هفتتیر آن مرد!
هرسال در این اوان این سناریوی مظلومنمایی را راه میاندازند.
یکخانه دوطبقه سفیدرنگ که در و پنجرهاش را هم کندهاند و بر دیوارهایش سوراخهایی از گلوله خمپاره دیده میشود با حیاطی مفروش از کاغذهایی که نشان میدهد متعلق به همین خانه بوده است را به نمایش می گذارند. پسر صاحبخانه میگوید:«درعصر روز ۲۸ مرداد، داروندار پدر را در خانهاش غارت کردند. حتی کاشیهای ساختمان و سیمهای برق را کنده و بردند. خانه برادرم احمد و خانه من نیز که مجاور خانه پدرمان بود تاراج شده بود و آنچه برای من باقیمانده بود یکدست لباس تنم بهاضافه کلید همان خانه غارتشده بود.»
شما ممکن است مجرمی را در بالای دار ببینید که با رعشه جان میدهد و قلبتان از این واقعه ریشریش بشود. اما آیا هیچگاه اعمال مجرمانه آن مجرم را در حین ارتکاب جنایت در ذهن خود مجسم کردهاید؟ آیا میدانید که در این خانه مردی زندگی میکرد که در زیر بالش خود یک هفتتیر داشت؟ اگر به وجود این هفتتیر شک دارید، اقرار صاحبخانه را از زبان خودش بشنوید. این صاحبخانه میگوید: اعلیحضرت به من فرمودند: من به شهربانی سفارش کردهام برای شما محافظ بگذارد و من عرض کردم که من نیاز به محافظ ندارم. شما همان محافظی را که برای رزمآرا گماشتید برای او کافی بود. من این توانایی را در خود میبینم که تروریست را قبل از اینکه موفق شود از پا درآورم. اعلیحضرت فرمودند چگونه؟ عرض کردم من یک هفتتیر نیز با خود دارم. اعلیحضرت پرسیدند آیا میتوانید آن را به کار بگیرید؟ عرض کردم آری! این پیرمرد شاید با این پاسخ خودش میخواست بگوید: شهامت به یال و کوپال و سبیلهای از بناگوش دررفته نیست. که با ۲ تا بیانیه رادیو لندن به هیئت دیپلماسی بیگانه پناه میبرند و در تعجیل در فرار سر از پا نمیشناسند. او پیشتر هم به اعلیحضرت عرض کرده بود:«قاتل رزمآرا هم هرکس بود، رفع زحمت از اعلیحضرت کرد.»(۱)
این مرد لجوج! دست به خودکشی میزد اما دست به فرارش خوب نبود. (۲) بههرحال اگر با توپ و تانک تدبیر نمیشد، هیچ بعید نبود که پیرمرد مثل «آلنده» که پشت مسلسل نشست، او هم پشت هفتتیرش بنشیند و با هفت تا فشنگ آن میهن عزیز ما را از وجود لااقل ۲۰ تن از بهترین فرزندان این مرز وبوم که آتش عشق میهن در سراپای وجودشان زبانه میکشید محروم نماید.
شما باید تصویر جناب پرویز خسروانی این افسر رشید را بر روی تانک، در حالیکه دست خود را به تقلید از افسران رایش به علامت «به پیش» درآورده بود، ببینید تا به وجود افسران دلیر این مرز وبوم بر خود به بالید. این افسر دلیر! که بعداً به مقام امیری نیز رسیدند، چه خوب بود به مردم میگفتند که چگونه توانستند در سال ۵۷ دل از شاه و میهن برکنند و میهن بهتر از جان خود را ترک کنند.
«شماره ۶۵۲ دربار شاهنشاشی-محرمانه- پیوست ۶ برگ»
«خدمت تیمسار سرلشکر باتمانقلیچ رییس محترم ستاد ارتش. اعلیحضرت همایون شاهنشاهی امر و مقرر فرمودند از مدال یا نشانی که به نام قیام ۲۸ مرداد تهیه مینمایند به اشخاصی از قبیل آقایان شعبان جعفری و طیب حاج رضایی که حقیقتاً با دوستان و همراهان خودشان فداکاری کردهاند مرحمت شده و زحمات آنها قدردانی شود ضمناً اسامی عدهای از آنها را (در)پیوست ارسال میدارد تا در صورت موافقت، کمیسیونی که برای این کار تشکیل میشود تیمسار نخعی و آقای حسن کلانتری که شناسایی کاملی دارند حضور یافته صورت جامعی تهیه نمایند تا بعداً اشکالی پیش نیاید. از شرف عرض پیشگاه شاهانه گذشت مقرر فرمودند چرا تابهحال اقدام نشده. فوراً کمیسیون رسیدگی، و به اشخاصی که فداکاری کردهاند تشویق شوند.»
تیمسار نخعی مسئول ارتباط با نواحی جنوب شهر تهران و آقای حسن کلانتری معروف به حسن هفترنگ سردسته بارفروشان کاشی بود. این دو وجود در ارتباط با آقایان لاتها بودند و حسن هفترنگ از لاتهای معرف و بادی گارد آیت الله سید محمد بهبهانی بود.
«از اداره ستاد ارتش- دایره رکن ۲ شعبه ۷ وزارت فاع ملی – روز - تیمسار ریاست ستاد ارتش در باره: محترماً بدینوسیله صورت اسامی آقایان شعبان جعفری و طیب حاج رضایی با ۱۸ نفر افراد وابسته به آنان که در قیام ملی ۲۸مرداد فداکاری نمودهاند با تعیین (ناخوانا) که کمیسیون تشریفات غیرنظامیان جهت ردیفهای ۱ و ۲ نشان رستاخیز و برای ۱۸ نفر مدال ۲۸ مرداد تصویب نموده، جهت صدور اوامر مقتضی از نظر مبارک میگذرد:
۱- طیب حاج رضایی بار فروش
۲- شعبان جعفری بار فروش
۳- طاهر حاج رضایی بار فروش
۴- رضا ترابی در اداره چای خدمت میکند
۵- ماشاالله ابراهیم خان بار فروش
۶- حاج اکبر بار فروش
۷- حسین رمضان یخی بار فروش
۸- تقی رمضان یخی بار فروش
۹- صادق محمدعلی کافه چی
۱۰- رضا محمد علی کافه چی
۱۱- رضا قایمی کافه چی
۱۲- اکبر نجار اطاق ساز
۱۳- اصغر علی نقی سلاخ
۱۴- حسین خداداد بارفروش
۱۵- علی جنابی بار فروش
۱۶- حسین اقا مهدی بار فروش
۱۷- (ناخوانا) ابراهیم خان بارفروش
۱۸- اکبر ابراهیم خان بار فروش
۱۹- (ناخوانا) ابراهیم خان بار فروش
۲۰- امیر ابراهیم خان بار فروش»
آقای شعبان جعفری که در مصاحبه خود با خانم هما سرشارمی گوید: من بعد از ظهر ۲۸ مرداد از زندان بیرون آمدم، در اینجا بند را به آب میدهد:
«ما رفتیم اونجا یعنی ساختمان شهربانی و یهو تا رسیدیم، زاهدی بغل وا کرد ما رفتیم تو بغل تیمسار و اون مارو یه ماچ کرد.»
دگر احرار شعبان جوانمرد
نمیبازد بهجز آزاد گی نرد
نباشد دشنه این سان امیران
جدا از جسم رنجور اسیران.
که میگوید کم است آن مرد از زن
که خنجر مینهد بر پیکر زن
چه رستم صولتی کز شور بختی
ملوث میکند دامان تختی
به اعدام اسیر خفته در تب
که الحق روز کردی بر جهان شب
سایر ذوات شرکت کننده در قیام ملی هم عبارت بودند: از هفت کچلون، غلام کچلا، صفر کچلا، احمد کچلا، محمد کچلا، امیر کچلا، باقر کچلا، محمود کچلا، غلام رحمانی، سید اکبر خراط، قاسم سمسارساز، برادران لاله (اکبر وعباس) میرزا علی شفیعی، رضا گاوی، ابراهیم جهنمی، اصغر خالدار، حسن زنجیری، محمود مسگر، باجناق رمضان یخی که همسرش فرح الملوک، که خواتین عفیفه را در قلعه ریاست مینمودند. اکبر زاغی، حاج علی نوری، حبیب مختارمنش، احمد ذوقی، حاج مظلوم نهاوندی ملقب به حاجی سردار، مصطفی زاغی، برادران هشت و چهار (جواد، جلال وجعفر) و احمد گامبول، قاسم سرپلی و خواتین عفیفهای مثل مهین بچه باز، پروین اژان قزی، سکینه قاسمی (پری بلنده) (۳)
و ایضاً رضا مخملی، کافهچی و قمار خانهدار، ناصر جگرکی، اصغر سسکی، اصغر بنایی، اصغر شاطر، زورخانه دار، حاجی قدم و….
ناصر جگرکی وحسین رمضان یخی و باجناقش محمود مسگر و چند تن از آقایان لاتها که با پوشیدن فراک، با اعلیحضرت در کاخ دیدار کردند که عکسهایشان هم موجود است، آنچنانکه، اعلیحضرت، نواب صفوی را در کاخ مانند یک شخصیت برجسته پذیرا شدند. وقتی که علا وزیر دربار گفت تعظیم کن! نواب پرخاش کرد وگفت تو خفه شو!
«حضور تیمسار معظم سر لشکر بختیار رییس محترم سازمان امنیت و اطلاعات کشور. چون خدمت به دستگاهی که عنصر میهن پرستی چون شخص جنابعالی در رأس آن قرار دارد از وظایف همگان است، لذا بدینوسیله به طور محرمانه به عرض میرساند که:
حسین رمضان یخی، چاقو کش سابقه دار و فردی که تاکنون سه قتل مرتکب شده … خود و برادرش دهها پرونده چاقوکشی و شرارت دارند …
با تقدیم احترامات فائقه. سهراب بهمن پور.»
قابل توجه است از کسانی که از آنان با حرفه کافه چی نام برده شده است، قهوهخانهداران داخل قلعه شهرنو بودند. باید دید، این آقایان لاتها که به پشتیبانی امثال تیمسار نخعی پیش از دریافت مدال مرتکب ۳ فقره قتل میشدند، پس از دریافت فرمان از پادشاه با مردم چه میکردند؟
مردی که از دست گربه دزدش به ستوه آمده بود، آن گربه را از خانهاش بیرون میکند. از قضا این گربه در مسیر عبور پادشاه قرار میگیرد. پادشاه عادل! پس از شنیدن چگونگی آوارگی گربه فرمانی صادر میکند که غلامان آن را به گردن گربه می آویزند. در این فرمان آمده بود: این گربه در حمایت پادشاه قرار دارد. وقتی آن گربه با فرمان به گردن آویخته شاه به خانه برمیگردد، صاحبخانه ناگزیر خانه را برای گربه وامیگذارد، او که بدون فرمان بیچارهام کرده بود، حالا با این فرمان دیگر کارم با کرامالکاتبین است.
درخلاصه پرونده حسین رمضان یخی آمده است:«حسین رمضان یخی که طبق«تصمیم امتیازات» درروز ۲-۱۰-۳۲ مفتخر به اخذ مدال رستاخیز گردیده، از چاقوکشان جنوب شهر بوده بعداً اظهار داشته مورد پشتیبانی تیمسار ریاست سازمان امنیت میباشد… حسین رمضان یخی و برادرش تقی دارای اسلحه کمری بوده و بدینوسیله نیز وسایل ارعاب مردم … ضمناً نامبردگان چند فقره قتل…. در ظرف مدت بسیارکوتاهی از زندان آزاد شده و دوباره مشغول شرارت میشوند. نامبرده اخیراً در منزل (اسدالله) رشیدیان …»
اسدالله رشیدیان، فرزند حبیبالله که در نقش درشکه چی، جاسوسان انگلیس را با استتار به سفارت میبرد، به صورت خانوادگی (اسدالله، سیف الله، قدرت الله) دارای سابقه خدمتگذاری به انگلستان هستند. پولهای توزیع شده در ۲۸ مرداد به وسیله برادران رشیدیان مخصوصاً اسدالله صورت گرفت.
پول رشیدیان یعنی پول mi6.
آقای منوچهر رزمآرا وزیر بهداری کابینه آقای دکتر شاپور بختیار در مصاحبه مورخ ۲۱ اکتبر ۲۰۱۱ خود با آقای حسن عباسی (سیاوش اوستا) میگوید:
اولین کسی که به بختیار کمک کرد شادروان اسدالله رشیدیان به مبلغ پانصد هزار دلار و والاحضرت اشرف پهلوی، پانصد یا هفتصد هزار دلار. خیامی، هفتصد هزار دلار. عراق، شصت میلیون دلار، عربستان سعودی ۳ یا ۴ میلیون دلار، کویت یا قطر … در این میان فقط آقای مسعود رجوی انگشتنما شده است زیرا:
گویا که گرفتن دلار از صدام
برپخته حلال است وبر خام حرام
حتی زرشیدیان واشرف خانم
مشروط به آنکه ایز آن گردد گم
مشروع تر از پول سیا و صدام
آن است که از غیب رسانند مدام
چرا امروز دست بر روی هرکس که میگذاری میبینی بو میدهد؟
بگذار رویم بر سر خویش
گر چه نمک است بر دل ریش
اسدالله کچل (اسدالله خدایکی) که از شمار جان فشانان است میگوید: (۳)
«عصر روز ۲۷ مرداد سروان غفاری افسر پلیس راه آهن آدرس خانهای در خیابان قزوین را به من داد و گفت شب را آنجا بیاییم. وقتی رفتیم دیدم غفاری با خلیل ترکه، قاسم سرپلی، اسماعیل شله، محمد دخو، علی بنده (بیوک)، صابر و چند تن دیگر از اوباش جوادیه وکشتارگاه مشغول بادهگساری هستند. غفاریان شب کیف پولی به قاسم داد و از آنها و من خواست که فردا صبح عده ای را بسیج کرده و قبل از ساعت ۹ صبح جلو سینمایی در جوادیه اجتماع کنیم. ساعت ۱۰ صبح روز ۲۸ مرداد سوار ماشینی شنکش شدیم وبه طرف خیابان امیریه حرکت کردیم. نزدیکی چهار راه گمرک، عکسهای شاه را که در داخل گونی گذاشته بودند بیرون آورد وبه دست گرفتیم وشروع به دادن شعارهایی به نفع شاه وعلیه مصدق کردیم. سپس با دستهای که از میدان مولوی به سرکردگی طاهر و طیب حاج رضایی راه افتاده بود یکی شده و بهطرف خیابانهای کاخ، نادری، استانبول، شاهآباد و مجلس حرکت کردیم.» این بیت «طالبان پهلوی» در مورد برادران حاج رضایی مصداق بارز دارد.
«ای ملت حق نا شناس / یکباره گشتی نا سپاس»
خلاصه این تدبیر میهنپرستان بود که با تانک خود توانستند جلو فاجعهای که آن هفتتیر میتوانست بیافریند بگیرد آنچنانکه، اقای «اوباما» هم تدبیر به خرج میدهند و به روسیه متعرض میشوند تا جلو تحویل موشکهای دفاعی «اس ۳۰۰» را بگیرند که مبادا برای موشکهای آمریکا و اسراییل که نقشه حمله به ایران را بر روی میز دارند، ایجاد اشکال کند.
اما، آیا این شاه بود که کودتا کرد؟ آیا این پینوشه بود که کودتا کرد؟ آیا این سوهارتو بود که کودتا کرد؟ آیا این موسی چومبه بود که لومومبا را کشت؟ آیا این … پس چرا سقوط مصدق، اربنز، آلنده، سوکارنو و… همگی از یکجا هدایت شده است؟ چرافقط حکومتهای ملی، دچار وبال کودتا میشوند؟
وقتی آزموده (۴) در دادگاه به مصدق میگوید، ما تو را دستگیر کردیم. مصدق پاسخ میدهد: تو پشه را هم نمیتوانی دستگیر کنی! من را آمریکا به بهای دریافت ۴۰ درصد سهام نفت دستگیر کرده است.
در دادگاه او به عباس شاهنده میگوید: بکشید این خائن را! آن خسته، توانست سرش را برافرازد چشم در چشم مفتری بدوزد. من خاینم؟!
روزی را خواهید دید که سفرای خارجی به ساعت خود نگاه میکنند ومیپرسند، اعلیحضرت! کی تشریف میبرید؟
………………………………………………………….
پانوشت:
(۱) خاطرات و تالمات دکتر مصدق، چاپ مهارت- چاپ – اول – صفحه ۳۷۹.
(۲) دکتر مصدق در موقع تبعیدش به خراسان، دوبار از دست رضا شاه مبادرت به خودکشی کرد. زیرا میدانست که هیجکس از تبعید رضا شاه زنده بر نگشته است. غلامحسین مصدق در کتاب «درکنار پدرم: مصدق» مینویسد:«… حتی از راه رفتن عاجز بود وجواد او را کول میکرد… پس از ورود به تهران، سرپاس مختاری گزارش میدهد که حال دکتر به حدی نامساعد است که ماندن او در شهربانی به مصلحت نیست، مختاری به دربار تلفن میکند و کسب تکلیف مینماید. چند دقیقه بعد دستور رضا شاه بدین شرح به رییس شهربانی ابلاغ میشود: [مصدق را به احمد اباد منتقل کنید، او باید همانجا بماند تا بمیرد…]» «شبهای هجر را گذراندیم و زندهایم
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود»
(۳) پری بلنده سردسته خواتین عفیفه شهرنو بود. عوامل او در گاراژها کمین میکردند و دختران سرگردان شهرستانی را به دام میانداختند و پری خانم با گرفتن سفتههایی با اقلامی که آن بیچارگان هرگز قادر به پرداخت آن نبودند، آن را برای تمام عمرشان به بردگی میکشید. چندی پیش در یک برنامه تلویزیونی از یکی از شبکههای لس انجلسی سراینده شعر «بدان ای هموطن بس روشن وفایش» از خانم پری بلنده به طرز شایسته ای تجلیل فرمودند.
(۴) مراجعه شود به کتاب «سوداگری با تاریخ» به نقل از کتاب کودتا سازان صفحات ۱۹ و ۱۸. کتاب سوداگری با تاریخ نوشته اقای محمد امینی در پاسخ کتاب آسیب شناسی یک شکست نوشته اقای علی میرفطرس، به رشته تحریر در آمده است. بسیاری از مطالب داخل نقل و قول بر گرفته از کتاب سوداگری با تاریخ است.
(۵) الموتی، حسین آزموده دادستان بیدادگاهی که مصدق را به محاکمه کشید، لقب برادر«ایشمن» داده است.
ایشمن را توامانش یاد باد
تا عدالت را برارد از نهاد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید