نقد و بررسی فیلم «Being Flynn»
فیلم «Being Flynn»اقتباسی است از کتابی با عنوان “یک شب مزخرف دیگر در شهر لعنتی” [۱]اثر “نیک فلین”[۲] شاعر معاصر آمریکایی که در آن به بیان خاطرات زندگی خود میپردازد. زندگیای که کودکی و نوجوانیاش در غیاب پدر گذشته است. پدری که زنده است و در گوشهای دیگر (ناکجا) از شهر نیویورکسیتی زندگی میکند. پدری که سالهاست در توهم نویسندهشدن، پسر و زنش را ترک و سراغی از آنها نگرفته است.
جاناتان فلین، پدر نیک، خود را نویسندهای صاحب سبک و همتراز مارک تواین و سالینجر میداند و ادعا میکند در حال نوشتن یک اثر ادبی شاهکار و کلاسیک است که به زودی او را در دنیا زبانزد میکند. او زمانی که نیک یک پسربچه بود او و مادرش را ترک میکند و دیگر به خانه باز نمیگردد. تا اینکه یک روز، ناغافل با پسرش نیک تماس میگیرد و این دو پس از ۱۸ سال دوباره همدیگر را ملاقات میکنند. ملاقاتی بی روح که در آن نشانی از احساسات متقابل و عمیق پدر و پسری دیده نمیشود. این دیدار نقطه آغازی میشود برای سیر اتفاقات بعدی داستان و ادامه فیلم به اتفاقات بعد از این دیدار و چگونگی ارتباط میان این دو میپردازد.
فیلم از زبان دو شخصیت اصلی آن یعنی جاناتان و نیک روایت میشود و این دو روایت به موازات همدیگر پیش میروند، حتی در جاهایی از فیلم شاهد تلاقی این دو روایت هستیم، برای نمونه در جایی که جاناتان ملافهی سفیدی به دور خودش پیچیده است و دیوانهوار خطاب به نیک از ایمان سخن میگوید و همزمان نیک اوضاع پدرش را در آن لحظه روایت میکند.
جاناتان فلین یک راننده تاکسی معتاد به الکل است که یک شب بر اثر بدمستی تصادف میکند و در نتیجهی آن تاکسی، گواهینامه رانندگی و کارش را از دست میدهد و تبدیل میشود به یک بیخانهمان. به ناچار به یک مرکز اسکان بیخانهمانها پناه میبرد که در آنجا با پسرش نیک که در آنجا کار میکند روبرو میشود. نیک که از سر بیکاری و ناچاری به کار کردن در مرکز بیخانمانها روی آورده است، حالا در میان بیخانمانها با پدری بیچارهتر از خود مواجه میشود که نه تنها نمیتواند مانند بیشتر پدرها پناهی برای فرزندش باشد، بلکه اوست که به فرزندش پناه آورده است. این اتفاق برای نیک بسیار ناخوشایند و خارج از تحمل است، تا جایی که برای تسکین درد ناشی از آن به مواد مخدر روی میآورد.
جاناتان دائمالخمر مشکلاتی را برای کارکنان و ساکنان مرکز اسکان پدید میآورد. همین امر باعث میشود که نیک در جلسهای که در مرکز اسکان در مورد رایگیری برای اخراج یا ماندن جاناتان برگزار میشود به اخراج پدرش رای مثبت بدهد، مسئلهای که بعدا باعث عذاب وجدانش میشود. اما عذاب وجدان او تنها به این مسئله محدود نمیشود، چرا که او چند سالی است با عذاب وجدان ناشی از خودکشی مادرش دست و پنجه نرم میکند. او خود را مقصر اصلی مرگ مادرش میداند چونکه مادر پس از خواندن کتاب او که در واقع زندگینامهاش بوده، دست به خودکشی زده است. کتابی که نیمه کاره مانده و نیک بعدا در گفت و گویی با پدرش در شبی که به صورت اتفاقی در خیابان او را پیدا میکند و به خانهاش می آورد برای اولینبار این راز را با او در میان میگذارد و میگوید که کتابش نیمهکاره بوده و میخواسته چیزهایی در مورد قدردانی از مادرش به آن اضافه کند. به نظر میرسد که این گفت و گو میان جاناتان و نیک تاثیر زیادی بر زندگی نیک میگذارد، چرا که پدرش او را تا حد زیادی از عذاب وجدان ناشی از مرگ مادر آزاد میکند. پدرش به او میگوید که هیچ کس به خاطر خواندن یک داستان خودکشی نمیکند و در واقع علت خودکشی آدمها این است که از خودشان خوششان نمیآید و از خود متنفر میشوند. سپس از نیک میپرسد که آیا با مفهوم تنفر از خود آشناست و او جواب مثبت میدهد. نیک پس از این گفت و گو با پدرش احساس صمیمیت بیشتری میکند و درصبح روز بعد که پدر هنگامی که او خواب است از خانه بیرون میزند با عجله دنبالش راه میافتد تا از او بخواهد که باز هم پیش او بیاید. در آنجا جاناتان خود را یک نجاتدهنده و هنرمند و مادر نیک را بیچاره و نازک نارنجی مینامد. هرچند که نیک به مادرش عشق میورزد اما این توصیفات از مادرش لبخند را بر لبانش مینشاند.
پس از این ماجرا نیک اقدام به ترک مواد مخدر میکند، در دانشگاه ادامه تحصیل میدهد و مشغول به تدریس میشود. او مجموعه شعری را منتشر میکند که یکی از معتبرترین جوایز ادبی را از آن خود میکند. هنگامی که نیک این خبر را به پدرش میدهد پدر خوشحال میشود و کتابی را که عمری از نوشتن آن صحبت میکرد به نیک میدهد تا آن را بخواند. نیک در توصیف آن میگوید: « سی صفحهی اول کتاب امیدوارکننده بود اما ادامهی آن مانند زندگیاش از هم می پاشد.»
بخشهای زیادی از فیلم بازتابدهنده وضعیت بیخانهمانهای نیویورک سیتی در مراکز اسکان بیخانهمانهاست. در سکانسی از فیلم شاهد تفاوت رفتار آدمهای شهر با یک شهروند عادی و یک بیخانهمان هستیم. آنجا که در کافهای کوچک صاحب کافه بعد از دادن ساندویچ به فردی بیخانهمان از او میخواهد تا در خارج از کافه ساندویچاش را بخورد، در حالی که سایر مشتریان آنها از جمله جاناتان در داخل کافه هستند. بعدا که جاناتان از زمرهی به قول خود جاناتان “شهروندان محترم” شهر بیرون میرود و او نیز بیخانهمان میشود و با ظاهر و لباسی به دور از آراستگی وارد کافه میشود، صاحب کافه از او نیز میخواهد تا ساندویچ اش را بیرون از کافه بخورد.
جاناتان اگرچه خودش در نویسندگی به جایی که آرزویش را داشت، نرسید و در واقع چیزی هم از آن عایدش نشد اما همواره آرزو داشت که پسرش هم مانند او راه نویسندگی در پیش گیرد و همواره به او گوشزد میکند که استعداد شگفتی در نویسندگی دارد. دستآخر این نیک است که به نوعی برای ادای دین به پدر و یا شاید از سر دلسوزی و برآوردن آرزوی او در مشهورشدن، داستان زندگی او را مینویسد. همانطور که خود نیک در ابتدای فیلم میگوید: این داستان پدرم است اما خودش راوی آن نیست، من آن را روایت میکنم.
فریبا سلیمانی
بانه – بهمن ۱۳۹۸
پینوشتها:
[۱] Another Bullshit Night in Suck City
[۲] Nick Flynn
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
دستتون درد نکنه. برای من راهگشا بود. مرسی که به چیزهایی توجه کردی که من ندیدمشون. نقد خیلی خوبی بود.
افتاب
امیدوارم در نقدهای بعدی کمتر به روایتگری داستان فیلم پرداخته شود و بیشتر بر تکنیکها و انگیزههای تفکرآمیز و سیر تحول و تغییرات شخصیتها مدنظر قرارگرفته شود. بازیگری و کارگردانی فیلم نیز در نقدتان مورد توجه قرار گیرد.
موفق باشید.
با تشکر از این نوشتهی زیبا. بعد از خواندن این نقد خیلی مشتاق شدم که در اولین فرصت این فیلم رو حتما ببینم. برداشتی که از این نوشته درباره فیلم به ذهن آدم میاد اینه که فیلم پر از چالشه و بیننده رو مرتب با تناقضاتی مواجه میکنه و از طرفی هر لحظه با به تصویر کشیدن رفتارهایی زننده در بطن اجتماع و افراد، بیننده رو مرتب مجبور میکنه به کنکاش گذشتهی خودش و رفتارهای انجام شده توسط خودش در شرایط مشابه بپردازه.
در کنار این در عصری که شدیدا ارزشها نیز ماشینی شدهاند انگار احساسات سعی داره از دست مرگ فرار کنه و دوباره با ظهور در دل آدمها (نیک) از خاکسترش زنده بشه. علاوه بر این مسئله چون موضوع فیلم یک مشکل اجتماعی نسبتاً بزرگ جامعه آمریکا رو روایت و تصویر کرده، به خوبی به قلقلک دادن وجدان بیننده دست میزنه.
در نهایت از نقد زیباتون ممنون. امیدواریم همانطور که در کامنت بالا مسئول سایت اشاره کرده، در نوشتههای بعدیتون علاوه بر روایت قشنگ داستان فیلم نقد عناصر موجود در فیلم رو هم بیشتر شاهد باشیم و نقدی جذابتر رو از شما نویسندهی عزیز بخونیم. با آرزوی موفقیت