چند شعر از قاسم بغلانی
۱
بعد از یک روز کاری
تمایلی به زنده بودن
ندارم
سیگاری پشت گوشم
انداخته ام
مثل همه حرف ها
گوشه ی گیر افتاده م
و دور خودم تاری
کشیده ام
سال های نوری را
از چراغ قوه
روشن و خاموش
می کنم
سیگارم را می تکانم
هفته های خاکستری
در سرم می خواند!
۲
در کافه ها کله ما کازابلانکا
تا جنگ را به آغوش هم ببریم
زن
تو که رژ سرخ مرجانی میکشی
لبهای خیابان را
اندوه مردانهام را به موهای تو سپردهام
گوش کن خوب گوش کن
رمز شبانه را
زن
زندگی
آزادی
سرباز بودم و اسپارتاکوس
از شقیقهام بیرون زد
نام تو را بگویم!
سربدار بودم من
اما دست از سرم بر ندار
خیابان را لب به لب تو
رژ تو
رژه میرویم!
۳
بعد از تولید مثل
برای انقراض خودم قیچی شدم
خرچنگی در سرم!
کنار خودم خوابم می برد
و دندانهای مصنوعی
هیچ مزه ای را به یاد نمی آورند
مثل پیری زود رس زبانم!
۴
شاخ گاو در سینه رود
تعبیر این همه درد
از خود به خواب زدن پدر
مگسی چسبیده به چشمم!
کاش ذهنم را مثل لامپ
می توانستم خاموش کنم
گور بابای ادیسون!
#قاسمـبغلانی