چهار شعر از محمد مهدیپور
از محمد مهدیپور، شاعر و روزنامهنگار ادبی کورد متولد ۱۳۶۴، تا کنون مقالات و نقدهایی در حوزهی ادبیات در روزنامههای ایران منتشر شده است. او مجموعه شعری را با عنوان «افتادن به مساحت مرگ» توسط انتشارات نصیرا چاپ کرده بود که اخیرا به طور رایگان در اینترنت قرار داده است. این شاعر همچنین ترجمهای از اشعار شیرکو بیکس را آمادهی چاپ کرده است.
چهار شعر از محمد مهدیپور
برگرفته از کتاب «افتادن به مساحت مرگ»
[clear]
نظم موجود
[clear]
نظم موجود را در هم بزنید لطفاً با دماغتان غذا بخورید و با چشمهایتان گوش کنید… میبینید با دهانتان چهقدر چیزهای ندیده بسیار است و دستهایتان آرام به دنبال لبی میگردند برای… چهقدر مضحک است ـ همیشه بوده ـ خُب بگو بازهم بگو که چرا همیشه همیشه نیست و انتهای سر از کنار مثانه رد نشدهست که نکند شعر ببیند و بیاید بالا و بخواهد سرازیر شود توی حلقت.
زیبایی خریدهای، چند؟ این آخریش بود. آخرین زیبایی. موهایش را کوتاه کردهام که نکند سرش از تنش بیشتر بیارزد.
لیلا که اینجا بود بدون یا که نبودنش، بودنش را بود…
دستم/ دستت/ دستشان/ اووووووَه حالا تا کجا دست بزن که
نفر بعدی را بفرستید داخل
این شعر تنگ میشود
خودش را پاره میکند[میخورد]
بچه مادرش را به دنیا
و من خودم را از دنیا
حالا تو بگو کدام
همان که سرکوچه نان به نیابت میداد
و بعد شیپورش را برداشت و یک سر فووووووووووووت کرد
هوا پخش در مغز زمین
و زمین توی سیارهی
ومن پیاده شدم از زمین بر ضمیر
و حال راست ایستادهام جلوی شما
کلاهم؟ ببخشید!
اندازهی سر شما نیست
میخواهید امتحان کنید؟
خُب بخندید لطفاً/ شَبنامهنگاران میخواهند عکستان را فردا
صبح زود چَپ کنند که راستش سخت است
خب برنامهی بعدی
حرکت دست من در دست تویی که نیستی بود
حدس بزنید این که نبوده کیست
چپ حرکتی راست میزند
و راست چپ میشود
توی اتوبان
و پایینتر
پایینتر
تمام
هیچی این پایین نیست من و بکشید بالا
[clear]
[clear]
لانگشات
[clear]
گام به گام و مرگ اندکی نزدیکتر
آنقدر که پلک زده روبهرویت نشسته بود
تو میخندیدی
از این درصد بالا بود
یا از گرمای تنی که سرد شده بود
نفس بالا نمیآمد
و حلقه نزدیکتر
آنقدر که بینیاَت مماس شده بود
با زاویهی این دوربین
و حلقه روی شانههایت
باز میخندیدی
نگاه میکردیم
میشود اندکی آرامتر
و نشسته بود
میخندید
ایستاد و یک آن
فِرت همه چیز پرید
پرندهای که بالای بام بود
افتاد و برگ خوردند
دوربینها عکس گرفتند
و خداحافظی سکانس اول بود.
[clear]
[clear]
دار
[clear]
هرکدام داری در خانه داریم
که داروخانهایست برای تمام دردها
آویزان از سقف
هر روز گلویم
را با گره طنابش چک میکنم
تا اندازهی زندگی دستم بیاید
که زیر دار خانه مان سرد شده است دستمان بیاید
[clear]
دست زدن به سقوط
از چهارپایهی زیر پا
از چهارنفر که چهار دیوار اتاق بودند
با من لشگری میساختیم
از خاطراتی که در مغزم رژه میرفتند
و از تمام خبردارها میافتند در لیوان چایام
که زیر دار خانهمان سرد شدهست.
[clear]
[clear]
[clear]
به مهرداد فلاح
نهایت
[clear]
در فکر آسمان بودیم بُریدند ابرها از ما
و ما از شاخهها اتفاق شدیم بر نظر طوفان
که دانههای نبوده زیست کنند خوابیدند
لالههای پیچخورده تا پشتِ بام قضیه این بود
[clear]
نزدیکتر بیا …
تو هم با من اتفاق داری/ بر ادامهی این راه
از همین چشمهایت را بر این سطرها بستهای
و شعر را ادامه نمیدهی؟
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید