پنج شعر از شیرکو بیکس
فراموش نشدنی
زمانی عصر کُشتار کلمات بود
اما نه هر کلمهای!
زمانی عصر کشتار عشق بود
اما نه هر عشقی!
سربازان
سگِ پلیس سیاهی با خود داشتند
سر اولین خیابان
که او را دیدند
صدایش زدند
سگ را روانهاش کردند
میخکوب شده بود
سربازها چون حلقهای در بَرَش گرفتند
سگ بو میکشید
وجب به وجب جانش را
سربازان
دیرزمانی بود
که سگ را به بوکشیدنِ شعر یاغی
عشق خاک / مخفیگاه آزادی
و جستجوی مأوای عقاب آموخته بودند
سگ ناخودآگاه پوزخندی زد
دست برداشت
و برگشت پیش پای سربازان
شاعر هم باز
با هر دو دست کلاهش را
محکم چسپید
و راه بیآزار خودش را گرفت
و گذشت و رفت!
آن شاعر هیچچیز از آنچه که
در عصر کشتارِ سخن و معنا
برای سرباز و سگِ پلیس مایهی وحشت باشد
با خود نداشت
آنچه که در عصر کشتار عشق خاک و سرزمین
برای شب تاریک تاریخ و تو در توی اندوه چلچراغ باشد
آنچه در جیب داشت
قصیدهای غمگین و پنهان
همهمهای اسیر
و فرم عاشقانهی تلخی بود!
صندلی
نامم صندلیست
کس نمیداند ـ من میدانم ـ
این همه خنجرخیانت
این همه جوبهای جاری خون
دزدی مال و مکنت
این همه سیاهی نفرت
برای تکیه بر منست
اما نمیگویند
هیچ کدامشان نمیگوید
برای تکیه بر منست
میگویند: برای چشمان زیبا
و بالای بلند آزادیست
میگویند: برای شیر نوزادن
به خاطرآب و برای نان
و آشیانهی گنجشک
و دفاع بر هجوم درندگان است
ولی نمیگویند
هیچ کدامشان نمیگوید
برای تکیه بر من است…
♦ ♦ ♦
امتداد محبت
با شاخهی گیاهی که مینویسم
جنگل میخوانم
قطرهی بارانی که میبینم
گوشم به صدای دریاست
دانهی گندمی بر دستم
و خرمنی در درونم
تار مویی از معشوق همراهم است
و دوست داشتن در بغل
حالا هم که سطری از شعر «نالی[i] » با من است
کوردستان را با خود دارم
♦ ♦ ♦
آن توپ برنگشت!
در آن پارک، چراغ روشن آزادی بودم
قدم میزدم
صنوبری لاغر
پیشاپیشم میآمد
میرفت و توپی هم جلوی پایش بود
با نوک پا آرام آرام توپ را بالا میزد
تا سینهاش که میرسید
دوباره میافتاد پشت پایش
یک بار، دوبار، صد بار
توپ نمیرفت!
صنوبر یک چشمش به من بود و یک چشمش به توپ
آمد و نزدیکم شد
گفت روز خوش
– روزگارت خوش
جلوتر آمد و دستش را روی شانهام انداخت
وتوپ را محکم به سینهاش چسپاند و
– ببخشید …نمی شناسی؟!
-صنوبر نیستی؟!
-صنوبر هم بازی میکند ؟
در این لحظه توپ را به سمت آسمان زد
و توپ ایستاد و برنگشت
بر سر پارک آزادیمان ماهی شد نگاه آبی
این بار درخت صنوبر گذشت
آتشش که زدند از دور فریاد زد:
من یاسینم
شیرکو
یاسین
♦ ♦ ♦
برای اسماعیل بِشکچی[ii]
درختی گفت:
ما اکنون نمیتوانیم نام تو را
بر خیابانی در «دیار بکر» بگذاریم
گلی گفت:
ما اکنون نمیتوانیم باغچهای در « قامِشلی» را
به نام تو نامگذاری کنیم
شعری گفت:
ما اکنون نمیتوانیم نام تو را
برکتابخانهای در «مهاباد» بگذاریم
سنگی گفت:
ما اکنون نمیتوانیم برای تو تندیسی
از صخرههای «بابا گور[iii]» بسازیم
کوردستان هم در آخر گفت:
ما فقط میتوانیم
همچون شعر و گل و آزادی
از جانمان به دوشت بگیریم…
— — — — — —
[i] نالی (ملا خدر شاویسی میکایلی )شاعر و غزل سرای کورد است.
[ii] اسماعیل بیشکچی جامعه شناس مشهور ترکیه ای
[iii] نام یک زیارتگاه درکوهستان های استان کردستان
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید