نگاه کردن بدون ردّ یا قبول
در گفتوگو با مانا آقایی به بهانهی انتشار مجموعه شعر "زمستان معشوق من است"*
این که زمستان در شمایل یک معشوق در شعر ظاهر شود شاید نزد ما ایرانیان به خاطر فرهنگ بهارپرستیمان و کارکردهای استعاری متداول فصلها در اشعارمان که نوعی تفکر ضدیت با زمستان (به مفهوم نمادیناش) را برمیتابد، عجیب به نظر برسد. اما نزد شاعری که در سوئد، سرزمینی سرشته شده با زمستان و ابر، روزگار میگذراند، تبدیل شدن زمستان به دلبندی که «حافظهای سفید دارد/ و گردن بلندش را/ با غرور بالا میگیرد» دیگر چندان شگفتانگیز نخواهد بود.
نگاه هستیشناسانه و منحصر به فرد مانا آقایی به فصلهای سال، عشق و فلسفهی زندگی در تازهترین مجموعه شعرش، "زمستان معشوق من است" حکایت خودش را دارد؛ حکایتی خواندنی که گوشههایی از آن در این گفتوگو به بیان درآمده است و باقی را باید در خود شعرهای کتاب پی گرفت.
تا کنون تمام کتابهای شما – به جز یک مجموعه شعر با نام "مرگ اگر لبهای تو را داشت" – در سوئد انتشار یافته است، از جمله همین کتاب "زمستان معشوق من است"، یعنی سومین مجموعهی اشعارتان… این امر علت خاصی دارد؟ منظورم این است که آیا کتابهایتان در ایران ممنوعالچاپ است یا خودتان ترجیح میدهید که آنها را این طرف آب منتشر کنید؟
با خط قرمزهای وزارت ارشاد، حدودا یک سوم شعرهای من نمیتوانند در ایران منتشر شوند. حتی اگر شرایط نشر در زمان به چاپ رسیدن "مرگ اگر لبهای تو را داشت"، یعنی سال هشتاد و دو، به دشواری امروز بود، بعضی از شعرهای آن مجموعه هم موفق به دریافت مجوز نمیشدند. اما من، صرف نظر از این مساله، برای چاپ کتاب در ایران مشکلی ندارم و یک گزیده از کارهای جدیدترم نیز تا ماه دیگر از سوی انتشارات بوتیمار به بازار خواهد آمد. البته مثل هر شاعر و نویسندهی مخالف سانسوری آرزو میکردم می توانستم تمام کارهایم را در ایران منتشر کنم تا مخاطب تصویر دقیقتر و جامعتری از شعرم پیدا کند. اما حال که این امکان نیست، بهترین راه را در این میبینم که کتابهایم را در دو ورژن – یک ورژن کامل در خارج و یک ورژن دستچین شده در داخل – به چاپ برسانم. این نکته را هم درمورد کتابهای چاپ ایرانام اضافه کنم که اگر شعری مورد ممیزی داشته باشد، بهکل آن را از مجموعه حذف میکنم.
در ایران شعرهایتان را در کتاب "مرگ اگر لبهای تو را داشت" خوانده بودم و اعتقادم این است که در نوع خود اشعار به یاد ماندنیای بودند. میان انتشار آن کتاب و مجموعه شعر جدیدتان حدود یک دهه فاصلهی زمانی وجود دارد و یک مجموعه شعر دیگر نیز در این میان در سوئد منتشر کردهاید. اما تفاوتهای زبانی، ساختاری و تمهیدهای شعری میان این دو مجموعهای که من از شما خواندهام، به نظرم آنچنان پُر رنگ نیست که نتوان تشخیص داد که این شعرهای جدید نیز سرودهی همان شاعر است. اصولا به صاحب سبک بودن یا صاحب امضا بودنِ شاعر اعتقاد دارید یا اینکه بیشتر ترجیح میدهید سبکهای مختلف را تجربه کنید و شاعرانگیتان را در سبکهای دیگر نیز بیازمایید؟
من فکر میکنم اگر شاعری صاحب سبک شد یا بهقول شما به امضای خودش دست یافت، بهتر است همهی قوایش را صرف به اعتلاء رساندن آن کند. چون رسیدن به تشخص شعری زمان میبرد و آزمودن زیاد از حد سبکهای مختلف حکم اتلاف وقت و از این شاخه به آن شاخه پریدن را دارد. بهتر است در یک چیز بهترین باشیم تا در صد چیز، متوسط. البته من مخالف تجربه کردن نیستم خصوصا وقتی نیاز آن واقعا احساس شود و برای مثال شگردهایی که شاعر به کار میگرفته دیگر جوابگو نباشد. اما خودم ترجیح میدهم آزمونهایم در جهت نوآوری و کشف در حوزهی تصویرسازی و اندیشه، بهکردِ ساختار و تقویت موسیقیِ زبان باشد. اگر تغییر سبک از ذهن و اندیشه ی شاعر مایه نگیرد و به شعر تحمیل شود، نتیجهای سطحی و مصنوعی خواهد داشت، که نمونهی آن را بسیار شاهد بودهایم.
نگاه خاص شما به فصلهای سال از همان عنوان کتاب "زمستان معشوق من است" نیز قابل تشخیص است. من تأویلهای مختلفی از نماد فصلها در شعرهای این کتاب داشتم و پرداختنِ به این شکل به فصلها در شعر برایم واقعا تازگی داشت. برایمان بگویید که چطور این اتفاق در این شعرها افتاده است؟ آیا این نگاه خاص شما به فصلهای سال علت و پیشینهای دارد؟
مدتی بهخاطر شرایط خاصی که برایم پیش آمده بود زیاد با کسی در تماس نبودم و کمتر از خانه بیرون میرفتم. بعضی روزها چند ساعت از پنجره بیرون را تماشا میکردم. مثل کسی که شاهد جریان زندگی ست اما خودش در آن حضور ندارد. شاید تجربهی غمانگیزی بهنظر برسد اما برای من آموزنده بود چون نگاه کردن – بدون هرگونه ردّ یا قبول – را یاد گرفتم. به نظرم درست نگاه کردن راه شناخت و رسیدن به آرامش است. آدم وقتی خود را از ریتم تند زندگی ماشینی رها میکند و بجای آن به ضرباهنگ طبیعت گوش میدهد، کم کم با آن همگام میشود، شروع می کند به دیدن طبیعت واقعیِ چیزها، حتی صدای افتادن برگها را میشنود. من طی این دورهی سکوت و مشاهده بود که در فصلها و دگرگونیهایشان دقیق شدم و این شعرها هم حاصل این دورهاند.
عشق در شعرهای مانا آقایی نقش پُر رنگی را ایفا میکند، اما این شعرهای عاشقانه هم جنس خاصی دارد که آن را از نزدیک شدن به سانتیمانتالیسم و حتی رومانتیسیسم بازمیدارد. عشقی که این شعرها با مخاطب به اشتراک میگذارد در عین اینکه عشقی زمینیست، نوع پرداخت شعرها آن را به افسانه و اسطوره شبیه میکند. موافقید که عشق در شعرهایتان حرف اول را میزند؟ در کل، نظر خودتان در اینباره چیست؟
راستش تابهحال به خودم به چشم یک عاشقانهسرا نگاه نکردهام. چون اگر مجموعهی کارهایم را در نظر بگیرید، تمهای فلسفی حول هستی انسان و مفاهیمی مثل تنهایی و مرگآگاهی، غالباند. اما با توصیفتان از ویژگیهای عشق در شعرهایم کاملا موافقم. من همیشه سعی میکنم یک توازنی را بین عقل و اندیشه و احساسام حفظ کنم و این مساله اغلب – و نه همیشه – در فرو نرفتنام در ورطهی احساساتگرایی موثر بوده است.
تخیل شاعرانه از مهمترین ارکان یک شعر است که متاسفانه این روزها در شعرهایی که نوشتنشان بسیار باب شده، اثری از آن نمیبینیم. اگر خودتان موافق باشید که شعرهایتان از نظر زبانی در گروه "زبان ساده" قرار میگیرد و چندان پیچیدگی زبانی در آن به چشم نمیخورد، میتوان اذعان داشت که خواننده در همان نخستین نگاه به شعرهای شما تفاوت آنها را با این شعرهای سادهی مُد روز شده تشخیص خواهد داد و آن، همان سطح تخیل در این شعرهاست در مقایسه با بی تخیلی اشعار اغلب شاعران سادهنویس. با این تعریف موافقید یا اصلا جنس شعرهایتان را متفاوت از اشعار سادهنویسان امروزی میدانید؟
من به شعری قابل فهم و سهل و ممتنع باور دارم. شعری که از بیانی ساده برای رساندن مفاهیم پیچیده استفاده میکند و در نگاه اول ساده بهنظر میرسد اما وقتی نزدیکش میشوید میبینید که دست یافتن به آن دشوار است. من سعی میکنم اینطور بنویسم و برای این کار هم از زبانی غیرپیچیده استفاده میکنم. حال اگر چنین شعری "ساده" قلمداد میشود، پس لابد من هم جزو سادهنویسان هستم. اما راستش با این عنوان مشکل دارم زیرا هم پرابهام و نارساست و اطلاعی درمورد ویژگیهای غیرزبانی شعر مورد بحث بهدست نمیدهد و هم این تصور غلط را به ذهن متبادر میکند که شعر از هر لحاظ ساده است. این نکتهی دوم موجب شده همهی آثاری که به زبان ساده ارائه میشوند بدون توجه به تفاوتهایشان با هم در یک دسته قرار بگیرند و تر و خشک با هم بسوزند. درحالیکه مثلا کارهای مُد روز شده و بیتخیلی که به آنها اشاره کردید و نمونههایش را روزانه در فیس بوک میبینیم بیش از آنکه شعرهایی ساده باشند، گزارشهایی سادهانگارانهاند. حرفهایی روزمره فاقد هرگونه خلاقیت، اندیشه، نگاه فردی، و زیرساخت و روساخت که شعر بودنشان از اساس زیر سوال است. در بهترین حالت شاید بشود به آنها عنوان پیش – شعر اطلاق کرد.
در کل، دوست دارم نگاهتان را به جریان سادهنویسی باب شده در شعر امروز ایران بدانم.
خوب بهنظر من این جریان تا حالا از نظر جذب خواننده موفقتر از شعر زبان محور، که بعضی اوقات سر به مغلقگویی و هذیان میزند، عمل کرده است. و این مسالهی کمی نیست. شعر نباید آنقدر دشوار باشد که فقط سرایندهی آن و چند نفر اهل فن قادر به درکش باشند. و البته نباید آنقدر هم خود را بخاطر جذب مخاطب عام پایین بیاورد که دچار افت و ابتذال شود. اگر سادهنویسان ضمن توجه به این نکتهی ظریف، به زبان و صناعات شعری بیشتر بها بدهند و سادگی را در خدمت خلق تجربههای زیباشناسی موفق بکار بگیرند این جریان آیندهی خوبی خواهد داشت.
ضعفهایی که در شعر سادهنویسان وجود دارد نباید موجب شود نفس سادگی مشکل تلقی گردد. سادگی و پیچیدگی ابزارند و به خودی خود ارزش به حساب نمیآیند. ما به همان اندازه که شعر سادهی ضعیف داریم شعر زبان محور ضعیف داشتهایم. در دههی هفتاد کم نبودند شاعرانی که بازیهای لفظی و فرمگرایی را به خدمت مفاهیمی پیش پا افتاده درآوردند و دشوارنویسی و عمیقنمایی را وسیلهی پوشاندن احساسات سطحی قرار دادند.
نویسندگان و شاعران مهاجر ایرانی اغلب با مشکل کمبود مخاطب فارسی زبان در این سوی آبها مواجهاند. آیا این موضوع در مورد کتابهایی که شما در سوئد منتشر کردهاید نیز صدق میکند یا اینکه شخصا از بازخورد کتابهایتان تا به اینجا راضی بودهاید؟
خوب البته وقتی یک کتاب حداکثر چهارصد پانصد نسخه تیراژ دارد که از این تعداد هم نصف بیشترش در انبار ناشر باقی میماند، به سختی میشود از چیزی به نام مخاطب حرف زد. اما بنظر من مشکل خوانده نشدن آثار مهاجرت نه تنها به کمبود خواننده که به وضعیت نابسامان توزیع کتاب هم برمیگردد. کتابهای من در خارج کشور نقد جدی نشدهاند اما این اقبال را داشتهاند که دیده و خوانده شوند. البته بازخوردی که از انتشار الکترونیکیشان داشتهام بهمراتب بیشتر بودهاست. بهرحال من وقتی مینویسم به مخاطب فکر نمیکنم. اگر اثری حرفی برای گفتن داشته باشد، دیر یا زود خوانندگان خود را پیدا میکند.
"غربت" هنوز هم یک درد است یا بعد از بیست و پنج سال زندگی در سوئد، دیگر غربت برایتان مفهومی ندارد؟
هر چه بیشتر از زمان ورودم به سوئد میگذرد، حس دورافتادگی از "خانه" در من کمرنگتر میشود. شاید به این خاطر که در سن نسبتا پایینی مهاجرت کردهام، و سریعتر و آسانتر از مهاجران بزرگسال راه ورود به جامعهی جدید را یافتهام. امروز سوئد خانه و وطن دوم من است، و من خود را از نظر هویت ایرانی – سوئدی میدانم. از طرفی دیگر چون ذهنم همیشه بخاطر کار ادبی، شغل و تحصیلات دانشگاهیام با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی درگیر بوده، فکر نمیکنم خیلی از ایران دور هستم. پس اگر گاهی احساس بیگانگی بکنم که میکنم، ارتباطی به مهاجر بودنم و فاصلهام با جغرافیایی خاص به نام ایران ندارد. بلکه بیشتر بخاطر یک غربت وجودیِ ناشی از این حس قدیمی است که در هیچ جمعی کاملا درک نمیشوم و همیشه دلتنگ وضعیتی هستم که نمیدانم چیست. و البته انکار نمیکنم که دوفرهنگه بودن به تشدید این حس دامن زده است.
میانهتان با دنیای مجازی چطور است؟ بر پُررنگ شدن ارتباطات ادبی شما با شاعران و نویسندگان داخل ایران تاثیری داشته است؟ در طول این سالها تا چه میزان با ادبیاتی که داخل ایران خلق میشود در ارتباط بودهاید؟
در گذشته مدتها طول میکشید تا کتابها و مجلات منتشره در داخل کشور به اینجا برسد و مهاجران – حتی با وجود کتابفروشیهای ایرانی در اروپا و آمریکا – با تاخیر از انتشار این آثار مطلع میشدند یا قادر به تهیهی آنها بودند. خوانندگان داخل کشور هم بهندرت با آثار نویسندگان و شاعران برون مرزی آشنایی داشتند. با آمدن اینترنت این معضل تا حد زیادی برطرف شده چون هم پروسهی اطلاعیابی و اطلاعرسانی درمورد آثار ادبی تسریع یافته و هم دستیابی به آنها – بواسطهی سایت ها و وبلاگهای ادبی و کتابهای الکترونیک و فعالیت شاعران و نویسندگان در شبکههای اجتماعی نظیر فیس بوک – آسانتر شدهاست. حتی میشود گفت دنیای مجازی در کمرنگ کردن مرزبندیِ بین ادبیات درون و برون مرزی نقش داشته است. اینترنت برای من پرفایده بوده چون به این طریق توانستهام اتفاقات ادبی را بدون وقفه و بشکل مستمرتری پیگیری کنم و شعر خود را هم آسانتر در دسترس خوانندگان قرار دهم. اما تماس زیادی با اهل قلم چه در داخل و چه در خارج کشور ندارم. برای من شعر خوب در تنهایی اتفاق میافتد و داشتن ارتباطات گسترده این اتفاق را به تاخیر میاندازد.
* چاپ انتشارات سیپرس استکهلم
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.