نگاهی به «مرگ مرموز همسایه» اثر ناهید شمس
مرگ مرموز همسایه داستان مرگ و مرض همه آدمها است که از این آدم به آدم دیگری سرایت میکند. تصویری از «مرگ همه جورش ناجور است حتی مرگ موش موذی». صحرا راوی داستان دانایی که به نقل از فیه مافیه برای کاری به دنیا آمده است و اگر آن را به انجام نرساند کاری نکرده است به همه جزییات داستان آگاه است. به توصیف دنیای اطرافش دست میزند دنیای آنا کارنینا یا اسکارلت، جنگزدهای که علاوه بر آژیر قرمز، عشق پسرها در ۱۵ سالگی برایش آژیر سفید است. با اعتماد به نفس مقطعی و متناقض به نقش شخصیتهای پر تعداد داستان میپردازد تا ما را تسلیم مرجعیت خودش کند.
داستان روایت زندگی خانوادهای شهری است. پدر پیشهور که از ترس مالیات از نونوارشدن محل کارش میترسد و صاحب حجرهای در بازار و مادر که نویسنده، دغدغه او و زنان دیگر را دارد و سعی میکند تا نقش برابرتری در مقایسه با مردان به آنان در مرگ مرموز همسایه بدهد. مسایلی که دامنگیر نسل خانوادههای شهری و میانه حال در چند دهه اخیر است. نسلی که میتوانست از اتاق بیرون بزند و از مطبخ بگذرد در حیاط دلباز کنار حوض از نماد مکرر داستان، درخت بلند عرعر بالا برود و از کوچه در میان انبوهی از نماد و نشانهها به تماشای آدمها بنشیند. عاشق دختر جهود شد. از بمب و موشکهای دوربرد گفت و شپشهای سوغاتی را گرفت بی آنکه از مرگ موشکی خونی ریخته شود.
راوی به شدت علاقهمند اقلیمی است که به آن تعلق دارد و دلبسته تجربیات، فرهنگ و مناسبات اجتماعی که از آن برخاسته است و بیدریغ برای هماهنگی و پیشبرد داستان هر چه از فرهنگ و نامها و نشانههای آنجا میشناسد را خرج میکند بی آن که خواننده را در دانستن چرایی دلبستگی شریک کند.
زبان داستان از الگویی آشنا پیروی میکند و فاقد هر گونه پیچیدگی است. تم اصلی داستان مرگ است و در درون خود مضامین فرعی دیگری چون جنگ، مهاجرت، ساختو ساز و یاس که با موضوع مرگ پیوند برقرار میکند را نیز به دنبال دارد. نویسنده به منظور فضا سازی و حرکت در داستان در موقعیت اصلی خود خانه پدری که «زمانی برای خودش پز وپزی داشته» و درخت عرعر که «نقطه عطف زندگی پدر است» پایبند نیست از تغییر مکانها و گردش زمان به صورت رفت و آمد بیامان استفاده میکند.
صحرا وقتی که خوب است و وقتی قند و فشارش با هم یکهویی میافتد کنار عمو اسدالله روی درخت عرعر مینشیند. وقتی همه آمدند سر میچرخاند. روی تک تک شاخهها مردهها و زندهها نشستهاند. عمه و عموها و همه جد و آباد هستند. روی شاخههای دیگر هایدگر، فوکو و دریدا نشستهاند و آلن بدیو از لحظه ی عشق و لاکان دنبال قدرت است و قولِ گرفتن جهان را از بقیه میگیرد و مارکوزه که فکر میکرد و نظرش «این بود که تا آدم آزاد نباشد شاد نیست.» با عموی کوچکتر که «آنقدر سرش توی کتاب و مجله و روزنامه بود تا معلم شد.» مجادله میکند.
حرکت مدام و رفت و برگشتهای گیجکننده در میان مکان و فضا و روبرو شدن شخصیتها با گذشتهشان از یکنواختی و کندی داستان میکاهد هر چند که گاهی خواننده را مجبور به توقف و برگشت به صفحات پیشین برای درک رابطه میان خرده روایتها میکند و باید آماده شنیدن روایت تازه تری باشد که در بخشهای وسیعی از داستان به عمو اسدالله و درخت عرعر ختم میشود. درخت عرعر یک صورت خیالی نمادی است از همبستگی و عشق در خانواده که همه به گونهای از آن بالا رفتهاند. گویا بازگشت به آن راه نجات پیش روی خانواده از تنگناها ومشکلات است. به نظر می رسد شخصیت عمو اسدالله ما به ازا بیرونی دارد اما نویسنده علیرغم اشارات ضمنی و نوعی رازوارگی گویا به عمد در مورد شخصیت او به ابهام گرایش دارد و تصویری احساساتی از او در رمان به نمایش میگذارد طوری که خود راوی نیز برای کشف ماجرا با گریز از واقعیت از درخت عرعر بالا می رود. هر چند که به قول ویتگنشتاین گاهی به تعریف نیاز داریم و گاهی نداریم اما معنا به ابهام آلوده است .
«عمو اسد هم عشق بود و هم کابوس.» عشق بود وقتی می پرید روی درخت عرعر و با یاکریمها دم می گرفت. کابوس بود وقتی چیزی میخواست و از او دریغ میشد. عمو اسد که “مهمان آینهاس” و ضربهی باتوم بر کلهاش عقلش را گس وشیرین کرده در آینههای شکسته اتاق بزرگ با خودش و به خودش میخندد و هر کس را به شمایل جانوری میبیند. راوی در تکههای آینه به جستجوی معصومیت و گم بودگی در همه سوراخ سنبهها عقب یاکریمهای غربتی میگردد. در وحشت از پچ پچهای پشت دیوار و ترس از آن که “می خوان دخلم را بیارن” زل زده به آدمهای روی درخت عرعر و داستان هایشان “رفت تو آیینه” و برنگشت «تو آیینهایها» بالاخره کار خودشان را کردند.
شواهد متنی نشان میدهد علیرغم نبود پیرنگ دلالتمند خرده روایتهای متعدد به واسطه کلماتی کلیدی همه آدمهای با ربط و بی ربط را برای رسیدن به یک وحدت داستانی به هم پیوند میدهد و راوی برای پیوستگی مفصلهای داستان در عین سادگی در رخدادی باورناپذیر بالای درخت عرعر میپرد و دست در دست عمو اسد، داستان را از زندگی واقعی متمایز میکند و در دایرهای پر ماجرا و پر شخصیت حکایت زوال یک خانواده شهری و تجربیات زیسته آنان را روایت میکند.
داستان از مرگ همسایه و تخریب خانه همسایه دست راستی توسط پزشکان مفنکی گناهکار و طما ع که بوی تریاک شان تا چند محل دورتر می رود، شروع میشود و از آدمهایی میگوید که چپ و راست به درِ بسته میخورند و دوباره «دست به زانوی لهیده و مالیده» بلند میشوند. خانه قدیمی که چشمهای آشنا و غریب به دنبال ویرانی آن هستند پناهگاه مطمئنی در برابر مشکلات بیرونی است. راوی در طول داستان در عین توصیف خانه پدری و خانههایی که به توصیف شان می پردازد کسی است که دلسوزانه وظیفه ارتباط خانه و اعضای خانواده را بعهده دارد. از نقد خود نیز پرهیز نمیکند و ضعفهای خود را به نمایش میگذارد.
ساخت وساز و ارتباط هر حادثه به کهنگی و فرسودگی خانه، تبدیل خانه به یک پناهگاه امن برای همه خانواده را با دشواری مواجه میکند تا آنجا که خود نافرمان با « یک بستهی خشم» خسته از صدای مته با ستیز تا جایی که تارهای صوتیاش اجازه میدهد بر سر مهندس و عمله که نمایندگی نوگرایی را بعهده دارند، نعره میزند.
تب ساخت و ساز از مظاهر آزادی اقتصادی برخاسته پس از جنگ با سرمایه گذاری در ساخت و ساز بافتهای قدیمی به بهانه نو آوری در شهر و زیبایی و استفاده از فضا برای ایجاد چشم نوازی فیزیکی و فضایی اما در واقع به منظور کسب سود حاصل از کاسبکاری و درآمدهای کلان به نابودی زندگی شهری و محیط زیست و سر بر آوردن آپارتمانهایی در ارتفاع و هجوم و مهاجرت به شهرها را در پی داشت. ویرانی گذشته و کوبیدن خانههای قدیمی منجر به تغییر در روابط اجتماعی و گذار از سنت به مدرنیته گردید. دغدغه راوی در صحنه کلنگ زدن عمله به دیوار خانه، خاک و سطل بزرگ زباله در جلوی خانههای قدیمی اشاره به زندگی نوینی است که حاصلاش آشکار شدن دیوار نئوپان فلسفه و شعر و رمان است با « قفسه عزیز و بسیار محترم کتاب» که سالها در خدمت آرمانهای ناب و عدالت بوده و نفرتی که حاصل آن برجی خواهد شد.
نویسنده واقعگرا در زندگی نفوذ میکند تا بتواند روابط میان پدیدهها و وضعیتهای دیده را آشکار کند تا تجربه شخصی خود از تضادها، تقارنها و ارتباطات را هویدا سازد. مقصود نه ارائه اطلاعات واقعی است بلکه به داستان آوردن آن واقعیات است و مطابقت تخیلات با واقعیت هر چند که در مرگ مرموز همسایه در کنار واقعیات روایات واقعی تصویر آدمهای درون آینه نیز وجود دارد.
از نظر باختین هیج چیز ایستا و خنثی نیست و زندگی انسان در خلا خلق نمیشود اگر بپذیریم راز مرگ همسایه در خلا ایجاد نشده است و دارای شرایط مکان و زمان مشخص داستانی است، می بایست به این سوال پاسخ دهد آیا استفاه از عناصر داستانی و شخصیتها و مابه ازای وجود در رفت و برگشتهای خرده روایتها که پایههای داستان براساس آن استوار است علیرغم پارهای اغتشاش در زمان و عدم انطباق زمانی که منجر به گمراهی خواننده میشود و پرشهای داستانی توانسته است ذهنیت اجتماعی شرایط زمانی و وضعیت اجتماعی متاثر از روابط مادی جامعه در زمان داستان و موقعیت تاریخی را نشان دهد؟
توجه به ساختار و وجوه متعدد داستان در بعد زمان و مکان و همچنین عکسالعمل و تغییرات تکوینی اعضای خانواده و شخصیتها در برابر عوامل بیرونی و حرکت در خرده روایت های ساخت و ساز و نکوهش «عرشه خیالی تایتانیک» گلدکویست نماد زندگی انگل وار و طماع کسانی که بیرحمانه به فکر خالیکردن جیب نزدیکترین افراد به خود هستند . نگاه به موضوع جنگ و حملات موشکی، ازدواج، حضور در گروههای اجتماعی ، نقشه فرار و نگهداری از سگهای شناسنامهدار و مواد مخدر و شرح یاس و اندوه و پوچی برادر بزرگتر که استاد دانشگاه است و در دیدار با رفقای قدیمی طماع، تازه به دوران رسیده که میخواستند تخصص خاک گرفتهاش را احیا کنند و حتی سبز شدن غده خوشخیم را نشانهای از سرخوردگی میداند. سرنوشت نامیمون و متوهم عمو اسدالله و سایر عموها و همچنین تجربه راوی در خصوص کنترل جمعیت با قرص و کاندوم برای جلوگیری از بارداری و بعدتر تشویق به بارداری و سقوط آدمها از معصومیت و احساس گناه، نشانگر آن است که علیرغم عدم ریشه یابی ماهیت رخدادها توانسته است با استفاده از شرایط زمانی و مکانی، روابط اجتماعی، اقتصادی و کارکرد اجتماعی و تعاملات جامعه و افراد جامعه زمان داستان را نشان دهد و دنیای زندگی «پیش از گنداب و پس از آن» جهان را در رواج دلالی، سفته بازی، دودوزه بازی و نوکیسهگی آشکارتر کند. تغییراتی که نسل آدمهای داستان را که در بیهودگی و زندگی حقارت بار خود در یک جامعه متلاطم قرار دارند را وا میدارد ناخودگاه به طمع، فکر پو لدارشدن یک شبه باشند و از سویی بیانگر تکوین نگاه و تغییرات در رفتارهای بازتابی و دیدگاههای اجتماعی در پاسخ به روابط زیرین اقتصادی و اختلاف طبقاتی در بعد گستردهتر آن بوده است.
حس طمع و آرزوی بدست آوردن منافع بیشتر و قدرت مالی حتی به قیمت آلودگی و بیعدالتی و نابودی بخشهای دیگری از جامعه، درماندگی و یاس و شکست نسلی استعارههایی است که به مرگ همسایه میانجامد. موضوع شاید نه مرگ معمولی همسایه دست راستی است بلکه مرگی که بهصورت آرام در همهی شهرهای جهان در جریان است. همه آدمها یک روز بطور ناگهانی و بیخبر خواهند مرد. مردن چیز غریبی است که دل آدم را پر و خالی میکند. بلکه بر بساط آن می شود بیخبر از «روح همسایه دست چپی» خانهای را ویران کرد وگرد و خاک به هوا کرد، ساخت وساز کرد .
یک دفعه سرفه میریزد ته حلقم نفسم بالا نمیآید انگار ریهام خراشیده میشود. یادم به همسایه دست چپی افتاد کاش تو یونان باستان بودیم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید