Advertisement

Select Page

نگاهی به جهان هنری فروغ فرخزاد

نگاهی به جهان هنری فروغ فرخزاد

 «شعری برای جهانِ تربیت‌نیافته»

 

فرناز جعفرزادگان

از آن روز که کلام در آمدوشد واژه، رنگ و جلوه‌ای دیگر گرفت تا احساسی را برانگیزد، شعر راه خود را از آغاز گرفت تا هر واژه، ضمیر پنهان ازل را در دل شاعر به‌کارد. وقتی سروده‌ای اندیشه و احساس خواننده را برمی‌انگیزد، به‌طوری که همگان – عام و خاص- را تحت تاثیر قرار دهد، آن‌گاه شعر با ابد پیوند می‌بندد؛ پیوندی از جنس حضور در جان و جهان.

سروده‌ها و شاعران بسیاری بوده‌اند که در دل تاریخ نشسته‌اند یا مدتی جولان خودنمایی داشته‌اند اما همیشه آنکه و آن‌چه دستی بر فریب و تاراج کلمه داشته، پس از مدتی زیر ارابه‌های تاریخ دفن شده است و آنکه و آن‌چه بی‌هیاهو از خون دلی نوشت و کلامش سینه‌به‌سینه چرخید، نام شعر را ماندگار در این تماشاخانه به زمان سپرد. به قول حافظ «بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی/ مقبول طبع مردم صاحب نظر شود».

در این نوشته، از سه منظر به شعر فروغ نگاه می‌کنیم.

رهایی و عشق

آن‌چه در شعر فروغ می‌بینیم، شهامت و جسارت شاعر نسبت به کلمات، زندگی و مردم است که با عشقِ عمیق و آینه‌وار، نسبت به هر چیز، جهان را در کلمات طی می‌کند. این عشق در ضمیر فروغ شکل گرفته، عاشق بودن به کلمه تا زندگی را شعر کند و شعر را زندگی؛ و تمامی عوامل از جمله محیط زندگی، خانواده و کار، حتی فراز و نشیبِ روزها و شب‌ها، دست به دست هم می‌دهند تا فروغ منِ درونی خود را بیشتر بینا کند. شاید از دید ما کمی راحت باشد اما عشق فروغ به واژه‌ها و جانِ شعر، باعث شد تا بسیاری را در این راه جا بگذارد و زندگی‌اش را فدای شعر کند. عشق و علاقه فروغ به نو کردن کلمات و جورِ دیگر دیدن در شعر و جسارت و تسلطش بر واژه، سبب شد تا آفرینشی دیگر در زبان داشته باشد. زبانی که در قیدوبند واژه نیست و زیبایی را با همان کلمات روزمره در کلام می‌آفریند و این رها بودن از واژه، زندگی، عشق، درد و جامعه را بسیار ملموس‌تر به جهان شعر و مخاطب عرضه می‌دارد .

 فروغ در مصاحبه‌ای که در مجله آرش به چاپ می‌رسد، می‌گوید: «من فکر می‌کنم چیزی که شعر ما را خراب کرده همین توجه زیاد به ظرافت و زیبایی است. زندگی ما فرق دارد. خشن است. تربیت‌نشده است. باید این حالت‌ها را وارد شعر کرد. شعر ما به مقدار زیادی خشونت و کلمات غیرشاعرانه احتیاج دارد تا جان بگیرد و از نو زنده شود. باید واقعی‎ترین و قابل‌لمس‌ترین کلمات را انتخاب کرد حتی اگر شاعرانه نباشد، باید قالب را در این کلمات ریخت نه کلمات را در این قالب.»

وقتی فروغ با این لحن و بیان و تفکر سخن می‌گوید، طبیعتا آثار متفاوتی خلق می‌کند. فروغ با ریختن کلمات نو در شعر مفاهیم را با دیدی زیبا، بهتر و امروزی بیان می‌کند که پر از طراوت و تازگی است.

«و روز وسعتی ا‌ست که در مخیله تنگ کرم روزنامه نمی‌گنجد / چرا توقف کنم؟/ راه از میان مویرگ‌های حیات می‌گذرد» (کسی که مثل هیچ کس نیست) 

تنهایی اگزیستانسیال 

در شعرهای فروغ نوعی تنهایی وجود دارد با رویکردی وجودی یا اگزیستانسیال. ما در پذیرفتن این نوع تنهایی در واقع از دنیا و دیگران جدا هستیم؛ همان تنهایی عمیقی که در بدو تولد دردش را احساس می‌کنیم و در رفتن‌مان از دنیا هم تنها وجود خودمان این درد را می‌فهمد، نه دیگری. این نوع تنهایی، باعث می‌شود که با عمیق‌شدن در زندگی از حاشیه و روزمرگی‌ها جدا شویم. در واقع این نوع تنهایی سبب می‎شود که حس مسوولیت، آزادی و استقلال داشته باشیم و به فردیت برسیم. آرتور شوپنهاور می‌گوید: «انسان اگر شعوری در حد کمال داشته باشد تنهایی را بر می‌گزیند؛ زیرا آدمی هر چه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب می‌کند و دیگران هم کمتر می‌توانند چیزی به آن عرضه کنند.»

فروغ درشعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» دقیقا از این تنهایی اگزیستانسیال دم می‌زند:

«و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد/ در ابتدای درک هستی آلوده زمین و یاس ساده غمناک آسمان»

در این‌جا فروغ به آن تنهایی درونی و وجودی اعتراف می‌کند و همین حس باعث شکوفایی و متکی بودن به خود می‌شود. گرچه از دیدگاه من، نوشتن تنهایی را به همراه دارد؛ از جنس «خود» را در «دیگری» و «محیط» دیدن، بدون درک شدن؛ در خود ماندن و دیدن درد بشر از جنسی دیگر.

نگاه فراجنسیتی

مساله دیگری که بیشتر در مجموعه شعرهای واپسین فروغ به چشم می‌خورد، وجه انسانی و فراجنسیتی است. برای فروغ نوع زن و مرد مد نظر نبوده بلکه خودِ انسان و انسانی دیدن افراد مهم بوده. نگاهی فراجنسیتی داشتن به انسان و عشق و اینکه جنسیت، یک دیدگاه ذهنی‌ست که ما آدم‌ها آن‌ را ساخته‌ایم و به فراخور آن می‌توان از یک دید به این مفهوم نگاه انداخت؛ اما در جامعه‎ای که جنسیت به عنوان نیمه برساخته اجتماعی تعریف شده و در قالب رفتار و ویژگی‌های زنانه و مردانه فهم می‌شود، آیا می‌توان آرام بود و اگر بخواهیم آینه‌وار حرکت کنیم، باز هم انگشتان اشاره بسیاری در چشم‌مان فرو نمی‌رود؟ مساله‌ای که زنان را همیشه تحت تاثیر و سیطره نگرانی قرار می‌دهد، همان نگاه جنسیتی یا انگاشتن زن به صورت ابژه‌ای مبتنی بر جنسیت اوست. جامعه و نگاهی که با ستیز با زن روبرو شود، زن را از درون ویران می‌کند؛ چنان‌که حتی روشنفکرانش نیز زن را در پستو می‌خواهند. این موارد گاهی سبب می‌شود زنان از حق و حقوق خود عقب‌نشینی کنند که این بر ذهن و عواطف‌شان تاثیر می‎گذارد؛ واگر زن، شاعر و هنرمند هم باشد، این تاثیر طبعا ویژگی‌های خاص خود را دارد. چنان که در مورد فروغ نیز چنین بوده. طوری که در شعرهایش نیز نمودار می‌شود . چنان‌که سطرهایی از «تنها صداست که می‌ماند» تنها یکی از نمونه‌های این تاثیر است.

[چه می تواند باشد مرداب / چه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد …

و یا در بندی دیگر می‌گوید  

مرا به زوزه‌ی دراز توحش /در عضو جنسی حیوان چکار / مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چکار / مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است / تبار خونی گل‌ها می‌دانید] 

فروغ در این بند، تنفر خود را از وجود اندیشه اروتیک کاملا نشان می‌دهد و در عوض عشقی آیینه‌وار به زندگی و پیرامونش در کلامی آراسته به جان و دل مخاطب می‌نشاند.

در‌بندی از همان شعر نیز به تنهایی اگزیستانسیال خود و سپس عشقی که مثل خورشید بر محیط احاطه می‌شود، برمی‌گردد:

«نهایت همه نیروها پیوستن است/ پیوستن به اصل روشن خورشید…»

جهان‌اندیشی فروغ در سروده‌هایش از چنان عشق و لطافتی سرشار است که گویی خواننده جامی را می‎نوشد و مست آن می‌شود و این تنها به دلیل همان یکرنگی و صمیمیتی است که با آنِ درونی خود دارد و به فردیتی زنانه می‌رسد. شعرهای فروغ با هارمونی و موسیقی و ضرباهنگی که دارند، مخاطب را با خود می‌برند تا آن را تجربه کند.

 

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights