«نقد تخریبگر»، «نقد سازنده» مخلوق توتالیتاریسم
پیمان سلیمانی/ شاعر و پژوهشگر حوزه ادبیات
این اصطلاحات عناوینی بیاصل وساختگی میباشند که اغلب برای قربانیکردن نقد و بستن دهان منتقد بهکار میروند و تیر خلاصی هستند بر پیکرهی بیجان گفتمان در جهان سوم. بارها در محافل سیاسی، ادبی و… اصطلاحاتی همچون سیاهنمایی یا نقد مخرب را شنیدهایم. اینها برساختهی سیستمهای تمامیتخواه میباشند که افکار مخالف را نه تنها برنمیتابند بلکه با هر روشی با آن مقابله میکنند. یکی از این روشها ساختن، ترویج و هنجارسازی چنین اصطلاحاتی در جامعه است. پیش از هر بحثی باید مشخص شود که هر چیزی نامش نقد نیست. نظرهای سلیقهای، علقهها، شلوغکاری، نقلقولهای دوخطی و هر نظری که از الگوهای علمی پیروی نمیکند و از پارامترهای دانش بیبهره است، نقد محسوب نمیشود. البته که از اساس نقد پدیدهای است آگاهانه و علمی، هر چند خود نقد هم یک اثر ادبی محسوب میشود که قابلیت بررسی و تحلیل دارد. همانگونه که گفتهاند نقد سره را از ناسره تمیز میدهد، اما چه چیز یا چه کسی این کار را می کند؟ متن؟ منتقد؟ یا خواننده؟ برای ورود به این بحث باید پنجرهای بگشائیم و از خویش سوال کنیم منتقد چه کاره است؟! قرار است چه کاری انجام دهد؟ به این پرسش، پاسخهای زیادی داده شده است. یکی از این پاسخها میتواند این باشد، وظیفهی اصلی او آگاهیبخشی و آشناکردن است، نه ارزشگذاری اثر! اصلا قضاوتی در کار نیست. اگر از منظر پراگماتیسم هم به موضوع بنگریم کار منتقد ارزششناسی است نه ارزشگذاری متن. اگر چه یادگیریهای پیشین منتقد را فردی معرفی میکند که به ما میگوید چه چیز خوب و چه چیز سخیف است! نه این کار را منتقد انجام نمیدهد، اینجاست که پای مخاطب وسط میآید. مخاطب یک عامل مهم در این پروسه است. در واقع منتقد بخشی از این کار را به مخاطب محول میکند، یک شکل از تفویض اختیار بدون نظارت! از منظری دیگر منتقد همچون مسئول برگزاری یک ضیافت عمل میکند و در این میهمانی نویسنده و مخاطب را با هم آشنا میکند. اینکه این دو به تفاهم میرسند یا خیر؟! موضوعی قابل بررسی است. البته بهتر است بگویم خواننده و متن را با هم آشنا میکند، شاید اگر منتقد نباشد خواننده و نویسنده(متن) چون دو آدم غریبه که بارها از کنار هم رد میشوند و متوجه یکدیگر نمیشوند، نتوانند با هم ارتباط برقرار کنند یا حتی خیلی کوتاه هم را به یک نوشیدنی دعوت کنند.
اینجاست که دلال ِشرافتمندِ موریس بلانشو نظریهپرداز و فیلسوف فرانسوی معنا پیدا میکند. اگر این حرف را بخواهیم واضحتر، بیان کنیم غایت این بحث این است که نقد، نه میتواند سازنده و نه مخرب باشد و منتقد نه میتواند مغرض باشد و نه میتواند نگاهی از سر ترحم نسبت به اثر داشته باشد. او یک آدم بیطرف است و سرش به کار خودش که همان آشنا کردن مخاطب و متن میباشد، گرم است. باز از خویش میپرسیم نقش منتقد چیست؟ فارغ از هرگونه پیش داوری درباره اثر، هر متنی زوایای پیدا و پنهان و پیچیدگیهایی دارد، نشانههایی دارد که در شبکههای معنایی، تداعیها، دالها، مدلولها، مباحث مربوط به زبانشناسی، زیباشناسی و گاه دریافتهای روانشناختی، بررسی و تفسیر میشود. منتقد دنیای متن و دنیای خارج از متن و واقعیتهای خارج از متن که در ذهن مؤلف بوده است را کالبدشکافی میکند. پس نقد ادبی تابعی است از یک مسیر مبتنی بر آگاهی و فرایندی است علمی که در آن متن چه شعر باشد و چه هر متن دیگری از زاویهای که منتقد به آن ورود میکند بررسی میشود. نکتهای که اینجا مطرح میشود این است که آیا منتقد با معیارهایی از پیش مشخص شده سراغ متن میرود؟ جواب خیر است، یعنی ناقد برای هر متن روشی خاص برمیگزیند و هر متنی برای داوری متر و معیارهای خاص خود را میطلبد. در کل به نظر میرسد منتقد منجی و راهنما است زیرا کلیدواژهها را در اختیار مخاطب قرار میدهد و فضا را به شکلی آماده میکند که مخاطب با استفاده از آن وارد متن شود و به دریافت خویش نائل آید. در پایان باید گفت نقد انواع و ابعادی دارد که پرداختن به آنها در حوصلهی این متن نمیگنجد اما آن چیزی که روشن است این است نقد میتواند تعاریف مختلفی داشته باشد و هیچ تعریفی کامل نیست…
————
پینوشت:
تاریخچه نقد ادبی – ورنون هال – ترجمه احمد همتی – نشر روزنه
فرهنگ ادبیات و نقد – جی. ای. کادن – ترجمه کاظم فیروزمند – نشر شادگان