Advertisement

Select Page

چهار ترجمه از چهار شاعر همراه با متن اصلی اشعار

چهار ترجمه از چهار شاعر همراه با متن اصلی اشعار

 چهار ترجمه از چهار شاعر (به همراه متن اصلی اشعرها)

 ۱.

شعری از امیلی استراند

رفقا گپ می‌زنند

که دنیا عجیب معرکه است

چه خوش دارند

که شعورشان را محک بزنند

و خوش دارند

که سر در بیاورند

آن بیرون چه خبر است

من تنها نشسته

و به آرامی

سری از سر مخالفت تکان می‌دهم

وقتی چشمهایم را بسته

و در بحر دنیا می‌روم

پرنده ها

و زنبورها

و خوش به حالی نمی‌بینم

من جنگ و مرگ را می‌بینم

و هر چه که دخلش می‌آید

آیا این همان افسردگی نیست

که تمام وقت درباره‌اش شنیدیم؟

۱.

My friends are all talking about how great the world is
How they love to explore their minds and,
how they love the realization of how much there is out there.
And I just sit there nodding, silently disagreeing.

When I close my eyes and think of the world
I do not see birds, bees and happiness
I see war, death and everything coming to an end.
Is this what I have heard so much about, depression?

Emilie Strand

۲.

شعری از جاستین بیرد

ثنای تاریکی را خواهیم گفت

و فرزند خلف را قربانی خواهیم کرد

که عظیم‌ترین سیاهی ِ چشم انداز جحیم را

به نظاره بنشینیم

که چگونه سروده شدیم

و از برای خداوند قهار

فدا شدیم

که به نام عیسا مسیح

با قلبی انسانی و

روح فنا

زاده شدیم.

من برای اجابت سعادتی

از یک تصور بی قاعده

به زانو در نخواهم آمد.

۲.

We’ll praise the darkness and sacrifice the honored son
To see man’s greatest sight of black hellfire
How we sang and sacrificed for our greatest god
Born with heart of a man and a soul of death
In the name of the prince! I will not fall.
To hear the bliss of chaotic conception

Justin Baird

 ۳.

شعری از جان هاینس

به من بگو که هم اینک در حاشیه جاده

و در زیر گام‌هایت گروهی را پایین‌تر از تلفن عمومی می‌بینی ،

لکه ننگی را در پشت پرده جایگاه رای گیری

که کسی اینجا بوده

و حالا مفقود الاثر شده

و صداهای شوریده‌ای که در صدای مفتول ها

گیج و متحیر گشته‌اند.

به من بگو که آنچه باد را برافروخته

و بر عصر، سایه افکنده

تو را به فکر قانون انداخته است

و خبرهایی که می‌خوانی

خون را ترسیم می‌کنند

اگر که جراحتی در دست خود حس می‌کنی.

با همان دست مجروح خود ورق بزن :

وقایع و حوادث را شماره کن

و جابجایی های ناشیانه را که تنگ ِ هم چسبیده‌اند …

هم اینک و فردا ، تاریخ است.

فریادی از میان جمعیت خود را جدا می‌سازد

همین که بلندگو ولو شده و نقش بر زمین می‌شود ؛

شمایلی در عرصه

طناب دار و

در آن تاریکی یک بارقه ء غیرمنتظره …

همان که چون رگباری در تابستان

درفش ها را تلاطم بخشیده

حال آنکه نه تابستان است

و نه بارانی در کار .

۳.

Tell me if you see it now,

under your foot, by the roadside –

a pool beneath the public phone,

a stain on the voting-booth curtain.

Someone was here, and someone now

is missing – distracted voices

astray in the thrumming wires.

Tell me if that which reddens

the wind and colors the evening

makes you think of a book –

if the news you read draws blood,

if you feel the wound in your hand.

Turn the pages with that wounded

hand: count the episodes, the raw

displacements gummed together . . .

It is history, now and tomorrow.

A cry that breaks from the crowd

as the speaker slumps and falls;

an image in the theater, a rope,

a sudden flash from the shadows . . .

Something that swells the awnings

like a summer downpour, but it

is not summer, and it is not rain.


John Haines

۴.

شعری از پُل فاولر

وقتی پارک را بالا و پایین می‌کنم منظره بی نظیری می‌بینم

رنگ‌های سرخ و طلایی درختان که دیگر سبز و سرزنده نیستند

روز هنوز هم می‌تواند آکنده از آفتاب ِ درخشان باشد

این وقت ِ تماشایی از سال، موسم پائیز است.

پیچ را که دور می‌زنم برگ‌ها همه رفته‌اند

روزها جای خود را به یکی سرد و گرفته‌تر داده‌اند

آوای شعرها و ترانه ها در هوای کریسمس پیچیده‌اند

چیزی که هم اکنون مشتاقانه به انتظار نشسته، زمستان است.

گوشه و کنار را گشته و هوای تازه را استنشاق می‌کنم

نهال‌های جوان و شکوفه ها جلوه گر می‌شوند

سر باغبان ها با گلکاری و اینجور چیزها گرم است

این محیط ِ پرجنب و جوش، بهاری است.

دیگر پارک با آدم‌ها و گل‌ها شلوغ شده است

حالا که خورشید تا ساعت‌ها کِش دارد، اوقات خوشی سپری می‌شود

با چنین روحیه‌ای در کار و بار، تدارک ِ تعطیلات دیده شده است

حالا که تابستان آمده، می‌توان مسابقات کریکت را نیز تماشا کرد.

 ۴.

As I stroll through this park I see a wonderful scene,

Red, golden colours in the trees, they’re no longer green,

The day can still be filled with bright sunshine,

This picturesque time of year that is autumn time.

I turn the corner and the leaves have all gone,

The day’s been replaced by a cold, darker one,

There’s sounds in the air of Christmas songs and rhyme,

Something to look forward to now that it’s winter time.

Go round another corner and a breath of fresh air,

New shoots appearing and blossom everywhere,

Gardners get busy with planting and other things,

It’s a hive of activity now that it’s spring.

The park is now busy with people and flowers,

Enjoying their time now the sun lasts for hours,

Holidays planned, and activities with such cheer,

Can even watch cricket now that summer is here.

 Paul Fowler

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights