نظری کوتاه بر وقایع سالی که گذشت
مقدمه
شاید بغل هم چیدن وقایع عمده سال گذشته نه تنها تصویری عمومی از روایت آنچه سال دوهزار و هیجده نامیده میشود به ما بدهد، بلکه در عین حال این روایت روند جریانات عمدهای را که میتواند روندهای اصلی حرکتهای اجتماعی و عمق آتشفشانهای درونی را برای آینده نزدیک تا حدودی برای ما ترسیم نماید. نظارهای کوتاه بر این وقایع نتایج جالبی را میتواند برای ما به نمایش بگذارد.
کنفرانسهای شانگهای و کنفرانس بریکس از یک طرف، و کنفرانس کشورهای اکناف اقیانوسیه و جی۲۰ از طرف دیگر؛ نمودار شکلگیری و قدرتمندی بیشتر و انسجام یافتهتر روندهایی از ائتلافهای بینالمللی اقتصادی تجاری از یک طرف، به موازات روند متلاشی کردن ائتلافهای اقتصادی به رهبری سرمایهداری کلان نئولیبرالی در راستای اقتصاد محافظهکارانه ناسیونالیستی از طرف دیگر میباشد. کنفرانس اقتصادی شانگهای عمدتا با شرکت نمایندگان کشورهای آسیای میانه، روسیه و چین تشکیل شده بود، با موفقیت و توافقهای قابل توجهی به کار خویش پایان داد. یکی از این پروژهها کارکردن بر روی پروژه جاده ابریشم میباشد که چین سرمایه گذار عمده آن بهشمار میآید.
به دنبال آن، نشست کشورهای عضو بریکس (برزیل، روسیه، آفریقای جنوبی، هندوستان و چین) در کشور آفریقای جنوبی با حضور نمایندگان نزدیک به پانزده کشور مهمان دیگر به کار خویش با توافق نامه کامل بیست و سه صفحهای پایان داد. در این توافقنامه علاوه بر توافقهای اقتصادی، تشکیل بانک اعتباری مشترک، توافقهای تحقیقاتی علمی، کار کردن مشترک روی پروژههای قدرت نرم “ورزش، هنر، سینما، تحصیل، و … ” به کار خویش پایان داد.
به موازات آن، ائتلافهای اقتصادی امنیتی جی ۲۰ و پیمان اقیانوسیه با تهدیدهای آمریکا جهت اعمال تحریمهای بیشتر علیه چین و فشارهای غیرمستقیم به روسیه، در شرایطی که نتوانست توافق نامه مشترکی در مورد کشورهای اکناف اقیانوسیه صادر بکند، تنها توانست اعمال تعرفههای گمرکی سنگین به چین را به مدت نود روز به تعویق بیاندازد.
پروژه برگزیت در انگلستان و دستگیری مدیر عامل چینی “هاویوی” با تهدیدهای آمریکا در کانادا، و دستگیری یک خانم روسی به اتهام تلاش جهت نفوذ در تشکیلات طرفداران آزادی حمل اسلحه در آمریکا از روندهای تشدید کریستالیزه شدن ناسیونالیسم محافظهکارانه در این کشورها به موازات گسترش جنگ زرگری تبلیغاتی ضد روسی و ضد چینی آغازگر جنگ سردی نوین از طرف آنها، چهره دیگری از این تصویر میباشد که همچنان جریان دارد. شاید بشود این نتیجه را گرفت که چهرهای از پروژه برگزیت در انگلستان، در راستای هر چه به همدیگر نزدیکتر کردن کشورهای انگلاسکسون، خصوصا آمریکا و انگلیس، استرالیا و کانادا و غیره جهت اعمال حاکمیت آنها بر کشورهای دیگر اروپا و بلوک بندیهای دیگر جهانی میباشد. این در شرایطی است که با ظرافت خاصی رقابت میان استعمار پیر انگلستان و هژمونی آمریکائی خیلی موارد به وضوح تمام مشاهده میگردد.
دیدار دونالد ترامپ با کیم جان اون؛
تعویض مقامات کلیدی اطراف دونالد ترامپ؛
بیرون کشیدن باقی نیروهای آمریکا از سوریه و افغانستان
یکی از نتایجی که از دو سال ریاست جمهوری دونالد ترامپ میشود گرفت این است که ایشان در وهله اول نمایندگی آن بخش از سرمایهداری کلان آمریکائی را مینمایند که در درون بلوکبندی قدرت اقتصادی سیاسی حاکم بر احزاب دموکرات و جمهوریخواه نهادینه نشده و حاکم نیست. از این نظر خیلی از تصمیمات ایشان خارج از استراتژی کلان و بلند مدت آمریکا میباشد. ایشان در حالیکه مهره های حساس امنیتی قدرتهای نهادینه شده، از قبیل “مایک پمپئو”، “جان بولتون” و غیره را دور و بر خویش جمع نموده است، ولی همه آنها را سورپرایز نموده و آنچه که خود میخواهد را به پیش میبرد. او مرتب با عوضکردن مقامات کلیدی پستهای درجه یک گماشته شده توسط خودش که از افراطیترین مقامات جمهوریخواهان میباشند، نه تنها همه آنها را به خود خیلی نزدیک نگه میدارد، بلکه با این کار خویش مانع کاربری استراتژی و سیاستهای آنها شده و رشته اصلی عمل را به دست خویش نگه میدارد. هیچ کدام از اینها دلیل نمیشود تا زیاده از حد در مورد شخصیت ایشان خوشبین بوده و گول خورد. فاکتور غیرقابل پیشبینی بودن و سورپریزهای عملکردی و شخصیت ایشان میتواند همه را گول زده و خیلی گران تمام گردد.
دو نمونه برجستهی این سیاستها، ملاقات رو در رو با کیم جان اون، و ملایمتر کردن مناسبات با آنها از یک طرف، و دیگری اعلام خروج نیروهای نظامی آمریکائی از سوریه و سپس افغانستان میباشد. ایشان استراتژی امنیتی-نظامی دولتهای جمهوریخواه و دموکرات بوش و اوباما در مورد جنگ افروزی و به ویرانگی کشیدن خاورمیانه و شمال آفریقا را تعقیب نمیکند، برعکس، تا به حال استراتژی ایشان کاهش جنگ و تشنجهای منطقهای بوده است که عموما به نفع صلح و امنیت جهانی بوده است. در مقابل، سیاستهای انگلستان در این عرصهها بشدت در مسیر بازآفرینی جنگ سرد جدید بوده است. این در حالی است که در زمینه تیراندازیها و کشتارهای ناشی از تیراندازیها در داخل آمریکا هنوز هم با شدت تمام از سوی صنایع نظامی آمریکائی حمایت مینماید.
انتخابات میان دورهای و موفقیتهای بیشتر دموکراتها در سنا، در شرایطی که هنوز کنگره تحت کنترل جمهوریخواهان قرار دارد. همین که دونالد ترامپ اکثریت را در سنا ندارد باعث میشود تا از این طریق ترمزی در مقابل عملکردهای خطرناک و دیوانه گونه ایشان ایجاد شود. در ضمن این امر تاحدودی موجب شفافیت نسبتا بیشتر سیاستهای طرفین از طریق افشاگریهای طرفین میگردد. گرچه از نظر نظرخواهیها شاخصهای آقای ترامپ پایین میآید، اما دوسال مدت خیلی زیادی میباشد تا بصورت قطعی معلوم گردد که ایشان برای بار دوم انتخاب خواهند شد یا نه. اگر چه حتی به پایان رساندن بار اول دوره ریاست جمهوری ایشان هم زیر سوال میباشد، ولی با وجود تمام حرکات غیرعادی ایشان، وجود ایشان فرصت قابل توجهی برای صلح جهانی ایجاد نموده است که میتواند به جنگ افروزیهای دولتهای جمهوریخواه و دموکرات سابق نقطه عطفی ایجاد کرده و فرصت آسایش کوتاهی برای مردم خاورمیانه و دیگر نقاط حساس دنیا فراهم گردد.
قتل جمال خاشقچی در کنسولگری عربستان در استانبول و بازتابهای آن
انتخابات برزیل و انتخاب شدن بولسونارو به ریاست جمهوری
خروج آمریکا از برجام و از سرگیری تحریمهای اقتصادی بر علیه ایران
در مورد قتل خاشقچی زیاد نوشته و گفته شده است. خط قرمزهای مناسبات بینالمللی دوستان و غیر دوستان آمریکا نشان داد که حتی چنین جنایتهای آشکار دولتی مانند قتل خاشقچی در کنسولگری عربستان در استانبول توسط ارتجاعیترین دولتهای روی کره زمین نمیتواند آنها را از رده دوستان خیلی نزدیک آمریکا به رده کسانی که باید در یک دادگاه بینالمللی جزای اعمال خویش را پس بدهند، براند. نمونه دیگر این امر تداوم صدور بحران به کشورهای غیر دوست آمریکا و پیاده کردن پروژههای کودتایی در آن کشورها میباشد.
تحریمهای شدید اقتصادی بر کشورها و دولتهای غیر دوست آمریکا در آمریکای لاتین و تلاش در آفریدن بحران در آنها و سپس تبلیغات شدید جهت ایجاد آشوب در آنها بخاطر تغییر و تعویض حکومتها از آن نمونهها میباشد. نمونههایی از این پروژهها را در مورد پرو، نیکاراگوئه، کوبا، ونزوئلا و برزیل شاهد بوده ایم، که در برزیل منجر به انتخاب شدن “بولسونارو” یکی از ضد زنترین و فاشیستترین افراد ممکن به مقام ریاست جمهوری منجر گردید.
این پروژه در مورد ایران با خروج آمریکا از برجام، آغاز تحریمهای اقتصادی، شدتبخشیدن به عملیات تبلیغاتی، حمایتهای امنیتی و مالی از نیروهایی مانند مجاهدین، سلطنتطلبان و بخشهایی از نیروهای ناسیونالیستی افراطی منطقهای به شیوهٔ آشوبگرانهای طراحی شده است که سناریوهای کوتاهی از آنها را در سال گذشته شاهد بودهایم. این مدل میتواند در شرایط دیگر بصورت گستردهتری در مقیاس کلان به مرحله اجرا در بیاید.
جام جهانی فوتبال در روسیه
در شرایطی که جنگ تبلیغاتی جمهوریخواهان و دموکراتها به پشتوانه قدرتمداران سرمایه داری رسانهای بصورت جنگ سرد نوینی علیه چین و روسیه در آمده است؛ در شرایطی که در این زمینه دولت انگلستان به رهبری خانم ترزا مئی از طرف حزب لیبرالها با شدت و حدت تمام در تلاش است تا گوی سبقت را از جمهوریخواهان و دموکراتهای آمریکائی برباید، دیپلماسی نرم سازمانهای بینالمللی ورزشی و هنری مردم توانست به میزان زیادی نقش پروپاگانداهای منفی را بر آب کرده و ارتباطات مردمی کشورهای مختلف را نسبت به همدیگر نزدیکتر نماید. مسافرت میلیونها نفر که بخش عمده آنان را جوانان تشکیل میدادند به روسیه جهت تماشای مسابقات جام جهانی فوتبال، تصویر دیگری مخالف آنچه که رسانههای غربی در کرنای خویش میدمیدند را نشان داد. این امکانات نشان میدهند که مردم روسیه و چین، مانند مردم کشورهای دیگر جهان نه تنها از یک طرف به دنبال زندگی عادی و رفاه و سعادت مردم خود هستند، بلکه خواهان همزیستی صلحآمیز با مردم دیگر کشورهای جهان میباشند.
جنبش جلیقههای زرد در خیابان های فرانسه
جنبش جلیقههای زرد در خیابانهای فرانسه در عین حالیکه خود تظاهری تحولگرایانه از طرف نسلهای جوان برای دگرگونیهای اساسی میباشد، از طرف دیگر نشان میدهد که این جنبشها هر لحظه آماده انفجارهای مجدد میباشند و بالاخره نشانگر آن هستند که جامعهٔ سرمایهداری جهانی آبستن بحرانهای کلان و قدرتمندتری از سالهای دو هزار و هشت به بعد میباشد. این بحرانها به موازات جنبشهای تودهای انقلابی آبستن تحولات جدی اجتماعی در مراکز اصلی سرمایهداری جهانی نیز میباشد.
دوران سرمایهداری نئولیبرالیستی جهانی امروزین را میتوان به بردهداری مدرنی تشبیه نمود که در آن میزان بدهیهای بینالمللی در حدود سیصد هزار میلیارد دلار میباشد، در شرایطی که میزان تولید ناخالص جهانی در حدود یک سوم این بدهکاریها، یعنی یکصدهزار میلیارد دلار میباشد. آخرین بار که من یک حساب سرانگشتی نمودم، بطور متوسط هر فرد روی کره زمین به میزان پنجاه هزار دلار به بانکهای سرمایهداری مالی بدهکار میباشد، که در اکثر موراد باید تا آخر عمر کار بکنند تا این بدهکاریها را پس بدهند. این وضعیت تصویر امیدوارکنندهای برای نسلهای جوان بعدی به جای نمیگذارد غیر از اینکه این نظام بردهداری مدرن نسلهای بعدی را بصورتی مادامالعمر زیر یوغ بردگی کشیده است و نسلهای جوان کلیت این نظام را زیر سوال برده و خواهان دگرگون کردن آن میباشند.
گرچه نظام سرمایه داری کلان جهت کنترل این بحرانها اقدام به جنگ افروزیهای منطقهای مینماید تا چرخههای مالی تولیدی اقتصادی خویش را فعال نگه دارد، بحرانها داخلی خویش را به نحوی به کشورهای جهان سوم منتقل مینماید، ولی شوکهای بحرانهای بعدی میتواند به حدی قدرتمند باشند که خود کشورهای صنعتی پیشرفته جهان نتوانند از ضربههای آن در امان باشند.
ادامه جنبشهای تودهای خیابانی در ایران به دیماه ۱۳۹۶ کشیده شد
دور تسلسل خیزشهای تودهای هرچه بیشتر به همدیگر نزدیکتر میگردد. علیرغم خودجوش بودن این اعتراضات که ناشی از گسترش فقر و بیکاری و بیعدالتی در جو خفقان امنیتی به موازات گسترش فساد و اختلاس و دزدی و خصوصی سازی موسسات دولتی از طریق فروش آنها به خودیها میباشد، نه تنها مردم کنترل امور را به دست گرفته و در دهها شهر کشور به خیابانها میریزند، بلکه کلیت نظام جمهوری اسلامی ایران را زیر سوال میبرند. یکی دیگر از ویژگیهای عمده دیگر این جنبشهای تودهای این است که روان عمومی مردمی به مرحلهای از اعتماد به نفس رسیده است که دیگر احساس میکند میتوانند از نظام جمهوری اسلامی ایران عبور کرده و با تحولی نوین به نظام مرحلهای سکولار، دموکراتیک و انسانیتری فرا رویانند. خلاء حضور رهبری سیاسی تحولگرا و منسجم، بخصوص جنبش چپ هنوز کاملا محسوس میباشد. این خلاء را سرمایهداری نئولیبرال بینالمللی و داخلی از طریق حمایت از ناسیونالیسم کور منطقهای و سلطنتی میخواهند پر نمایند. جمهوری اسلامی ایران به موازات تلاش مداوم در جهت سرکوب این اعتراضات، دست یازیدن به شانتاژ، تبلیغات گمراهکننده و به راهانداختن تظاهرات چماقداران حکومتی به موازات حرکات مردمی میپردازد.
جنبش دموکراتیک زنان، معلمان، زندانیان سیاسی و غیره در ایران نشانگر آن میباشد که بلوغ حرکتهای اعتراضی مردمی در راستای هر چه بیشتر منسجمتر، مدنیتر و سازمان یافتهتر شدن این اعتراضات منجر شده و در اعماق فراخنای اجتماعی ریشه میدواند. از جمله این اعتراضات سازمان یافته میتوان به نمونههای اعتراضات کامیونداران، تظاهرات بازنشستگان، اعتراضات رانندگان شرکت واحد اتوبوس رانی، اعتصابات و اعتراضات سرتاسری معلمان کشور، اعتراضات سرتاسری دانشجویان، اعتصابات و اعتراضات کارگران، بخصوص کارگران شرکت نیشکر هفتتپه، کارگران فولاد اهواز اشاره کرد. جنبش اعتراضی برداشتن حجاب توسط جنبش دختران خیابان انقلاب که به یک حرکت فراگیر کشوری در جنبش ضد تبعیض زنان کشور فرا رویید.
در پهنای سیاسی کشور این حرکتها عملاً توسط مقاومتهای زندانیان سیاسی از قبیل اعتصاب غذا و دیگر اعتراضات آنها هدایت میشود. این بخش از اعتراضات سیاسی که نه مشخصاً متعلق به سازمانهای سیاسی اپوزیسیون بوده، بلکه عمدتاً شامل پیشگامان وکلا، معلمان، کارگران و افراد منفرد فعال اجتماعی میباشند که مبارزات آنها به ابعاد سیاسی کشیده شده و آنها در این عرصهها هم همچنان میرزمند. اگر این وضعیت را با سالها و ماههای آخر حکومت سلطنتی مقایسه کنیم که عمده زندانیان سیاسی را فعالین فدائی، تودهای و مجاهد خلق تشکیل میداند، امروز ترکیب سیاسی سازمانی مشخصی را در مقایسه با سالهای دهه پنجاه مشاهده نمیکنیم.
جنبش چپ ایران در سالی که گذشت
بدون شک زایش حزب چپ ایران “فدائیان خلق” از اتحاد سه شاخه متفاوت سازمانهای سیاسی چپ ایران، بزرگترین دستاورد جنبش چپ ایران در سال گذشته بود. تاثیرات این وحدت نه تنها در درون جبهه سیاسی چپ موجود به آفرینش هسته سنگین و مرکز ثقل قدرتمندی انجامید که دارد نقش تعیینکنندهای در سمت و سو دادن به حرکت جنبش چپ دموکرات در کشور ایفا میکند، بلکه بصورتی غیر مستقیم هم شده باشد، تاثیرات برجستهای بر جنبشهای مدنی، مردمی دموکراتیک و بخصوص جنبش کارگر در سطح کشور گذاشته است. از شاخصههای دیگر این وحدت و تشکیل حزب نوین این میباشد که نفسی تازه و خونی نوین در رگهای جنبش چپ دموکرات بطور خاص و نیروهای جوانی که بهسمت آرمانهای جنبش چپ کشیده میشوند، بطور عام دمیده شده و در جریان میباشد که فعالیت آن را چندین برابر کرده و حضور آن را در صحنهٔ چالشهای سیاسی کشور بصورتی کاملاً برجسته نشان میدهد.
نه تنها حزب چپ ایران “فدائیان خلق” در مورد تمامی مسائل حساس سیاسی اجتماعی و مدنی کشور با حضور زنده خود تاثیر گذاری میکند، بلکه از طریق استفاده گسترده و فعال خویش در تکنولوژی دیجیتال و رسانههای مجازی این حضور خویش را در پهنای سیاسی کشور چندین برابر قدرتمندتر میکند. این حرف دلیل بر آن نیست که این حزب هنوز از کمبودها و نقایص فراوانی رنج نمیبرد، ولی در مقایسه با سالهای گذشته، حضور چپهای دموکرات را در صحنه سیاسی کشور چندین برابر برجستهتر نموده است.
در مورد گستره سیاسی چپ خارج از چپهای دموکرات ایران نیز میتوان به چندین نقطه اشاره نمود. در شرایطی که بخش اعظم چپ ایران با پویائی ویژهای همیشه در حال جستار و پالایش و به روز کردن اندیشهها و سیاستهای برنامهای خویش میباشد، بخشهای دیگر از یکسری بیماریهای سیاسی روانی تاریخی رنج میبرند. بخشی از چپ ایران هستی وجودی خویش را از دو چیز ناشی میدانند و خود را بواسطه آنها تعریف مینمایند. یکی از این ویژگیها، کینه و نفرت غیر قابل حل آنها نسبت به بخشهای دیگر غیر خودی چپ میباشد. ویژگی دیگر همین دستهها درجا زدن در فورمولبندیهای سنتی و دگماتیک بیش از صد سال پیش مارکسیستی دوران سرمایهداری کلاسیک و اوایل دوران شکل گیری امپریالیسم میباشد. اگر امکان همکاریهای مقطعی و مشخص در اینجا و آنجا با افراد منفرد این گروهبندیها ممکن باشد، حرکت در راستای کارکرد گروهی با آنها بخاطر پیوستن آنها به روند تکمیل و تکوین پروژه وحدت چپ در آینده تقریباً غیر ممکن میباشد، مگر اینکه افراد منفردی از آنها جدا شده و به روند این پروژه بپیوندند.
زمینههای همکاری و همگامی و همراهی عملی سیاسی با بخشهای دیگری از نیروهای چپ ایران، از جمله حزب توده ایران به میزان بیشتری فراهم تر میباشد. تجربیات آینده نشان خواهد داد تا از طریق فشار تودهای از پایین، فشار ضرورتهای تاریخی لحظهای زمان و ادامه این همکاریها، این روند تا به کجا رشد کرده و بلوغ خواهد یافت. اما جا دارد به این امر مهم تاکید نمود که هر چه بیشتر گستردهتر کردن این روند همکاریها، همگامیها و همراهیها اهمیتی سرنوشتساز در تاریخ سیاسی آینده ایران میتواند داشته باشد.
پایان سحن
فعالیتهای سندیکائی – شورائی مستقل کارگران، اتحاد و اتفاق گسترده آنها، اعتصابات و تظاهرات طولانی و پیگیر آنها که از جنبه فقط صنفی به جنبه نفی سیاستهای خصوصیسازی دولت روحانی (سیاسی) فراروئید و در نهایت به آن اندازه بلوغ یافت که جنبشهای معلمان، دانشجویان، روشنفکران و زندانیان سیاسی به حمایت و پشتیبانی از آنها برخاستند، نشان داد که جنبش کارگری ایران بعد از مدتهای طولانی میخواهد در مرکز ثقل چالشهای اجتماعی سیاسی تحولات آینده کشور قرار گرفته و تلاش دارد از درون خویش رهبران آینده ساز خویش را تربیت نموده و بیرون دهد.
سردمداران نظام جمهوری اسلامی ایران به کمبودها و کاستیهای جنبشهای دموکراتیک و کارگری کاملا واقف بوده و از آنها حداکثر بهره برداری را در زمینه پیشبرد اهداف ضد کارگری خویش مینمایند. آنها نه تنها به سلاح تهدید، دستگیری، شکنجه و انواع مستقیم شیوههای سرکوب دست میزنند، بلکه به موازات آن از طریق شانتاژ و تبلیغات منفی بر علیه جنبشهای کارگری، به راهانداختن سندیکاهای زرد و شوراهای دولتی و تلاش در زمینه ایجاد تفرقه میان کارگران در تلاش میباشند تا این حرکتهای منسجم اعتراضی را در هم شکسته و خنثی نمایند.
گرچه تحولات تکمیلی روند قدرتگیری جنبشهای دموکراتیک و کارگری با توجه به پارامترهای زیادی با افت و خیزهایی همراه خواهد بود، ولی با وجود بازگشت نیروهای چپ دموکرات به صحنه کارزار سیاسی داخلی و مطرح شدن آنها در بطن نیروهای نسلهای نوین، قدرت و توان تازهای یافته است. با وجود همه این تحولات، هنوز همچنان خلا حضور قدرتمند چپ در صحنه پیکار سیاسی داخلی در مقایسه با توانمندیهای حکومتی جمهوری اسلامی ایران از یک طرف، و نئولیبرالیستهای سکولار به رهبری آمریکا و حامیان داخلی آنها از طرف دیگر، کاملاً احساس میگردد.
سه عنصر خیزشهای تودهای وسیع در شهرهای مختلف مانند دیماه سال گذشته، در کنار محوری شدن اعتصابات و اعتراضات کارگری در مرکز ثقل اعتراضات مشابه دموکراتیک، و بالاخره حضور فعال و سازمان یافتهٔ چپهای آزاده و دموکرات در صحنه سیاسی ایران میتواند با گرهخوردن در همدیگر دوران تحول تاریخی آینده را از طریق عبور از نظام جمهوری اسلامی ایران رقم زده و هسته بندیهای تحولآفرینی سوسیالیستی دموکراتیک را آغاز نمایند.
۳۱ دسامبر ۲۰۱۸