چند شعر از فرناز جعفرزادگان
۱
دادگاه
داد می زند
داد
در دادو بیداد
از اتاقی که راه راه فکر می کند
و راهرویی
که به هزار راه می رسد
کدام میز
کدام صندلی
کدام راه
کدام داد
کدام …
۲
چمدان
چه می دانی
فرق بین دست های مسافر
تا دست های انتظار
وقتی
میدانی نباشد
تا امتداد ره- گذر ، را ببینی
چمدان
چه می دانی …
۳
صداها
از صد گذشتند
من از سدها
و تاریخ گریست
برای سده ای
که دیگر
رع
نایی ندارد
برای دیدار با خورشید
۴
کاش می شد
دلتنگی را چال کرد
تا دنیا
پر از کبوترهایی شود
که هر چه می پرند
باز هم
آسمان
به بالهایشان نرسد
۵
ما شینِ شیرینِ عشق را
فراموش کردیم
و عق زدیم
تمام خود را
در هیاهوی حرکت ها
در بازی ماشین ها
۶
ای هذیانِ روشنِ خاموش
نامت
پشت کدامین ستاره
جا ماند
که اینچنین چراغ به دست
به دنبال آن می گردی
۷
در این گرگ و میش
مدام
دام می چینند
گرگم به هوا را
دیگر هوایی نیست
مدار راست
داری ست
برگردن روزها