چند دوبیتی از محمد بدیعی
ای عشق چه گویمت که شادیّ وغمی
در سینه دلم از تو نیاسود، دمی
در خون کشی و دوباره جانم بدهی
اینست عجب زخم زنی و مرهمی
* * *
در عشق بتان دلی چو مجنون دارم
از آه جگرسوز دلی خون دارم
ترسم که شوم غرقه در این رود جنون
در دیده بجای اشک جیحون دارم
* * *
گفتا ندهم کام تورا بیش میا
ره نیست دراین میان تورا، پیش میا
گفتم بدهی یا ندهی شاه تویی
لطفی بکن و بخواب درویش میا
* * *
ای عابد پرگویِ هواخواهِ شکم
وی بنده شهوت و خرافات و دِرَم
ابلیس خجل مانده از این رنگ وریات
گوید به زبان فاش: «شاگرد تواَم»
* * *
ای باده فروش با منت ناز چراست؟
با کهنه غلامت سر ناساز چراست؟
پس میزنی و دوباره پیشم بِکشی !
این خواندن وآن راندنِ تو بازچراست؟
* * *
از عشق نبودست دمی خالی دل
بی یاد تو چون بسر کند حالی دل؟
غم نیست حریف من و میخوارگی ام
چون هست میِ ناب، چرا نالی دل؟
* * *
گفت آن مه بِکُشم زار تورا
دانم که چِسان باز کنم خوار تو را
گفتم که بِکُش،لیک ندانی صنما
از عشق منست گرمی بازار، تورا
* * *
من عاشق و رند و عافیت سوزشدم
در پای تمنّای تو پاسوز شدم
در سینه مرا آتش عشقت بر پاست
می سوزم و چون ماه شب افروزشدم
* * *
در عشق شدم شهره و رسوای جهانم
بیرون از اندیشۀ پیدا و نهانم
دینم بسر عشق شد و دل به جفا رفت
دلشاد از اینم که نه اینست و نه آنم
* * *
گفت خیام که می بینی خران
در میان آن دو گاو آسمان؟
گرچه خر دیدم ولیکن بیش از آن
گرگ بود وبرّه ها درآن میان
* * *
در مستی وعشق شوروحالی دگراست
سودای شراب وعشق ومستی بسراست
این راز مکن تو فاش با حاکم شرع
کز طعم گناه ، غافل و بیخبر است
* * *
ما را زجهان یار و میِ ناب بس است
باقی همه بیهودگی و خاروخس است
گفتم که بدانی تو اگر میشنوی»
« درخانه اگرکس است یک حرف بس است
* * *
یا ربّ نکنم عبادتت بهر بهشت
یا هیچ نترسم من از آن دوزخ زشت
من بندۀ عشق و مهربانی توام
چون خاک مرا دست تو با عشق سرشت
* * *
ای حوروشِ سیم تنِ پاک سرشت
بهترزتو نیست کس، حتی به بهشت
تا هست خدای و تا جهانش برپاست
کی مثلِ تویی تواند او باز سرشت؟
* * *
دل در گرو عشق تو دلدار شود
سربرگرۀ زلف توبردار شود
چشمی که بجزخود نخریده است هنوز
با دیدن تو دیدۀ بیدار شود
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید