چند شعر از آزاده بشارتی
آزاده بشارتی بیست و پنج امرداد ۱۳۶۹ در شهر رشت به دنیا آمد. او فارغالتحصیل مهندسی کامپیوتر – نرمافزار است و شغلی مرتبط با رشتهاش دارد. از این شاعر – که هماکنون نیز در رشت سکونت دارد – تا کنون دو مجموعه شعر با نامهای “پلکهای قفل شده” (شامل سرودههای کلاسیک او) و “داربست” (شامل سرودههای سپیدش) انتشار یافته است. در ادامه، اشعاری از مجموعهی “داربست” را که در سال جاری توسط انتشارات مروارید به بازار کتاب آمده است، میخوانید.
۱
کم نیستند / آنها که گم شدند
در خیابانی که سالها در آن زندگی کرده بودند
کم نیستند / آنها که غرق شدند
در دریایی که بارها در آن پارو زده بودند
اگر نام هم را فراموش کردیم
اگر تصویرهم را
اگر رهایت کردم
اگر رهایم کردی
مانند مرواریدی که صدفش را
به هم بدهکار نیستیم
از پاهایمان خجالت میکشیم
که این همه سال دنبال هم دویدند
ما
ما که نه راه آمدیم، نه کوتاه!
————–
۲
تا خوشهی انگوری میبینم
به این فکر میکنم /که تاکستانها / کوچکاند برای من
وقتی از آغوش معشوقهای دیگر
هر بار
مست برمیگردی
مانند پرستویی که آخرین روز فصل
به پرستوی دیگری دل ببازد / میدانم / کوچ آشیانهی دیگری برای تو میسازد
وقتی از سیمهای خاردار عبور میکنی
به آغوش من اعتماد کن
دریا هیچ وقت به ماهیهایش پشت نمیکند
————–
۳
شهر بزرگ
که از آهن و آدم لبریزی
و داس را با درخت تنها گذاشتهای
ما همان سنگریزههاییم
که خاطرات کوهپایه را
به لبهای رود
پیوند میزد
وقتی مرگ
گلوی اردکهای پیرمان را فشرد
دستهای خالیمان را ندید
وقتی باد،
شاخهی سیب جوان را شکست
مزارع اندوه چشمهایم را
از یاد برده بود
هیوا جان!
فردا صبح که شهر
از آهن و آدم پر شد
دستمال کردیات را بردار
و برایم عاشقانه برقص
تا آنها ببینند
که چگونه ما
به آنچه از آنها دورمان کرده است
عشق میورزیم!
————–
۴
راه آهن
جای خالی جنگل را در شهر پر کرده است
و هر واگُن ، درختی در سینه دارد
من،
هزارپایی که خاطراتش را دنبال خود میکشد
خاطرههایی که پاهای مناند
تو را میخواهم
وقتی شکوفهها به درخت حمله میکنند
تو میخندی
و زمین در چشمهای تو گرد میشود
تو را میخواهم
وقتی بنفشهها در چمن
انقلاب ارغوانی بر پا میکنند
زبان در دهانم نمیچرخد
و آسیای کوچک
آسیای کوچک پر خالی
از آخرین درخت بلوط تا اولین نخل
بارها از نفس میافتد…
————–
۵
سنگینی میکنی
وقتی بر سر میگذارمت
سرم را به باد میدهم
وقتی برمیدارمت
کلاه کوچک
چگونه فکر کنم
وقتی مردم سرزمینم،
این دانههای چاق انار
هنوز زیر پاهای جهان سوم له میشوند
چگونه فکر کنم به تو؟
این عشق ما را میکشد
مانند کرمی که از چنگال قلابش آزاد میشود
و در دهان ماهی کوچکی زندانی
بگذار همین طور ساده بگذرد
در خانهای کوچک
به خیابانهای بزرگ فکر کنم
نه در خیابانهای بزرگ
به خانهی کوچکم
باید چمدانم را زمین بگذارم
کلاهم را بر سر
بایستم
و از گوشهی چشمهای بسته
به زمین زیر پاهایم بخندم!
————–
۶
با این همه خستگی
با این همه درد
که در من سرود میخواند
بعید نیست ایستاده بخوابم
بعید نیست ایستاده بمیرم!
ببخش فرزندم
به دنیا نیاوردمت
تا مانند تکههای جدا شده از یک شعر
-در پی نوشت
مرا به زندگی ، به متن
سنجاق کنی
ببخش!
در سرزمین آدمهای کوچک
برف میان ما
آن قدر دیوار شده بود
که از خورشید برایت تابو بسازم
بخند فرزندم
و اندوهم را فراموش کن
بادبادکهای زیادی از نخ جدا شدهاند
تا کودکان زیادی را بگریانند!
————–
۷
دهانت را باز کن
تا آن پرندهی زخمی
که به اعماق فرو دادهای
به دنیا بازگردد
در جیبهای بارانیات زندگی کردم
در کفشهایت
بی آنکه کسی فهمیده باشد
کنار تو ایستادم
کنارت دراز کشیدم…
نامت را فراموش میکنند
شناسنامهات گم میشود
اتفاقهای جدید
خاطرات کهنهات را از یاد میبرد
و کلیدت،
در دستهای دیگری میچرخد
باد، آن آشنای قدیمی
قاب عکس را بر زمین میکوبد
چنانکه بر این دیوار هیچ وقت
از تو تصویری نیاویخته بودم!
فراموش میشوی
آنچنان که کسی
از خوابی بلند بیدار شود
یا کتابی
به برگ آخر خود برسد
وقتی شب
کلاه سیاهش را بر سرم میگذارد
دیگر نمیبینم
کدام دیوار از تصویر تو خالیست
و آیا بر صندلی نشستهای یا نه….
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
در مجموع ضعیف بود شعر ها