نقدی بر شعر «خطر ریزش» سرودهی مژده نگهدار
«خطر ریزش»
مثل وقتی که خط میزنیم
دیگر سر نمیزنیم به عقب
تا به قطاری فرمان ایست
که در دل مرگ دارد میدود
حتا اگر دهقان فداکاری
خودش را به آب و آتش بزند
این روزها کسی اهل اشتباه نیست
اهلی که نمیشود انتقام گیرنده
مثل شعری که ادیتش نمیکنند
با بداههسرایی بیفکری هستیم
که مشهورست
به در آوردن آه و اوه خواننده
اگر قبول کنیم
قطار میرود از دست
وگرنه قربانیان بهمنیم
قرارست من
باز در میدانی که پر از مین کندهاند
فروغ را در میدان محمدیه بغل
و روی چهارچرخهی یحیی بنویسد:
شعر ایستگاه قطاریست
که دور از میدان
ساخته نمیشود
«مژده نگهدار»
هیچ اتفاق اجتماعی و فرهنگیای نمیافتد مگر اینکه قبل از آن بسترش در زبان ساخته شده باشد. مثلن انقلاب مشروطیت از دل نوشتههای فحتعلی آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی و دیگر منورالفکران درآمد یا اتفاقات سال ۵۷ محصول جنگِ زبانی شاعران و نویسندگان دههی سی و چهل شمسی بود. بهمین دلیل سرکوب زبان و مخصوصن شعر بعنوان مهمترین میدانِ زبانی از طرق مختلف همیشه در دستور کار رژیمهای توتالیتر بوده و هست. حال ببینیم شعر شعوری وجریانساز چیست و چرا همزمان که مردم به آن علاقه دارند، حکومتهای تمامیتخواه ضدّش هستند؟ در رتبهبندی عوامل تاثیرگذار فرهنگی جایگاه شعر کجاست و چه چیز در آن هست که دیکتاتور را به هراس میاندازد؟ راجع به پاسخ این سوالات میتوان ساعتها بحث کرد، اما اگر موتیف مقید شعر «خطر ریزش» را اهمیت شاعری ونوگرایی بدانیم، میتوان آوانگاردیسم و طرح فضاهای تازه را جواب پرسشهای بالا درنظر گرفت. بهعبارت دیگر شعر با ورود به حیطههای ممنوعه و شکستن تابوهای فرهنگی مخاطب را به تفکر وامیدارد. نتیجهی چنین پروسهای پخش آگاهی و بالارفتن شعور اجتماعیست؛ چیزی که رژیمهای توتالیتر آن را نمیخواهند.
شعر به تو فرصت میدهد اشتباه کنی و قدم در راهی بگذاری که قبلن کسی نرفته است. تجربه، سعی و خطا و زیستن بجای دیگری و مواردی ازاین دست باعث میشود که تو بیشتر بخواهی و همینجاست که با فرادستان تضاد منافع پیدا میکنی. برای همین همیشه از شاعرانی که تحت کنترل درنمیآیند، میترسند و میخواهند خفهاش کنند.
حال برای هرمنوتیک اثر، متن شعر را به ۴ اپیزود تقسیم میکنم تا از زاویهی دید یکساختارگرای جزئینگر به مؤلفههای ادبی و فضای معنایی هر بخش بپردازم.
«خطر ریزش»
مثل وقتی که خط میزنیم
دیگر سر نمیزنیم به عقب
تا به قطاری فرمان ایست
که در دل مرگ دارد میدود
حتا اگر دهقان فداکاری
خودش را به آب و آتش بزند
(اپیزود ۱)
با توجه به سطر دوم و سوم یعنی سرنزدن به عقب و ایستندادن به قطاری که بهسمت مرگ میرود، موتیف آزاد اپیزود اول اهمیت آوانگاردیسم و پیشروبودن است. برای رسیدن به قلهی یک کوه بلند هرگز به نقطهی پیشین نباید بازگشت وگرنه درجا میزنی و موفق به صعود نمیشوی. فرآیند رسیدن به شعور و آگاهی نیز همین است. شاعر میخواهد با استفاده از استعارهی قطار( وسیلهای که با قدرت میتازد) چنین بگوید که اگر به یک درک و آگاهی رسیدی، حتی اگر مانع بزرگی مثل دهقان فداکار هم سر راهت قرار گرفت، فقط به پیشروی فکر کن و دیگر به آنچه قبلن خط زدهای برنگرد! شعر نومدرن هم ازاین جنس است. یعنی باید راههای نو را امتحان کرد و مدام به عقب برنگشت. بعضیها افتخار میکنند که یک عمر با سبک و سیاقی یکسان مثلن غزل نوشتهاند درحالیکه برعکس، این نقطهی سیاه کارنامهشانست.
یکی از مؤلفههای ادبی بکاررفته در این بخش آشنازدایی از داستان دهقان فداکار است. همگی میدانیم ریزعلی خواجوی نماد شجاعت و ازخودگذشتگیست، اما شاعر چنین مفهوم آشنایی را معکوس میکند و او را مانعی بر سر راه پیشرفت انسان پیشرو میداند. مؤلفهی دیگر این بخش استفاده از سیستم جانشینی کلمات است؛ جایی که «میدود» جایگزین «میرود» در سطر چهارم شده. چنین کاری از سوی شاعر هوشمندانه است، چون هم از صنعت تشخیص بهره برده (صفت دویدن را به یک شیئ بیجان یعنی قطار نسبت دادن) هم به دویدن دهقان فداکار در شب حادثه اشاره کرده و هم آوانگاردیسم را مهم جلوه داده (به سمت جلو با گامهای آهسته نرو، بدو!)
این روزها کسی اهل اشتباه نیست
اهلی که نمیشود انتقام گیرنده
مثل شعری که ادیتش نمیکنند
با بداههسرایی بیفکری هستیم
که مشهورست
به در آوردن آه و اوه خواننده
(اپیزود ۲)
برای شکست سنت و ساخت راهی نو باید اهل اشتباه باشی و از ریسک نترسی، وگرنه مثل خیلیها به دام انفعال میافتی و نمیتوانی به شعری که بداهه نوشتهای، دست بزنی. و بعد میشوی یکی مثل همه که تنها هنرت تحریک احساسات مخاطب آن هم به شکل سانتیمانتال است. بعضی شاعران یا نویسندگان اعتقادی به ادیت ندارند و میگویند هنر کوشش نمیخواهد. چنین هنربندانی دنبال یادگیری علم ادبیات نمیروند، در نتیجه سلیقهی مخاطبشان هم بندتنبانی میشود. شاعر در این شعر از اوضاع زمانهی خود مینالد و از دیگران میخواهد کاری کنند، حتی اگر اشتباه باشد.
اگر قبول کنیم
قطار میرود از دست
وگرنه قربانیان بهمنیم
(اپیزود ۳)
«قبول کردن» در سطر اول اشاره به اپیزود قبلی دارد یعنی اگر بپذیریم اهلی شدن را، اهل اشتباه نبودن را و درکل سربراهی را (حوصله داری، بگذار سرجایش باشد. مگر شعر را ادیت میکنند؟ بیخیال، من شاعری ژنی هستم!) قطار پیشرفت از دستمان میرود. «بهمن» در سطر آخر چندمعناییست:
_بهمن ابژکتیو که از کوه فرومیریزد و مانع حرکت قطار میشود.
_ماه بهمن در تقویم شمسی
قرارست من
باز در میدانی که پر از مین کندهاند
فروغ را در میدان محمدیه بغل
و روی چهارچرخهی یحیی بنویسد:
شعر ایستگاه قطاریست
که دور از میدان
ساخته نمیشود
(اپیزود ۴)
میدان که در اپیزود انتهایی شعر سه بار تکرار شده مثل بهمن بخش قبل چندمعناییست:
_هم میدان عینی و ابژکتیو (مثلن میدان محمدیه در شعر فروغ یا هر میدانی دیگر)
_میدان ذهنی به معنای عرصهی جنگ که استعارهایست از فضای ادبیات فارسی که مینگذاری شده و فقط افراد اهل اشتباه میتوانند وارد آن شوند. درواقع شاعر در اینجا تنها راه شعورسازی و پخش آگاهی را نترسیدن و ریسککردن میداند.
در این قسمت بین شعر «خطر ریزش» و شعر «کسی که مثل هیچکس نیست» از فروغ فرخزاد رابطهی بینامتنی وجود دارد. موتیف مقید آن شعر هم شکستن انواع تابوهای اجتماعیست.
بنابراین طبق آنچه گفته شد، شعر واقعی که از شعور میآید، در برج عاج و دور از میدانِ سیاسی و اجتماعی رخ نمیدهد.
«خروجی نقد»
نام شعر «خطر ریزش» است که میتواند دو تأویل کاملن متفاوت از هم داشته باشد:
۱- جنبهی مثبت اینکه اگر قطار را با شعر یا حرکت رو به جلو اینهمان کنیم، باید مراقب تابلوی هشداردهندهی «خطر ریزش» باشیم و حواسمان را به موانع و مینهای در میدان بدهیم. پس این حواسجمعی کارکرد مثبت دارد.
۲- در قطار شعری حتمن روشنفکرانی هستند که اهلی نمیشوند و تن به ابتذال و میانمایگی نمیدهند و باید قدرشان را دانست و ریزش آنها به ضرر آوانگاردیسم خواهد بود. یعنی «خطر ریزش» جنبهی منفی دارد که با تفسیر قبلی تفاوت دارد. البته چون نشانههای این تأویل در شعر کمتر دیده میشود، پس تفسیر شمارهی ۱ درستتر است.
اغلب اوقات قبل از حرف زدن به چیزهایی که میخواهیم بگوییم فکر میکنیم. شاید حتی به لحن و دایرهی واژگانی که در آن موقعیت مناسب است نیز اهمیت میدهیم. بنابراین «زبان» و «اندیشه» باهم رابطهی مستقیم دارند. هرچه زبان یک فرهنگ غنیتر، میزان شعور اجتماعیشان بالاتر. به عبارت بهتر آنکه بیشتر میداند، قدرت زبانش نیز عمیقتر است. پس هر دیکتاتوری برای بقا باید جلوی قدرتِ زبان را بگیرد و شعر، مهمترین میدان ویراژ زبان محسوب میشود. در نتیجه تمامیتخواهان از طریق سنت (شعر کلاسیک بعنوان یکی از نمایههای آن) میخواهند اهالی اشتباه را اهلی کنند. حال چه راهی پیش روی روشنفکران و شاعران هست؟ یک راه اینکه شعر را مثل اغلب نسلهای قبل جوششی ندانند و علم شعر را بیاموزند و پخش آگاهی کنند و تنها به فکر جذب مخاطب نباشند (اپیزود ۲). راه دیگر اهل «نه» باشند و هر چیزی را قبول نکنند (اپیزود ۳) چون «آری» سنگریست برای عوامفریبی و پوپولیسم. راه دیگر فعالبودن است چون تا وقتی کاری نکردهای، چیزی ساخته نمیشود. خیلیها در ذهنشان چه بسیار شعرها و داستانها مینویسند اما خروجی ندارند. چنین کسانی بزرگترین خائنها به خودشاناند.
اگر چنین فرهنگی بین ما جا بیفتد، دیگر فروغها به جرم نشستن بر چهارچرخهی یحییها انگشتنما نمیشوند و یا بهمنها جان انسان ایرانی را نمیگیرند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید