نلسون ماندلا و یاد علیهای سرزمین ما
لحظه اولی که خبر مرگ ماندلا را شنیدم در بهتی گنگ و غمی نامفهوم، از خود پرسیدم چرا غمگین باشم؟ او انسانی بود که در ستیز با زندگی برای آزادی دستاوردهای بسیار برای مردم جهان باقی گذاشت او اکنون در جهان اندیشه، پیروز میدان صلح است و آموزشهایش برای نسلی همیشگی و ماندگار است. با این اعتقاد خواستم همپای همه همرنگان و مردم سرزمینش، جلوی سفارت افریقای جنوبی، در لندن، با شادی برقصم، به قول آنها، ماندلای ما، کسی است که در ماراتن زندگی پیروز میدان است. و باید زندگی او را جشن گرفت.
اما زمانی که جلوی انبوه مردمی با رنگهای مختلف در طیفی از رنگینکمان جلوی سفارت افریقای جنوبی، ایستاده برای امضا، رسیدم، به احترام کلاه از سر برداشتم گلی در کنار انبوه گلهای دیگر گذاشتم. ناگهان بغضم ترکید. با دستهایی فشرده در بغل، با اندوه فراوان مقابل عکس ماندلا و بستری از گلها، گویی که برایم خود او بود، زار گریستم. دیگران با تعجب مرا مینگریستند. به خود آمدم، پرسیدم این اشک، اینهمه اندوه از چه روست؟ برای از دست دادن ماندلای ماست که جهانی با اوست و یا… برای …؟!
واقعیت آن بود که گلهای افتاده بر بستر خیابان ترافالگار گوشه سفارت افریقای جنوبی، بیآنکه بخواهم مرا به گلزار خاوران برد؛ همان جایی که نخستین بار همراه خانوادهام، به آنجا رفتم. ۲۸ آذرماه با تلفنی از اوین، آدرس خانه تازهی علی – برادرم – را به ما اعلام کردند.
در سوز و سرمای دی ماه به خاوران رفتیم. همه جا خاک و خاک بود بیهیچ نشانی از قبرستان. در آستانه در، همان جایی که پشت دیوارش با خط درشت و کج و معوجی نوشته بودند «لعنت آباد». در آستانه در قدمی جلوتر، ردیف چهار، قبر شماره ۵۸. بر سر مزارِ خاکیِ بیسنگ قبرشاش رفتیم و گل گذاشتیم. تلخ بود و همچنان تلخ است. بوی نمِ خاکِ تازه کنده شده میآمد. دو سه ردیف دور برش برجستگی خاکهای بر آمده، نمای انسانی بود از جنس ماندلا همانند او شریف. بعدها حتی اجازه رفتن بر سر آن خاک و گل گذاشتن و گریه کردن بر روی آن مزار را از همه منع کردند.
در مرگ ماندلای شریف، گل های گوشه خیابان ترافالگار مرا یاد صدها جوانی انداخت که در سنین حداکثر ۳۰ -۳۵ ساله در گودالهایی که برایشان کندند، دفن شدند. یاد رد چرخ بولدوزرهایی که بارها در سال ۱۳۶۸ از روی اجسادشان گذر دادهبودند تا حتی اثری از استخوانهای تنشان در خاک بر جای نماند. جوانانی که با روشهای مختلف خواستار آزادی و عدالت اجتماعی بودند، بیشک بسیاریشان حداقل در صلح، عدالتخواهی به گونه ماندلا میاندیشیدند.
در مرگ ماندلای شریف، به یاد صفرخان قهرمانی از زندانیان سیاسی مشهور در زمان پهلوی افتادم. وی در زمان آزادیاش طولانیترین زندان سیاسی را در تاریخ ایران – به مدت ۳۲ سال – تحمل کرده بود.
و به یاد محمدعلی عمویی زندان سیاسی که با تحمل ۳۷ سال زندان در دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی، هنوز از آزادی کامل برخوردار نیست، افتادم. ماندلا در سال ۱۳۷۰ زمانی برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفت، شنید آقای عمویی ۳۳ سال است زندان کشیده و هنوز در زندان است. ماندلا آزادی عمویی را از حکومت درخواست نمود.
به یاد علی، شاپور، خلیل، مجتبی، منصور، حسن، سیمین، سهیلا، پروین و… دیگر زندانیان جوانی که با سر پرشور در زیر خاک شدند، افتادم. اگر آنها زنده بودند، شاید هر یک میتوانستند ماندلایی باشند برای سرزمین ما، و یا حداقل ماندلایی در حیطه زندگی دور و بر خود.
در مرگ ماندلای شریف، به یاد انسانهای سرزمینم افتادم به یاد آنهایی که جان فرزندانشان را، همچون برادرم علی ستاندند و فاجعه اعدام را بر سرشان آوار کردند. همانگونه که ما گرفتارش شدیم، به ندا و سهراب و شبنم … آن جوانی نابشان، به خواهر و مادر ستار بهشتی فکر کردم که او را در هر زمان به گونه سی و اندی ساله به خاطر خواهند داشت. همانگونه که من و مادر و… همهگاه، شاپور را سی و اندی ساله میبینیم.
امروز در آذرماه ۱۳۹۲ در اینسوی دنیا در مرگ انسانی بزرگ، به یاد برادرم علی و همه علیهایی هستم که چون او در خط مشترک با ماندلا برای صلح، عدالتخواهی و آزادی جانشان ستانده شد. امروز سی و دو سال از ان تاریخ میگذرد. خونهای به ناحق ریخته انسانهای آگاهی که زندگی را تنها برای خود نمیخواستند، فراموش نخواهند شد؟ یاد آنان در هر آذری در هر سرخ برگی و یا هر ماه مهر و آبان، خرداد و مردادی و یا در هرگوشه خیابانی در این سوی دنیا آنان را به یاد می آورد که عزیزانشان چگونه زیستند و چگونه جانشان ستانده شد.
همانگونه که یاد علی با من است خواب او بر چشمان رویاهایم؟! علی که عاشق زندگی بود عاشق بچهها و همسرش، با این حال به همبندانش در سال شصت به جدی و شوخی گفته بود: کهکشان به این بزرگی و عظمت که کره زمین بخش کوچکی از آن است و میلیاردها انسان در آن زندگی میکنند. در مقابل این عظمت و بزرگی، زندگی یک انسان چه ارزشی میتواند داشته باشد اگر که جانش ستانده شود…!؟
سی و دو سال ست که به یاد میآوریم علی ماهباز را، که عقربه زمان برای او در شامگاه روز ۲۸ آذرماه متوقف مانده است.
سالها رفته هنور
سرخ برگهای گذر
همچو عطر گل سرخ خانه ما
پیوند یاد تواند
– آخرین برگ درخت
در آذر سرد
خوانده و رقصیده،
بر سر دار بلند
عفت ماهباز
آذر ۱۳۹۲ لندن
http://efatmahbaz.com/
[email protected]
مظالب دیگری در مورد علی ماهباز
http://www.iran-emrooz.net/social/index.php/social/more/۵۸۹۲/
http://news.gooya.com/politics/archives/۲۰۰۸/۱۲/۸۰۹۹۷print.php
http://news.gooya.com/politics/archives/۲۰۱۲/۱۲/۱۵۲۲۷۵print.php
http://mail.gooya.eu/politics/archives/۲۰۰۹/۷/۹۰۷۵۰.php
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=25797
http://efatmahbaz.com/index.php?limitstart=10
ـــــــــــــــ
زیرنویسها:
– سفارت افریقای جنوبی جنوبی، در لندن در میدان ترافالگار لندن قرار دارد
– علی ماهباز که در روز ۲۸ آذر ۱۳۶۰ در خاوران به خاک سپرده شد و تنها به خانوادهاش نشانه ردیف چهارشماره شصت و هشت را دادند که در سال ۶۸ زمانی که گالیندوپل به ایران برای گزارش حقوق بشر سفر کرد، حکومت به طور کلی وجود چنین قبرستانی را منکر شد و بولدوزرها بارها و بارها آنجا را زیرو رو کردند.
بنا به گفته کسانی که در سال ۶۰ اورا دیدند: علی ماهباز (از فداییان اکثریت) در دادگاه سه چهار دقیقهای از او تنها دو سوال پرسیده شد:
۱- آیا هواداری از سازمان فدائیان خلق اکثریت را قبول داری؟
۲ – آیا کمک داروئی در سال ۱۳۵۸ به این سازمان را در خلال درگیری کردستان قبول داری؟
که هر دو جواب ایشان مثبت بود. به همین سادگی! و بقیهاش را که میدانید. همان شب دادگاه، ایشان را برای اجرای حکم بردند.
– ستّار بهشتی (۱۳۵۶-۱۳۹۱) کارگر و وبلاگنویس ایرانی بود که در تاریخ ۹ آبان ماه ۱۳۹۱ توسط پلیس فتا دستگیر شد. او به اتّهام «اقدام علیه امنیّت ملی از طریق فعالیت در شبکهٔ اجتماعی و فیس بوک» بازداشت و به مکانی نامعلوم منتقل شده بود. [۱] در مدّت بازجویی به شدت از سوی پلیس فتا شکنجه شد [۲] و در همین جریان درگذشت و در گورستان رباط کریم (محل زندگیاش) به خاک سپرده شد.
– نلسون ماندلا در سال ۱۳۷۰ برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفت. در آن زمان محمدعلی عمویی، از رهبران حزب توده، در زندان بود. آقای عمویی در زمان شاه ۲۵ سال (از ۳۲ تا ۵۷) و بعد از انقلاب و تا آن زمان ۸ سال (از ۶۲ تا ۷۰) در زندان بود. یعنی مجموعا تا آن زمان میشد ۳۳ سال. وقتی ماندلا به دانشگاه تهران رفت همسر آقای عمویی در آخرین لحظه که او داشت سوار ماشین میشد به سمتش رفت و نامهای به او داد که در آن وضعیت آقای عمویی تشریح شده بود. گویا همان روز یا فردایش در یکی از جلسهها هاشمی میگوید مفتخریم میزبان کسی هستیم که بیشترین زندان سیاسی را در جهان کشیده. ماندلا هم گفته نه، یک نفر در زندانهای شما هست که بیشتر از من زندان کشیده. خواسته من این است که او را آزاد کنید. سعید حجاریان اخیرا در مصاحبهای این ماجرا را روایت کرد.