نجات از طناب دار با حفظ قرآن
در اخبار آمده بود که در استان چهار محال بختیاری، قاتلی به خاطر از حفظ کردن قرآن از طناب دار نجات پیدا کرده است.
برای من که در استان سیستان وبلوچستان یک برادرم در عرض کمتر از یک ماه پس از دستگیری و دیگری در عرض کمتر از یکسال اعدام شدند و قاتل هم نبودند این خبر بسیار مسرت بخش بود.
داغ برادر کهنه میشود اما التیام نمییابد. مخصوصاً که برادران کوچک تو باشند که به دنیا آمدن و راه افتادن و زبان باز کردنشان را به یاد داشته باشی. اما و اگر هم همیشه دست از سر انسان بر نمیدارد. خبر را به این خاطر خواندم که دریابم اگر برادران من هم همتی میکردند و قرآن را از حفظ میکردند آیا از طناب دار نجات پیدا میکردند یا نه. اما دیدم که آنچه که در استان چهار محال بختیاری اتفاق افتاده است، محال است که در استان ما اتفاق بیفتد. اولاً که این جوان هشت سال قبل دوست خود را کشته است اما انگار بخت با این بدبخت یار بوده و با عجلهای که نظام قضا در اعدام افراد دارد او توانسته است هشت سال زنده بماند. این که در این هشت سال این بی نوا در بند بوده استیا آزاد، خبر، خبری از آن نمیدهد.
با خودم گفتم که خدا را هزار مرتبه شکر که عاقل بوده است و در این مدت وقت خود را بیهوده صرف تحصیل و گرفتن مدرک دکتری در رشتهای به درد بخور نکرده است. چه خوب که مأمورانِ مکتبی آن استان عجله نکردند و فرصتی یافت این جوانِ قاتل که قرآن را حفظ کند و جان سالم به در ببرد. اما در یک ماه و حتی در یک سال، برادران من اگر هم دو برابر من حافظه داشتند از محالات بود که پارۀ عم را از حفظ شوند. با اینکه از نجات احتمالیاشان دلسرد شدم اما انسان به امید زنده است. باز هم به خواندن خبر ادامه دادم و دیدم استان چهار محال بختیاری برای خودش مجمع خیرین سلامتی دارد و این از برکت تلاش همانها بوده است که بزرگان محلی هم آستین بالا زده و رضایت خانوادۀ مقتول را گرفته بودند. باز هم آتشِ، اگر، به جانم افتاد. که اگر برادران من هم دوستی را کشته بودند و به فرض محال بلوچستان هم مثل چهار محال مجمع خیرین سلامتی داشت آیا فرصتی داشتند که قرآن را حفظ کنند و جان سالم به در ببرند یا نه. دیدم نه، باز هم یک ماه و یک سال کجا و از حفظ کردن سی جزء قرآن کجا؟
خبر را به امید یافتن امکان دیگری برای تخیل زنده ماندنِ محال عزیزانم ادامه دادم ولی در پایان خبر، آب پاکی بر فرق سر امیدم ریخته شد و خاک بر سرِ دلِ تنگم شد. چون دیدم تنها از حفظ کردن قرآن این قاتل را از مرگ نرهانیده است. بلکه او تعهد سپرده است که با هزینۀ یک میلیارد ریال تا پایان سال، به صورت اورژانس پایگاه اورژانسی به نام مقتول در روستای چالشتر در دو طبقه و با زیر بنای دویست متر مربع بسازد.
خدا را شکر که چنین امکانی برای ما که دو اعدامی داشتیم فراهم نشد چون اگر پدر و مادر کلیۀ من و بقیه شش برادر و خواهرم را هم میفروختند نمیتوانستد دو میلیار ریال برای ساختن هیچ مرکز اورژانسی فراهم بیاورند و آن وقت ما دو حافظ قرآن را هم از دست داده بودیم.
پی نوشت یک:
من ایمیلهای زیاد و متفاوتی دریافت میکنم. یک بار پدر یک جوان برایم ایمیل استمداد فرستاد. پسرش، که زن و بچه هم داشت، به جرم مشارکت با گروهی قاچاقچی به پانزده سال زندان محکوم شده بود. ده سال از پانزده سال را در زندان مانده بود. حالا اگر بیست میلیون تومان میداد اسم او را در لیستی میگذاشتند که برای عفو به مناسبت عید فطر به محضر حضرت رهبر فرستاده میشد.
اگر پول را نمیداد باید پنج سال دیگر در زندان میماند.
تصادف روزگار استمدادم را خیلیها جواب دادند و با پولی که خود خانواده هم تا سرحد تکدی خانه به خانه جمع کردند ده میلیون تومان جمع شد و آن جوان به برکت عید فطر مورد عفو حضرت رهبر واقع گردید!
پی نوشت دو:
نه اشتباه ننوشته بودم. باید بیست میلیون تومان میدادند. اما نظام عطوفت و رأفت اسلامی دارد. ده میلیون تومان دیگر را پذیرفتند که از آنها به اقساط دریافت کنند! عید فطر شما مبارک باد.