پنج شعر از بابک اباذری
بابک اباذری سرودن شعر را از سال ۱۳۷۶ شروع کرد. در سال ۱۳۸۲ به عضویت کانون سینماگران جوان درآمد و در خلال سالهای ۸۳ و ۸۴، در دورههایی برای آموزش کارگردانی و فیلمنامهنویسی حضور یافت. اباذری در سال ۸۷ نخستین کتاب خود را با عنوان «انقراض شعر» به صورت زیرزمینی منتشر کرد و سال ۸۸ دبیری انجمن شعر اقوام را به عهده گرفت اما چندی بعد به منظور اعتراض به سیاستهای مسئولین آن فرهنگسرا و اجرا نشدن طرحی با عنوان شعر در روز جهانی کارگر، از آن سِمت استعفا داد.
او در سال ۸۹ دبیری انجمن ادبی نیماژ را که زیر نظر کانون ادبیات ایران فعالیت میکرد بر عهده داشت و از همان زمان تا به امروز، سردبیر ماهنامهی تخصصی شعر کندو بوده است.
بابک اباذری از سال ۹۱ مدیریت بنیاد ادبی هنری کندو و انتشارات نصیرا را بر عهده داشته است. دومین کتاب او با عنوان «گهوارهای روی گسل» در سال جاری منتشر شد. این شاعر امسال نیز جشنوارهی ادبی خوشه را بنیان گذاشته و دبیری علمی جشنواره خوشه را بر عهده گرفته است. او در عین حال، از داوران جایزهی شعر آوانگاردها در سال جاری است. اباذری دارای مدرک کارشناسی در رشتهی مدیریت دولتی است.
۱
برای ندا آقا سلطان
و تنهایی
تصویر زنی ست
که از حافظهی خیابان پاک نمیشود
زنی که چشمهایش
گنجشگی ست
که سنگ خورده
درون دریا
یک نهنگ تنهاست
درون صحرا
یک اسب تنهاست
درون من
یک زن تنهاست
که چشمهایش را خیابان خورده
خیابان
گرگی درنده
وقتی عابرانش
دست در جیب و سر در گریبان، “سلامت را نمیگویند پاسخ”
بگذار بغضام را
چون قرصهای خواب مادرت
چوت مشتهای کوبیده نشدهی برادرت
چون چای سرد شدهی پدرت
نه
اصلن چون غریبی پنهان معشوقات
روی تمام پیاده روهای امیرآباد سر بکشم
تو، پرندهی کوچکی بودی
آرزوهای کوچکی داشتی
که پای خیابان را زد
اما لبخندت
از حافظهی جستجوهای مجازی ما پاک نمیشود
تو، پیامبری بودی
که برای گلوله گزینش شدی
گلویت
آیههایی
که روی آسفالت خیابان نازل شد
و تا خوابهای من
نفوذ کرد
تنهایی تو را
تنها تاکسی انقلاب – امیرآباد میفهمد
که هر بار بوق میزند
وقتی از محل سنگ خوردن گنجشگی میگذرد
صدای خندههای تو
صدای خالی شدن خشاب چریکی نبود
فقط
میخواستی برقصی
میخواستی بخندی
میخواستی بخوانی
میخواستی دستهای معشوق و باد
رامشگر موهایت باشد
اما
ما میخواستیم سکوت کنیم سکوت
مثل شب
که سکوت خورشید است
این شعر نیست
سه قطره خونی ست
که روی آسفالت افتاده
و هر چه پوست میاندازند خیابان را
باز
نالهی گربههای امیرآباد، مشکوک است
◊ ◊ ◊
۲
همیشه دوست دارم داشتن را
چه میان پایت
چه میان هر جای دیگری را
حتی میان خدا د را
تفنگ یا هر لوله هونگی که خالی کند حفره را از بودنش
آدم را از بودنش
تهی کند میان خ و آ را بریزد روی د
بکند زن را از بودنش از زندگی از زنده گی ها از زن زدگی از زنگ زدگی
میان پا باشد
میان برنویی خسته
بکند خسته گی را بیرون از سوراخ
تفنگ
یا زندگی که مثل توری عروس پر از سوراخ آخ آخ
حفره حفره است
و حفرهها لوله هونگ میخواهند! نمیخواهند؟
میان پاهای ما را
میان تفنگ را
میان خ و آ را
د به زبان مادری براهنی و آغای قاجارها
آغاز کلمه نرینگی ست
و پایانش آق والدین شده یا آغ میان رانهایت
یا آقا تو را به جان مادرت… آن مادر مادر مادرت… به آ میان مادرت قسم
چه میان پاها چه میان مادرت چه میان آغا
چه میان برنویی خسته
همیشه دوست دارم داشتن را
◊ ◊ ◊
۳
گفتن از لبهای تو
بی لبخند و بوسه
گفتن از شب است
بی ماه و ستاره
{به تب رسیدن من و
به سکوت رسیدن تو}
از کدامین شب سخن میگویم
شب استعارهی شب است
نه شب یلدا
نه شب سال نو
بیشتر به سکوت و ترس شب اول قبر میماند
تا خلوت شب زفاف
شب بی ماه و ستاره
شب زندانی بدخواب شدهای
که در کابوسهایش
مردی لب تو را میبوسد و بلند میخندد… بلند
{به درد رسیدن من و
به خون رسیدن تو}
بیم من
خوف از از تیرکهای عمود بر هم نیست
که تیرکها
خاطرهی سرد درختاند
و درخت
خاطرهای از بوسه
و درخت
انعکاس خندهی یک دختر
_ میبینی عزیزم
تا زمین افتادن صندلی
با منی
میترسم
که بعد از من
شب، شب بماند
یک استعاره مبهم
بی شب و نور شمع بالای بستر
{به خاک رسیدن من و
به تخت رسیدن تو}
شب باشد و
شیههی اسبی که در صحرا جامانده
شب باشد و
شاباش
شب باشد و
شراب
شب باشد و
شام آخر عروسی دم حجله
شب باشد و
مهربانی زندانبان
_ سیگار میکشی!؟
ثانیهها سخت میگذرند
در شب آخر یک اعدامی و
شب اول یک عروس اجباری
به حجله بخوابی و
خون نیاید
به دار برخیزی و
خون نیاید
شب استعارهی شب است
شب انسداد خون در رگ
شب ماسیدن بوسه بر لب
شب بدخوابی
شب بی خوابی
شبی که ساعتها
باطری هایشان کار نمیکند
شبی که اسب
شیهه میکشد و
گرگ در صحراست
{به سکوت رسیدن من و
به تب رسیدن تو}
◊ ◊ ◊
۴
روی دیوار چین
عکسی به یادگار
روی دیوار برلین
علامت پیروزی
روی دیوار زندان
خط چینهای شبهای مانده تا اعدام
و روی دیوار خانه شما
هر چه میکشم
چیزی جا میماند
مثل پاکت سیگاری
پنهان
در گوشهی انفرادی
◊ ◊ ◊
۵
برای شیرکو بی کس
چرا جدی گرفتهاید!؟
فقط
پای مرگ را به شعرهایش باز کرده
تا ببیند چگونه رفتنش
مینهای میان مرز را
خنثی میکند
***
خودت بگو
با کدامین شعرت
سربازهای دو سوی مرز
عکس معشوقههایشان را
به هم نشان دادند
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید