چند شعر از محمد مهدی پور
از محمد مهدیپور، شاعر و روزنامهنگار ادبی کورد متولد ۱۳۶۴، تا کنون مقالات و نقدهایی در حوزهی ادبیات در روزنامههای ایران منتشر شده و مجموعه شعری را با عنوان «افتادن به مساحت مرگ» توسط انتشارات نصیرا چاپ کرده است. او همچنین ترجمهای از اشعار شیرکو بیکس را آمادهی چاپ کرده که در نشر افراز در دست انتشار است.
اپیزود اول
از پنجرهای که باز نشد/ صدایت میزنم
به پنجرهای که باز نشد
دستهایم/ به قلبی که یادش رفت
احساسِ میان دنده
دستهایم/ به قلبی که یادش رفت
احساسِ میان دنده
و گوشتی که فشردم
فشردمم
و آخر…
از تنهایی کلاغ/ میانِ زیبا
و احساس پرواز در مسیر شمال
از جنوبی که به جنون راه میبردم
صدایی که خواندم/ به ابتدای نقطه/ به ضربانِقلب/ درمسیرنوشتار
سر بلند کردم
خواندم «الف» آب بستن بر چشمهایم
گفتم «ب» بندهای این شعر بسیار شد
همینجا ماندیم
فرو رفتیم/ در آبی که دیگر نداشت [متوجه شدی چی گفت؟]
به خود به بلندای نفس
به عبور ذهن از خیال
به تنگنای این تنهای تنگشده ف
سرزمین ما هیچ وقت قا نداشت
همه چیز قصهای بود
از زبان
گرگ![گرگ]
اپیزود دوم
از پنجرهای که باز نشد
به تویی که دست نمیزنی
فرار میکنم
از کلمات به حروف
ازابتدای انتهای دفتر
به روی جلد
به نقاشی کودکی
داخل نون
[ببخشید!] میشود نون را کمی بزرگتر
آنقدر که پر کند خالی را بکشی؟
از سطر به سر میرسم
به عکس/ به تو/ که پشت به دیوار عینک زده
چهقدر همه چیز خوب است [خندیدن]
حالا هیچی نیست [از منی که تواَم/ و تویی که منی]
از همهی دنیایت که عکس بود عکسی نمانده
یادت رفته بود
دوربین صدا حرکت ندارد
میگفتی: «عکس صدا در دستهایم کو»
صدا مگر عکس میشود؟
شاید آنهم کو؟
کوه
از سطر به سطر میرسم
به سِر شدن این کلمات میان سَرم
وقتی که قیچی شده بود/ از تویی که نبودی
فرار کن از منی که تواَم
شاید به اویی که من نیستم راهی باشد
بغلم میکنی؟
در عکسی که دستی قیچی گرفته میبرد/ یادت نیست؟
از سطر به ستون میرسم
و همه
چیز خراب
میشود
*
*
سفید
سفید روی دوم مرگ است
لبهایی که سیاه میشوندم
وبه تویی که نمیبینم
راه نمیبرم
دست میبَرندَم
و دست میزنندم
آب میزنندم و…
آب بدهید میشود؟
نمیشنوندم و
نمازی که دستم بستهست
و یک آن همه چیز میرود
مردی که کتاب میخواندم
میرود بالای درخت
قار قار میزند
من سیاه میشوم!
دنیایم
و دستهایم که بسته است
زنجیری نیست
اما بستگی که هست
و هستی که نیست
و داد
که رهایی؟
میگویندم «نه»
میروندم
دیوارها بالا
و زنی که شیون میکند [من نمیبینم]
خاک میافتد
میافتد خاک
و خاک میشوم
واز خاک…
یادی که دیگر نیست
و منی که من نیستم
نشستهام گوشه
و مادرم که از خاک میگوید
برای کودکی که
استخوانهایش را
آب برد
*
*
*
سعادتآباد
امروز را خوب به خاطر بسپارید..
ساعت ۱۸ و ۱۸ دقیقه
در روزی که ۱۸ ساعت از روز گذشته گذشته بود
و من هنوز از کنار جدولی که خانههایش پر نشدهاند دور نشدهام
سیگاری درگرفتن جوبهایی که جاریاند در خالی
ستون اول حرکت دست بود
باشه حالا تو بخند
خُب که چی؟
مگر قرار است چیزی بشود؟
راهها همهگی که به انقلاب ختم نمیشود
میشود گذشت گاهی از کوچهی اِدوارد بِراون
سعادتآبادیها آنجا هستند
ستون دوم خون تو بود
خشک شده در لای روزنامه
خندیدن بهانه میخواهد مگر؟
همه چیز درگیر این بیعانهی لعنتی
بهانهای برای ستون دوم بود
چهقدر؟ اندازهی تمام حرفهایی که میخواهی بزنی؟
خُب بگو
دستم روی دستت / و چهقدر همه چیز خوب بود
حتی از دور توی گالکسی دور میزدیم
خُب بخند؟
بازهم بهانه میخواهی؟
یادت هست چرا امروز را به دیروز راه ندادند؟
نمیدانم این سیم لعنتی کجا قیچی خورد
و تو افتادی ومن گمات کردم
در همین تهران جلوی چشمهایم
خندیدی ؟
همیشه خنده ابتدای گریهست!
خب آرامتر بیا اصلا سوار اتوبوس شویم
به سعادتآباد برویم
شاید خوشبخت شدیم
کجا؟
ستون سوم
دنیا چقدر با ستون بیسقف زیبا بود!
میشد کلی زُل زد به کهکشانی که…
خُب الان بخند
نمیشود در ستون آخر بخندم؟
وقتی صفحه را بستی دلم تنگ میشود
برای من؟
سرت بالا میرود یا پایین؟
نمیدانم حالم زیادی خوش است
خوشی زده توی گوشم
دلم هوری ریخت پایین
توی جوب و آب
ستون آخر
مردی آرام آخرین سیگارش را
در ستون آخر روزنامهی فردا پیچیده
روی سرش گذاشته
دود میکند و میدود
میخندد؟
به سعادتآباد میرود
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید