نامههای اثیری – بخش نوزدهم
ازجهان به مینا
سلام مینا جان
گمانم به روش آمارگرهای امروزه ضریب کارآمدی من حدود یک ممیز شصت (۱,۶۰ ) باشد. بنابراین نگران نباش، چون به قول معروف خدا بزرگه!
پای تلفون اشاره کردی به احتمال تجدید دیدار ظرف چند هفته آینده. بنده در خدمتم. خیلی دلم میخواهد بیائی اینجا که تمام دانمارک را نشانت بدهم. بهرحال تصمیم نهائی با تو است (توضیح واضحات.)
آخرین نامهام از یک لحاظ ناتمام ماند. باید یکی دو جمله دیگر هم مینوشتم که به اصطلاح فصل روابط با مرمر را ببندم ولی به خودم نهیب زدم که واقعا دارم پا از گلیمم فراتر میگذارم.
امیدوارم راجع به دیدار- خیلی خب، کوتاه مدت- از کپنهاک بطور جدی فکر کنی. واقعا از این که ببینمت خوشحال میشوم به خصوص اگر تو به شهر ما بیائی، که سنت اصیل دید و بازدید هم رعایت شده باشد.
میبوسمت
Dec12,2008
From: maryamone
To: Liseloote Pfeifer
Date: Fri, December 12, 2008
Dear Lisel, I do not want to make u upset, its totally about my life and how to deal with that. At the very first conversations with Mr. Darugar, I thought it was business and when later he showed friendshipness, I did not mind. He is a very nice person. But then I felt his only intention is to be friend with me, not making investments here. I am so sorry. Right now business is so so bad and my life more omplicated than even think about those stuff. Sorry if I made u upset, pls help Mr.Darugar to find good girl friend who maybe does not have to work hard to support her family. I wish u both luck.
ترجمه
۱۲ دسامبر ۲۰۰۸
از مریم به لیزل
لیزل عزیز، قصد ندارم ترا ناراحت کنم. تمامش مربوط به زنگی منست و اینکه چگونه از عهده مسائل بربیایم. در اولین گفتوگوها با آقای داروگر، تصور میکردم هدف کسب و کار است. و زمانی که از خودش دوستی و صمیمیت نشان داد ناراحت نشدم چون که آدم بسیار خوبی است. ولی بعدا احساس کردم قصدش طرح دوستی ریختن با منست، نه سرمایهگذاری در اینجا. خیلی متاسفم. در حال حاضر کسب و کار اینقدر بد است و اوضاع و احوال من اینقدر مشکل و پیچیده، که نمیتوانم راجع به این مسائل حتی فکر کنم. اگر ترا ناراحت کردم متاسفم. لطفا به آقای داروگر کمک کن دوست دختر متناسبی، که در مورد تامین معاش خانوادهاش مشکلی نداشته باشد، پیدا کند. برای هر دوی شما آرزوی موفقیت دارم.
Dec 13, 2008
From: Liseloote Pfeifer-Huber
Date: Sat, Dec.13, 2008
To: maryamone
Dear Maryam.,
I promise not to make your life more complicated. I just won’t bother you anymore. As for finding friends for Farshid, he does not need my help or anyone else’s. God has given him everything, especially the biggest and sweetest heart in this materialistic world. Knowing him, I can tell you that he thought he had found in you a human being with a thirst for, as Aristotle 2300 years ago described, truth and beauty. He will be very disappointed when he hears from me how you thought about him. But life has taught him to be strong. After all, he lost the love of his life to cancer and only a few years later the only daughter, who actually was a mirror image of her mother.
I guess it’s time to sound off and wish you all the best. As the saying goes it felt nice having you as a friend while it lasted.
May God be with you .
Lisel
ترجمه
۱۳ دسامبر ۲۰۰۸
از لیزل به مریم
مریم عزیز،
قول میدهم زندگی ترا مشکلتر نکنم. از این پس اصلا مزاحمت نخواهم شد. و اما درمورد یافتن دوست برای فرشید، باید بگویم که نیازی به کمک من و هیچ موجود دیگری ندارد. خداوند به او همه چیز داده، به ویژه بزرگترین و مهربانترین قلب را در این دنیای مادیپرست. چون او را خوب میشناسم باید بگویم که خیال میکرد در تو انسانی یافته – آنچنان که ارسطو ۲۳۰۰ سال پیش تشریح کرده بود- تشنه حقیقت و زیبائی. فرشید زمانی که از من بشنود تو چگونه راجع به او فکر میکنی دلشکسته خواهد شد. اما زندگی به او آموخته که قویدل باشد. هر چه باشد، اول سرطان، همسرش را که عشق بزرگ زندگیاش بود گرفت و چند سال بعد تنها دخترش را نیز که آئینه تمام نمای همسرش بود از دست داد.
گمانم زمانش فرارسیده که بدرود بگویم و بهترین آرزوهایم را تقدیمت کنم. به قول معروف، گرچه دورانش کوتاه بود ولی داشتن دوستی چون توبسیار مطبوع بود.
خدا یار و یاورت باشد
لیزل
۱۴ دسامبر ۲۰۰۸
ازمینا به مرمر
زن حسابی منو که جون به سر کردی. نه ایمیلی میفرستی نه به پیامهای تلفونیام جواب میدی. تو فلان فلان شده رو من از خودت بهتر میشناسم. شروع که کردی به نوشتن، خیال کردی سوار رخش شدهای و رفتی سرزمین توران رو یک تنه بگیری. خانم من، عزیز من، تو باید یاد بگیری که به قول همون مامان جیم جیم خودت گره رو باید با دست باز کرد نه با دندون. دندون فقط مال… استغ…
آفرین دختر خوب. باهام تماس بگیر. گور بابای صدتا…
گاهی به خودم میگم مینا خانوم، تا مرمری لقمه چپت نکرده کوتاه بیا!
مرمر جون. به خودت سخت نگیر. همه چیز درست میشه. فقط راستش ترسم از اینه که زیادی عروتیز کرده باشی و فرشید بنده، (این طور که برمیاد ممکنه حالا حالاها مال من باشه!) اگرهم چنین برنامهای نداشته، الآن فکر کرده بد نیست چند روزی از خودش خبری نده که حسابی روت کم بشه. که خب، من میدونم که نمیشه. ولی اون از کجا بدونه. اون مرد بدبخت که مثل من تو رو نمیشناسه.
قربونت، یا زنگ بزن یا ایمیل بفرست.
میبوسمت و یک دنیا مخلصتم
DEC 14, 2008
From: maryamone
To: Liseloote Pfeifer
Date: Sun, December 14, 2008
My dear Lisel
I’m sorry. I did not want hurt you or Farshid. I love both of you. You know Lisel joon, it’s my life that is a mess. My personal life and business life. I thought Mr Darugar can understand . But he does not. He only thinks about poem and book. I like that, but I have my risposibility. I must work day and night to support a big family. I like reading his letters. I enjoy his friendship but …I don’t know. He is a very nice man. But we live in two different world. He talks about everything so nice. I am sure he has read lots of book. But I’m before everything else a realtor who facing very bad situation now. Both of you talk about Calgary deal. He and u have said so many times that u want me to be involved in the deal and make maybe alots of money. I do not mind making money. It’s my job and I’m very good. What bothers me is that Mr Farshid is more interested in me as a woman, a woman with a good Farsi handwriting. I do not know how to say it. Lisel dear, ur a woman. I’m sure u understand what I say. I was once younger and maybe more desirable. U can say the same thing about yourself. I can see and feel when a man is trying to get closer to me b/c I’m a woman. Sometimes I feel that I’m first a woman for your Farshid and then a realtor. I know I’m a woman. I even admit that I enjoy attention, but business can not mix with other things. Between me and you- and I’m sure u keep it to urself- sometimes I feel that Farshid is only interested in me b/c I’m a woman. I say again I do not mind the attention. maybe if I was not married or, I don’t know I could love him. I’m sure about it but I’m a businesswoman and I’m married. Dear Lisel as they say here I have had my share of meetings with men who are at the beginning only interested in simple friendship but after they only are interested in( you know what I mean)… and want you not to be even close to your
ترجمه
۱۴ دسامبر ۲۰۰۸
ازمریم به لیزل
لیزل عزیزم
متاسفم. قصدم رنجانیدن تو و یا فرشید نبود. من هر دوی شما را دوست دارم. میدانی لیزل جان، این زندگی منست که به هم پاشیده. هم زندگی خصوصی و هم زندگی شغلیام. تصور میکردم آقای داروگر متوجه میشود. ولی متوجه نیست. فقط به فکر شعر و کتاب است که من هم دوست دارم ولی من مسئولیتهائی دارم. من برای گذران امور خانواده چندین نفریام باید شب و روز کار کنم. دوست دارم نامههایش را بخوانم. از دوستیاش لذت میبرم… نمیدانم چه بگویم. مرد بسیار خوبی است. ولی ما در دو دنیای مختلف زندگی میکنیم. به خوبی تمام درباره هرچیزی حرف میزند. مطمئنم که خیلی کتاب خوانده است. ولی من قبل از هر چیزی، یک کارگزار املاک هستم که در حال حاضر با شرایط بسیار بدی روبرو است. هر دوی شما راجع به معامله کلگری حرف میزنید. هر دوی شما بارها گفتهاید که میخواهید من هم در این معامله نقشی داشته باشم و احتمالا پول بسیار زیادی گیر بیاورم. من اشکالی نمیبینم که پولی دربیاورم. این شغل منست و من خیلی به کارم واردم. آنچه که مرا ناراحت میکند اینست که فرشید خان بیشتر به من به عنوان یک زن علاقمند است، آن هم زنی که خط خوشی دارد. من نمیدانم این حرف را چهگونه بزنم. لیزل عزیزم، ما هر دو زنیم. مطمئنم متوجه میشوی چه میگویم. من زمانی جوانتر و شاید هم خواستنیتر بودم. در مورد توهم وضع همین است. من به آسانی میتوانم ببینم و حس کنم چه وقت مردی، چون که زن هستم میکوشد خودش را به من نزدیک کند. گاهی اوقات احساس میکنم که من برای فرشید اول یک زن هستم تا کارگزار املاک. من میدانم که زنم. و حتی اقرار میکنم که از توجه لذت میبرم، ولی کسب و کار را نمیشود با چیزهای دیگر مخلوط کرد. بین خودمان باشد- و اطمینان دارم که تو بین خودمان نگاه خواهی داشت- گاهی اوقات احساس میکنم که فرشید فقط به خاطر زن بودنم به من توجه دارد. بار دیگر تکرار میکنم که من ایرادی نمیبینم مورد توجه باشم. شاید اگر شوهر نمیداشتم و یا، چه میدانم، چه بسا عاشقش میشدم. در این مورد تردیدی ندارم ولی من زنی هستم هم اهل کسب و کار و هم شوهردار. لیزل عزیز به قول اینجائیها، من به سهم خود به اندازه کافی با مردهائی روبرو بودهام که در آغاز فقط علاقمند به دوستی ساده بودهاند ولی بعد از مدتی علاقهاشان فقط به.. (تو مقصودم را میفهمی) و بعدها نمیخواهند که حتی به شوهرت نزدیک باشی.
From: Liseloote Pfeifer-Huber
Date: Mon. 15 Dec 2008
To: maryamone
Dear Maryam,
I could not believe my eyes reading your last e-mail. I don't know what has happened between you and Farshid; and honestly, don't want to know.
Without getting judgmental, I can't help feeling sorry to see your reaction to my last e-mail. Apparently, there's a lot to know about a culture as sophisticated as yours, than learning a few words of Farsi. If I have offended you, I beg your forgiveness.
God bless you
Yours,
Lisel
ترجمه
۱۵ دسامبر ۲۰۰۸
از لیزل به مریم
مریم عزیز،
وقتی آخرین ایمیلت را میخواندم باور نمیکردم چشمانم درست میبیند. نمیدانم بین تو و فرشید چه اتفاقی افتاده، و اگر راستش را بخواهی، نمیخواهم که بدانم.
بدون این که به قضاوت بنشینم، نمیتوانم از دیدن واکنش تو به آخرین ایمیلم احساس تاسف نکنم. این طور که برمیآید برای شناخت فرهنگی چنان پیچیده و ظریف، نیاز به فرا گرفتن بمراتب بیشتری است تا آموختن چند لغت فارسی. چنانچه جسارتی کردهام نیازمند گذشت تو هستم.
رحمت الهی بر تو
لیزل
ادامه دارد
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید