پیرامون سه داستان؛ شیخ علی تهرانی، ترور و دختران موسوی
ترور آقای معاون نمیتواند به این قضایا بیارتباط باشد. احتمالاً آقای نعمتزاده درجلسات داخلی خودشان محکم بر انحلال شرکتهای مزاحم سپاه اصرار ورزیده و برادران نیز احتمالاً خواستهاند هم به او هم به جناب روحانی بفهمانند که: بیرون کشیدن لقمه از دهان سرداران چه عواقبی میتواند داشته باشد.
یک: شیخ علی تهرانی
هفتهی پیش رفتم به دیدن شیخ علی تهرانی. گمان من براین بود که وی سالها پیش از دنیا رفته. ویا آنجا که دخترانش گفتند: نخیر، زنده است، تصورم بدین سوی رفت که احتمالاً او را رنجورو ازپای افتاده خواهم دید؛ اما وقتی وی را دیدم، جانانه جا خوردم. شما شیخ علی تهرانی را جوانی چالاک وترو فرزبدانید که صورتش با عبورشتابناک زمان به کهنسالی فروشده. وگرنه اوهیچ ازیک جوان تند وتیز وپرتحرک کم ندارد. جثه ای لاغرو قدی کوتاه و عمری رفته و خاطراتی به هم پیوسته.
ازآن دیدار، تنها به یک سخن بسنده میکنم. اوگفت: قبل ازپیروزی انقلاب، روزی که خبررسید سینما رکس آبادان را به آتش کشیدهاند ودهها نفریکجا سوخته وذغال شدهاند، من و نوری همدانی وجمعی دیگردرمحفلی نشسته بودیم. زهراین خبرکه به جان مجلس نشست، نوری همدانی سرش را به من نزدیک کرد و دم گوشم گفت: این کارِ ما بوده. پرسیدم: چرا؟ گفت: چون به ما خبررسیده بود که خوزستان ساکت است و با انقلاب همراه نیست وکارکنان صنعت نفت نیزبه اعتصابیون نپیوستهاند. ما باید هم مردم را وهم کارکنان شرکت نفت را تحریک میکردیم. شیخ علی تهرانی ادامه داد: بعد ازانقلاب من دادستان بودم. برای آشکارشدن فاجعهی سینمارکس به آبادان رفتم. آنجا بود که دانستم چندنفری را سرضرب گرفته واعدام کردهاند و پروندهی آن فاجعه را بستهاند.
دو: ترور
داستان ترورِمعاون پارلمانی وزیرصنعت معدن وتجارت اکنون به یک رازیا یک کلاف سردرگم میماند که من دراین نوشته ازچند زاویه بدان مینگرم تا ای بسا به رمزگشایی داستان ترورآقای معاون مدد برساند:
الف: چندی پیش به دیدن آقای سید محمد خاتمی رفتم. آن روز، سخنی گفتم و سخنی شنیدم؛ اما آنچه که مورد نظرمن است این است: آقای خاتمی ازقول آقای آخوندی – وزیرمسکن و شهرسازی – برای من نقل کرد: میان کشتیهای بزرگ و بین المللی ازیک طرف، واسکله ها وبنادر و دوایرگمرکی ازطرف دیگر، یک « اپراتور»هایی به عنوان واسط فعالیت میکنند که همهی اینها متعلق به سپاهاند. حضور سپاه در مدیریت این شرکتهای اپراتوری باعث شده کشتیهای باربری راه آمده را بازگردند و خسارت نیز طلب کنند. دراین مدت (دردولت جدید) هرچه به سپاه گفته شده که ای برادران، اسم سپاه و شرکتها وتأسیسات آن درلیست تحریم شدگان بین المللی است. اسکله ای که باید با صد درصد ظرفیتش کارکند، اکنون با سیزده درصد ظرفیتش کارمی کند. شما بیایید واجازه بدهید شرکتهای دیگری بجای شما بنشینند تا کارهای متوقف وکم رمق رونق بگیرد؛ که برادران سخت مقاومت کردهاند و سربالا انداختهاند که: نه! آقای خاتمی ادامه داد: وزارتخانههای ذیربط به دستگاه قضا شکایت میبرند و شخص رییس قوه به جانبداری ازسپاه پای پیش میگذارد ورأی به تداوم حضور سپاه میدهد.
ب: همین دوسه روزپیش – شاید چندساعت قبل از تروز آقای معاون – بطوراتفاقی ازیکی از شبکههای رادیویی خودمان شنیدم که: وزارت صنعت معدن وتجارت پروانهی فعالیت دو شرکت را لغو کرده و به همهی دفاتر گمرکی بخشنامه کرده که ازاین پس این دوشرکت اجازهی هیچ گونه فعالیتی ندارند. گویندهی خبرادامه داد: چند تن ازنمایندگان مجلس به این تصمیم اعتراض کرده وخواستار فعالیت مجدد این دوشرکت شدهاند. من – نوری زاد – شستم خبردارشد که این دوشرکت حتماً متعلق به سپاهاند و نمایندگان سپاهی درمجلس به اشارهی سپاه قیام وقعود کردهاند و یک نعره ای برآوردهاند که: هی؟ وگرنه صدها شرکت دراین جهنمی که سرداران برای ما آراستهاند، هم ازهستی ساقط شدهاند وهم ازمدارکاری بیرونشان انداختهاند وهم هست ونیستشان را بالا کشیده ومصادره کردهاند وکسی جرأت پرسیدن یک «چرا» نداشته وندارد. اکنون چه شده که صدای این بخشنامه درنیامده بدان اعتراض میشود و خبرآن نیزازرادیوی سردارضرغامی پخش میشود؟
نتیجه: ترور آقای معاون نمیتواند به این قضایا بیارتباط باشد. احتمالاً آقای نعمت زاده در جلسات داخلی خودشان محکم بر انحلال شرکتهای مزاحم سپاه اصرار ورزیده و برادران نیز احتمالاً خواستهاند هم به او هم به جناب روحانی بفهمانند که: بیرون کشیدن لقمه از دهان سرداران چه عواقبی میتواند داشته باشد. راستی آقای خاتمی هم یک اشارهای کرده بود به شروع ترورها!
سه: دختران موسوی
دو شب پیش به دیدن دختران میرحسین عزیز و بانو رهنورد رفتم. داستان کتک خوردنشان را مفصل برایم شرح دادند. درد این که به هنگام ضرب و شتم، بانو رهنورد شاهد ماجرا بوده و مأموران، جناب میرحسین را به داخل میبرند اما بدا که پدر صدای این هیاهوی وحشیانه و صدای ضربهها و نالههای فرزندانش را میشنیده. تا این که بانو رهنورد خودش را روی دخترانش میاندازد که: اگرمی زنید مرا هم بزنید. به دختران گفتم بنا دارم سفرهایی را به استانها و شهرها و روستاهای کشور شروع کنم با عنوان «صلح ودوستی». و با نیت آزادی عزیزان دربندمان. ابراز نگرانی کردند؛ که میزنند و میکشندت. گفتم: فرض کنید در آن حال که شماها کتک میخوردید، من نیز به خاطر جانبداری از شما و به خاطر مطرح کردن حقوق بالا کشیده شدهی مردم عزیزمان در گوشهای از این مملکت داشتم کتک میخوردم. یا مثل این آقای معاون با دوتا تیر پانصد تومانی ناقابل ترتیبم داده میشد. چه باک؟ مهم آواری است که شما سه دختر برسر حاکمیت فرود آوردهاید و میزان آبروی نداشتهاش را بر ترازوی افکار عمومی نهادهاید. با این تفاوت که سفر من یک نفره و با پرچم صلح و دوستی است. دارندهی کدام نیمچه عقلِ سلیم با پیرمردی تنها که کولهای از خیرخواهی بدوش دارد درمیآویزد؟
بیست و دوم آبان نود و دو – تهران
[برگرفته از وبسایت محمد نوری زاد]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید