چند غزل از مصطفی توفیقی
مصطفی توفیقی متولد سال ۱۳۶۶ در مشهد، کارشناس حقوق قضایی، روزنامه نگار و کارآموز سازمان ملل متحد است.
شعرهای او برگزیده بیش از ۵۰ جایزه ادبی از جمله جایزه بنیاد احمد شاملو، جایزه بنیاد ژاله اصفهانی، جایزه مقاومت بینالملل، کاندیدای جایزه جهانی فدوی طوقان و… است
او تاکنون نزدیک به ۵۰ عنوان کتاب به تنهایی و با همکاری دیگران، تالیف و گردآوری کردهاست.
دیپلماسی بیخودی
رادیو گفت: عاشقت شدهاند حاکمان تمام کشورها
نامهها کردهاند ردّ و بدل سُفَرا در میان رهبرها
دیپلماسی دچار عشق شده، کاری از عقل بر نمیآید
پشتِ میزِ مذاکرات، همه دست بردند سمت خنجرها
ارتش شرق و غرب صف بستند تا تو را مالِ خاکِ خود بکنند
شهرها، جبهههای جنگ شده؛ خانهها، خاکریز سنگرها
عکس تو روی تانکها نصب است، نام تو روی چترهای نجات
یک صدا از تو شعر میخوانند پیشمرگانِ در نفربرها
خط جتها در آسمان از تو، خط آتش به روی خاک از تو
دل به دریا زدند در پی تو، بی خیال همه، شناورها
همه سربازها شهید شدند قبل آن که تو را بغل بکنند
توی این امتحان قبول شدند با دلِ زخمِ خود، تکاورها
رادیو گفت و گفت و هیچ نگفت، قبلِ هر کَس، تو عشقِ من بودی
که چگونه جدا شدیم از هم، ما به تقصیرِ نابرادرها
مرزِ ما یک حیات کوچک بود، پایتختِ وطن، تنِ گرمَت
ارتشِ سرزمین، تنِ من بود بی خبر از هجومِ بربرها
نیمه شب کوچه را قُرُق کردند، ماه من را از آسمان بردند
«ترس» مجبور کرد برخیزند از سر بامِ ما، کبوترها
صبح – صبحی که ماه را بردند- خبر رفتنت به کوچه رسید
خیره خیره نگاه می کردند توی چشمانِ هم صنوبرها
یاس آلود و سرد و سردرگُم، کوچه تعبیر عاشقیّت بود
بعد تو، بوف کور می خواندند پهلوان پنبهها، قلندرها…
***
رادیو گفت: صلح نزدیک است، تو خودت نامهای فرستادی
توی نامه به من قسم خوردی، جای تو نیست دیگر این وَرها
«اسطورهها»
من باید، باید، باید یه ماهی میشدم تو تنگ شراب! (اورهان ولی)
پاتیلها و میزدهها و خرابها!
از خودبریدهها و بدون نقابها!
من را میان دستهی خود راه میدهید
اسطورههای محترم فاضلابها!
من شاعرم، به طرز عجیبی خود خودم:
«ماهی سیاه مست درون شرابها»
یک عمر شعر و گریه نوشتم برایتان
از چیزهای خوب و بد انقلابها
هر روز و شب کنار شما گریه کردهام
در کوچههای ترس، فرار، اضطراب ها
هی گریه کردهام بین بچههای کار،
در خوابهای یخ زدهی پارک خوابها،
در تنفروشی اجباری دختران
زیر پتوی دل زدهی تختخوابها
هی گریه کردهام وسط اعتراضها
با گازهای فلفل در اعتصابها
با شیشههای نوشابه بعد اعتراض
با لکههای ماندهی روی طنابها
من گریه کردهام… آری… با تمامتان
ته ماندههای ملّت من! بی صُحابها!
من را میان دستهی خود راه میدهید؟
من را میان خاطرهها، منجلابها…
وقتی امید نیست به دریا، چه بهتر از
این که امیدوار شوم به سرابها؟
من خستهام از این همه ایمان به «هیچ چیز»
در اضطراب بین سوال و جوابها
من خستهام از این همه بازی بیهدف
از این معادلات و حساب و کتابها
از حرفهای مفت دهانهای نیمه باز
از انتخابهای پس از انتخابها
من خستهام، شراب بیارید خواهشاً!
من خستهام؛ خراب کنیدم خرابها!
تاریخ سوسکها
بنویس از هجوم مشت و لگد، از قلم سوسک و اسپری، بنویس
واردات «کارگر» از چین، صادرات«تو» به «دبی»، بنویس…
بنشین رو به روی تلویزیون، وولهی سوسک کُش ببین و بخند
از تماشای بازی فوتبال، از مزایای فیرپلی بنویس
از خدای به غم دچار شده، سوسکِ زیرِ پا شکارشده
لیبرالهای توی سینه زنی، روی کاشی، کنار تی، بنویس…
اکثریت همیشه بر حق نیست، ما که محکومِ «لنگه کفش» شدیم
ما که مُردیم بی صدا امّا… بنویس از «سکوت»، هِی بنویس
آری «آدم» همیشه بر حق است، چندش آور من و تو ایم عزیز!
توی «تاریخ سوسکها» حتماً از کراماتِ شخصِ وی بنویس…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید