم پشتون هستند که با نام امارت اسلامی و سنگرگیری پشت اسلام همواره مخالفت خود را با هر گونه آزاد اندیشی و احقاق حقوق بشر ابراز کرده و با هر ندا و صدای آزاد به مخالفت برمی خیزند. واضح است که این گروه به سبب پوشش دادن منافع مالی و زیر بنای اقتصادیشان با آن مختصات بر شمرده شده در روبنای تفکری خود زیر بار هیچگونه آزادی اجتماعی و مدنی نخواهند رفت و اینها دیگر اظهرمن الشمس است و از این منظر است که در چشمانداز پیش رو نمیتوان در افغانستان ریهها را با هیچ قسم آزادی پر کرد و تمام دستاوردهایی که ملت افغانستان در دو دههی اخیر در رابطه با آزادیهای مدنی و اجتماعی و سیاسی و … کسب کرده یکی پس از دیگری از بین خواهد رفت و اقوام مختلف افغانستان در گسترهی جغرافیایی و سرزمینی خود فشارهای زیادی را تحمل خواهند کرد؛ اما با دانستن همهی این متغیرها و قبول پیشفرضهای دیگر باید در رابطه با حکمرانی این گروه تاریکاندیش چه رفتاری پیشه کرد و به تبع آن به این موج “رفتن”ها و جا خالی کردنها که از جانب مردم افغانستان هر دم تداوم مییابد، چگونه باید نگریست؟
مهاجرت بشر و جا به جایی از مکانی به مکان دیگر صدها هزار سال قدمت داشته و عوامل نامساعد و دورکنندهای چون فقر، کمبود غذا، بلایای طبیعی، جنگ، بیکاری و کمبود امنیت و … نقش زیادی داشتهاند و در طی دوران تاریخ بشری همواره متغیرهایی تعیین کننده برای مهاجرت و سکنا گزیدن جدید بودهاند و به نوبت در روند تاریخ نقش بازی کردهاند. اما در مفهوم مدرن مهاجرت که با بحث حقوق حقهی انسان و سکنا گزیدن با داشتن حقوق شهروندی مطرح است عوامل دیگری هم گذشته از موردهای اشاره رفته در مرکز بحث قرار میگیرند مانند تلاش برای کسب امکانات بهداشتی بیشتر، دنبال کردن آموزش بهتر برای خود و فرزندان، تمایل به درآمد مکفی، انگیزهی داشتن مسکن خوب، ایجاد رفاه برای خانواده و رقم زدن تفریحات و انجام مسافرت و … که هر کدام از این مولفهها دارای زیر مجموعههایی با شاخکهای دیگر هم هستند و انسان معاصر بنا بر موقعیت زیستی با وضعیت اجتماعی و اقتصادی و روحی و روانی مشخص نسبت خود را با آنها تعین میبخشد. حال از این زاویه با حوادث پیش آمده در افغانستان چگونه باید روبرو شد و پدیدهای به نام فرودگاه افغانستان و حوادث شکل گرفته منتهی به آن را چگونه باید تفسیر کرد؟. فرودگاهی که با حوادث رقم خورده در صدر خبرها نشسته است و خیل عظیم جمعیتی را پذیرا شده است که در حال گریز هستند و سودای مهاجرت را در سر می پرورند. افرادی که تا چند روز پیش از سقوط کابل به قول خود “باشنده”ی همان کشور بودند و با قرار گرفتن در وضعیتی جدید به یک باره میخواهند عطای شهر و دیار را به لقایش ببخشند، البته از جبر حضور طالبان. همین جا لازم است نکتهای را اضافه کنیم که در میان این افراد حاضر در فرودگاه کسان بیشماری هستند که قبلا هم سابقه مهاجرت داشته و بارها از کشور خود قدم به دیار دیگر گذاشته و دوباره خانه به دوشانه باز گشتهاند که از این اشارهی اخیر اگر تفسیرهای گوناگون به دست دهیم یک تفسیر تذبذب رفتاری هم در این افراد جای خود را باز میکند و باز وقتی در کنار این تصمیم ناگهانی و خلق الساعه ترجیح دادن فرار بر قرار به سبب حضورطالبان قرار میگیرد، ما را به تفکر وا میدارد که هم به میزان خوفناکی طالبان بیشتر اندیشه کنیم و هم روحیهی این افراد را مورد کنکاش قرار دهیم و آبشخور فکری اینان را در قبال مسائل مهمی چون میهن و وطن پرستی و حس مسئولیت نسبت به خانواده و اقوام و دوستان را بجوییم و برای این اقدام محملی یافته و آن را در معادلات زندگی و زیست زیر ذره بین قرار دهیم و مثلا پی ببریم که چقدر میتواند عنصر فرار و شانه خالی کردن از بار مسئولیت باشد و چقدر سودای مهاجرت نام گیرد؟ با این پدیده در اشکال دیگرش ما ساکنان ایران در همسایگی کشور افغانستان در دورههای مختلف تاریخی و بیشتر بعد از انقلاب روبرو بودهایم. اگر به چند برآمد مشخص ناشی از انقلاب و طلیعهی حضور حاکمان با بار ایدئولوژیکی در ایران دقت کنیم، از روزهای شروع و اوج گیری انقلاب این دررفتنها را شاهد بودیم. ابتدا فرار پدر تاجدار را داشتیم که با یک بوئینگ طلا و جواهر و مشتی خاک ایران را ول کرد و با فرار خود برای همپالکی و هم مرامهایش پالس چگونه در رفتن با غنایم را هم فرستاد و بعد از انقلاب هم در ابتدا استارت دوباره از سوی همین تتمه ماندهگان طرفدار سلطنت زده شد برای در رفتن و جان خود را بدر بردن. البته بعدها دیدیم و شنیدیم که چطور دستهای ازهمین افراد به کشور بازگشتند و به سبب تمکن مالی و ملک و املاک سرگردان و طمع برانگیز خود معزز هم واقع شدند. اگر پدیدهی انقلاب ایران و تفکر حاکمان مذهبی ــ سیاسی را با فراز و فرود در نظر بگیریم دستهبندی و موج مهاجرت ایرانیان مشخصتر میشود که چطور حکومت در مرحلهی تثبیت خود عرصه را هم بر عدهای از مبارزان تنگ کرده و برای آنان در آخرین تحلیل چارهای جز مهاجرت باقی نگذاشت که این خود قابل تامل و مداقه است که در همه جای دنیا هم مهاجرتهایی از این دست تنها صواب کار برای اهل سیاست بوده است و همواره این دسته در کنار آن مهاجرانی قرار میگیرند که برای کسب دانش و علم یا کار اقتصادی قدم به ممالک دیگر میگذراند و برآنان هیچ خردهای نمیتوان گرفت. البته وقتی شاملو در دههی هفتاد هنگام مصاحبه با روزنامهی آدینه گفت: “من اینجاییام. چراغم در این خانه میسوزد. آبم در این کوزه ایاز میخورد و نانم در این سفره است. اینجا به من با زبان خودم سلام میکنند و …” این حرفها پیر شعرمان که از ناخودآگاه جمعی و تباری نشات میگرفت خیلیها و حتا مبارزانی که جانشان هم در خطر بود را به صرافت انداخت و خیل کسان دیگری را هم در وطن ماندگار کرد که با تز مد شده در آن سالها میخواستند عطای وطن را به لقایش ببخشند و با انداختن پاسپورت خود در دریا به سرزمینهای خوشی در وهم و خیال خود برسند و بعد از چند شعار دادن زیر بلیت فلان جریان سیاسی، اقامتکی بگیرند و … . آری این صرافت انداختن تاریخی شاملوی شاعر آزادی چنان قوتی داشت که هنوز از پس سالیان با همهی ماست و از این روست که با منش شاملویی که توانست ناخودآگاه جمعی و تباری ما را به خلجان درآورد به راحتی پوزخند میزنیم به آن مجری زن صدا و سیما که به ما پیشنهاد جلای وطن با تعارف “لطفا گور خود را گم کنید” را می دهد و یا وقعی نمینهند افراد مبارز در بند به خرده فرمایشهای غالب بازجوها که در حین بازجویی پیشنهاد کمک بی مضایقه!!! برای رفتن از کشور را میکنند!!! و …
حال با این اشارات دوباره برگردیم به فرودگاه کابل. ببینیم که چرا این خیل جمعیت مثل همسایگانشان با تبار تاریخی مشترک حافظهی تاریخی ندارند و به صرافت نمیافتند و چرا بیان شجاعانه و روشن آن دختر افغان طی ویدئوی پخش شده در فضای مجازی را جدی نمی گیرند که مردم جهان را مخاطب قرار داد و گفت: برای آن دو جوان که از بال هواپیما پایین میافتند دل نسوزانید و با نادیده گرفتن تراژدی سقوط دو جوان بیان خودش را در ویدئو به گونهای سامان داد تا حادثه را کمیک جلوه دهد و به بیان گادامری در ادغام دو پدیدهی تراژدی و کمدی در جهان معاصر برسد و بگوید: اینا یه مشت بزدل هستند که فقط میخواهند فرار کنند پس کی میخواهد بماند و مبارزه کند و از ناموس دفاع کند و …
آری! سوال همین است. چه کسی می خواهد بماند و تنور مبارزه در درهی پنجشیر را گرم نگه دارد و هم صدا با زنان افغانستان بسراید: نترسید! نترسید! ما همه با هم هستیم! آیا این بیان دختر افغان ما را یاد شعر اخوان ثالث نمیاندازد که در آخر شاهنامه و در فرازی از شعر کاوه یا اسکندر سرود:
آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانهئی بالا تکاند جام زد
چتر پولادین ناپیدا بدست
در شگفت از این غبار بیسوار
خشمگین ما ناشریفان ماندهایم
رضا براهنی در تفسیر این واژه “ناشریفان” اخوان جایی نوشته بود که اخوان ثالث در این شعر رندی کرده و وارونه خوانی میکند و این “ناشریفان”، ماندهگان بر عهد و پیمان نیستند بلکه آن کسانی هستند که همیشه دنبال عافیت روان هستند، حال گیرم بر بال هواپیما ابلهانه جاخوش کنند یا در پوست گوسفند در میان رمهگان رهسپار وادی خواب و خیال برساختهی خود شوند.
#رضا عابد
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رضا عابد (اصلان عابری زاهد) (زادهٔ ۲۲ تیر ۱۳۳۵) در لاهیجان نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ایرانی است. او از اعضای کانون نویسندگان ایران است.
زندگینامه
رضا عابد دورۀ دبستان و دبیرستان را در لاهیجان گذراند. در دوران تحصیل در دبیرستان به شعر و ادبیات علاقهمند شد و در سال ۱۳۵۱ پس از مقام آوردن در مسابقات استانی شعرها و داستانهای او در نشریات محلی و استانی منتشر شد.
وی پس از اتمام دورۀ دبیرستان در رشته ریاضی و ادامه دوران تحصیلات دانشگاهی، شعر و نقد ادبی او در نشریات مختلف (باران، بازار و رستاخیز جوان) به چاپ رسید. او در سال ۱۳۵۸ به عنوان دبیر ریاضی در آموزش و پرورش لاهیجان مشغول به کار شد و در سال ۱۳۶۳ از آموزش و پرورش لاهیجان به اجبار بازخرید گردید. او پس از محکومیت به انفصال دائم از خدمات دولتی مجبور به کار در بخش خصوصی و کارخانهها گردید و با تکمیل تحصیلات در زمینۀ مدیریت صنعتی، مدیریت یک واحد تولیدی را تا سال ۱۳۷۶ به عهده داشت و پس از آن به شغل آزاد مشغول شد.
از رضا عابد آثار گوناگونی در مجلاتی چون: نقش قلم، پیام شمال، گیله وا، تکاپو، دنیای سخن، فرهنگ و توسعه، نقد نو، فصل سبز، ادبستان، کتاب ماه کودک و نوجوان، عطر شالیزار، تجربه، نوشتا، ماهنامۀ ادبی و فرهنگی سخن، کتابستان، مجلۀ زنان، اندیشۀ آزاد و پیام داستان منتشر شد.
وی در سال ۷۸ در روزنامۀ محلی کرج، رایزن جوان، به نوشتن طنز میپرداخت. در همان زمان در چندین برنامه رادیو کرج و رادیو ایران به عنوان کارشناس نقد ادبی در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان نیز فعالیت داشت و در چندین برنامۀ آقای رشید کاکاوند نیز به عنوان داستاننویس و منتقد ادبی شرکت داشت.
او در سال ۱۳۹۷ از اعضای هیئت ایرانی شرکتکننده در جشنوارۀ گلاویژ اقلیم کردستان بود و مقالهای با عنوان «در شکوه شهادت روشنفکری» را در یکی از پانلهای جشنواره قرائت کرد. متن این مقاله در چند سایت معتبر ایرانی و خارجی منجمله سایت شهرگان ونکوور کانادا و سایت حضور و همچنین در مجلههای شهروند بیسی و عطر شالیزار منتشر شد.
رضا عابد پایهگذار چندین محفل ادبی و هنری در سطح کرج بودهاست که از آن بین میتوان به انجمن ادبی قلم و قطره اشاره کرد. او سخنرانیهای زیادی در زمینۀ نقد ادبی در تهران و کرج و رشت و لاهیجان و سایر شهرستانهای ایران انجام دادهاست. این فعالیت به صورت مستمر در «انجمن صنفی مترجمان استان البرز» انجام پذیرفتهاست. گزارش این سخنرانیها در سایتهایی مانند سایت «انجمن صنفی مترجمان استان البرز»، «حضور» و «شهرگان» آمدهاست.
آثار:
کتاب
• مجموعه داستانی تابلویی برای محله – تهران: قصیده: ۱۳۷۸.
• رمان گیلان شاه – تهران: ۱۳۷۸.
• کتاب ده نقد – تهران: هزار آفتاب: ۱۳۹۶.
رضا عابد چندین آثار چاپ شدهی داستان، شعر، نقد، مقاله و ترجمه دارد.